eitaa logo
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
784 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
58 فایل
•﷽• •ٺوآدم نیستے🧕 •این ࢪاخدادࢪگوش مݩ گفتہ🌻🌱 •ببیݩ بیرون زدھ از زیرچادربال پروازت💕 شـــــ🌿ـڔۉطـ https://eitaa.com/shorotdokhtarychadoryam ناشناس نظرت بگو جانا😍 https://harfeto.timefriend.net/17114397532647
مشاهده در ایتا
دانلود
بلیط کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید ۳۰ثانیه ب مطلب پایین فقط ی نگاه بنداز . . . . . . . "اَ لسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس" به احترام "باب الحوائج" هرکی دید، کپی کنه تا همه سلام بدن... خدا زمین را آفرید واختيارش راسپرد به 1+5 . . ۱ محمد ۲ علی ۳ فاطمه ۴ حسن ۵ حسین + 1عباس خدایا:هر کی این پست راکپی کرد درد دلش رو رفع کن! اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّه کپی کردنش عشق میخواد👇 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. میدونی اگه کپی کنی تا آخرامشب چند هزار تا صلوات فرستاده میشه؟ " "یاابالفضل العباس حاجت همه ی عاشقانت رو بده الهی آمین یا رب العالمین 🙏 همه سریع بخونن و پخش کنن ابتکاری شگفت انگیز?? ده بار بر رسول الله صلی الله علیه وصلم صلوات ودرود بفرست ???????????????????? ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤﻤﺪ ?? ??اللهم صل على محمد وآل ﻣﺤمد وآن را برای ده نفر پست کن?? ???????????????????? درمدت یکساعت..?? ???????????????? میلیونها صلوات ودرود درمیزان حسناتت ثبت خواهدشد ???????????????? نگو نت ندارم..کاردارم..مشغولم.. ولش کن...!!!?? ??این صلواتهای میلیونی روز قیامت توراشفاعت خواهدکرد واسه گل روی پیامبر بفرست.. https://eitaa.com/ourgod
ممنون از مهربونایی که رای دادید 💛🌻 به دلیل اکثریت رای هاتون از فردا ان شاء الله پست آشپزی رو می گذارم.😋 https://eitaa.com/ourgod
ڪانال هاے جانِ جانانمون •⇩• [زمزمہ‌ عشق!] 🎶❤️ |🖤🥀| @madahi_peley [من‌ دخترِ‌ شعرم‌ کھ‌ شدم‌زاده‌ زِ‌ چَشمت!]🌸☘ |🖤🥀| @rade_ghalb [داࢪ مڪافات]💜🌿 |🖤🥀| @negahmotafavet [شیرین مثل شیرینے]🎂✨ |🖤🥀| @shirinikakedeser [جنگ با نَفْس]✌️🏻 |🖤🥀| @gharargahe_shohada_313 [یہ‌جاےدلےدختࢪونہ،بابوےیاس "]💛🍃 |🖤🥀| @atlasihayman [روزهاے پرتقالے]🍊🧡 |🖤🥀| @porteghalneviis [بیا بُگریزیم]👣🌵 |🖤🥀| @goriiz [✨ eitaa.com/ourgod ✨]
بسم‌الله الرحمن الرحیم |♥️🍃
[👑🧕] 🌿| مخفف چادر میدونی چیه؟🤔 چهره آسمانی دختر رسول الله(ص)😍😍 خواهرم...💚 آره با توام!🤗 جنگ هنوز ادامه داره...🖐🏻🖤 فقط این بار تویی که خط مقدم جبهه ای...✌️🏻 نمیخواد خون بدی! نمیخواد جون بدی! چادرت رو سفت بچسب!!💪🏻✨ همین!🙃 یا علی...♥️ ‼️ eitaa.com/ourgod |♡
🌹🌹🌹 دعای خروج از ماه صفر فراموش نشه؛همه را دعا کنید بسم الله الرحمن الرحیم یا سَیّدُ یا سَیّدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَهُ الْمُسْتَنَدُ اِجْعَلْ لی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مَمّا اَنا فیهِ وَاکْفِنی فِیهِ وَ اَعُوذُ بِکَ بِسْمِ اللهِ التّامّاتِ یا اَللهُ یا اَللهُ یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا خالِقُ یا رازِقُ یا بارِیُ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ یا مالِکُ یا قادِرُ یا واهِبُ یا وَهّابُ یا تَوّابُ یا حَکیمُ یا سَمیعُ یا بَصیرُ یا غَفورُ یا رَحیمُ یا غافِرُ یا شَکُورُ یا عالِمُ یا عادِلُ یا کَریمُ یا رَحیمُ یا وَدودُ یا غَفورُ یا رَؤفُ یا وِتْرُ یا مُغیثُ یا مُجیبُ یا حَبیبُ یا مُنیبُ یا رَقیبُ یا مَعیدُ یا حافِظُ یا قابِضُ یا حَیُّ یا مُعینُ یا مُبینُ یا جَلیلُ یا جَمیلُ یا کَفیلُ یا وَکیلُ یا دَلیلُ یا حَیُّ یا قَیّومُ یا جَبّارُ یا غَفّارُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا دَیّانُ یا غُفْرانُ یا بُرْهانُ یا سُبْحانُ یا مُسْتَعانُ یا سُلْطانُ یا اَمینُ یا مُؤمِنُ یا مُتَکَبّ‍ِرُ یا شَکُورُ یا عَزیزُ یا عَلیُّ یا ‍وَفِیُّ یا قَویُّ یا غَنیُّ یا مُحِقُّ یا اَمینُ. (آمین یا رب العالمين) التماس دعا 🌹🌹🌹 خواستم اولین نفرى باشم که، ربیع الاول رو بهتون تبريک ميگم*آخه حضرت محمد(ص) گفتند هرکس پایان صفر را مژده دهد بهشت بر او واجب است.🌷🌷🌷🌷❤❤❤ https://eitaa.com/ourgod
سلام🌿 این ایام رو تسلیت می گم🖤 یه بنده خدایی هستند حالشون خیلی بده،خواهشا دعاشون کنید😔
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
#رمان #جانم_مےرود #قسمت_شصت_وشش شهاب با اون حال پریشون وآشفتش... مهیا سرش را پایین انداخت. ــ چیز
ـ بده اینارو خودم تایپ میکنم. مریم برگه ها را از دست مهیا کشید. ـ بده اینارو ببینم با این دستش می خواد بشینه تایپ کنه -گندش نکن بابا مریم، مهیا را از جایش بلند کرد و به جای او، نشست. ـ عزیزم گندش نکردم خودش گنده هست؛ بخیه خورده دستت مهیا نگاهی به دست پانسمان شده اش انداخت. آنقدر بد بریده بود که مجبور شده بود بیمارستان برود و دستش را بخیه بزند. ــ پس الان چیکار کنم؟ ــ برو خونه استراحت کن! مهیا از جایش بلند شد. ــ پس من میرم خونه. ــ بسلامت سلام برسون. مهیا از پایگاه خارج شد نگاهی به ساعت انداخت یک ساعتی به اذان مغرب مانده بود. به طرف پارک محله رفت. تصمیم گرفت، یک ساعت را در پارک کتاب بخواند و نزدیک اذان برای نماز به مسجد برود. روی یک نیمکت نشست. کتابش را ازکیفش بیرون آورد. دستی به کتاب کشید. کتاب هدیه ای از طرف شهاب بود. یاد شهاب لبخندی روی لبش آورد. امروز سومین روزی بود، که شهاب به ماموریت رفته بود. مهیا احساس کرد، که کسی کنارش نشست. با دیدن خانمی، لبخند زد که با برداشتن عینکش لبخند مهیا روی لبانش خشک شد. ــ نازی نازی لبخندی زد. ــ چیه؟ تعجب کردی؟ انتظار نداشتی منو ببینی؟ مهیا لبخندی زد. ــ راستش. آره. نه آخه زهرا. ــ گفته بود که از اهواز رفتیم. مهیا سرش را به علامت تایید تکان داد. ــ رفتیم. ولی زندگی دوستم، خیلی برام مهمه که از کرج بلند شدم؛ اومدم اهواز. مهیا با تعجب گفت: ــ کرج؟ ـ حتما زهرا بهت خبر داده که چی مجبورمون کرد بریم. مهیا با ناراحتی تایید کرد. ــ آره! گفت. خیلی ناراحت شدم. ولی آخه چرا کرج؟ ــ بابام، اینقدر از دوست فامیل حرف شنید؛ که اگه میتونست از کشور خارج می شد. کرج که چیزی نیست. ـ نمیدونم چی بگم. ــ لازم نیس چیزی بگی. تو باید الان به داد زندگی خودت برسی. ــ منظورت چیه؟ ــ منظورم اینه که باید از شهاب جدا بشی. مهیا با صدای بلند گفت: ــ چی؟ ــ چته داد نزن. ــ دیونه شدی نازی این حرفا چیه؟ ــ من دیونه نشدم من فقط صلاح تورو می خوام! مهیا پوزخند زد. ــ صلاح؟ مسخره است؛ صلاح من جدایی از شهابه؟ ــ آره ،اون به درد تو نمیخوره. نازنین سر پا ایستاد. ــ این شهابی که تو میشناسی شهاب واقعی نیست. اون داره تورو بازی میده. اون الهه به پاکی که تو توذهنت ساختی، نیست. اون یه آدم عوضیه. ازش دور شو تا تورو بدبخت نکرده. مهیا با عصبانیت روبه رویش ایستاد. ــ دهنتو ببند. از کرج پا شدی اومدی این چرندیاتو بگی؟! اصلا تو کی هستی که اینطور درباره ی شهاب صحبت می کنی ها؟ انگشت را به علامت تهدید تکان داد. ــ دیگه نه می خوام این حرفارو بشنوم. نه می خوام ببینمت. فهمیدی؟ کیفش را برداشت و با عصبانیت از پارک خارج شد. سلام نمازش را داد و به سجده رفت. بوی گلاب سجاده اش، احساس خوبی به او داد. نفس عمیقی کشید. آنقدر از حرف های نازنین عصبی شده بود؛ که دیگر به مسجد نرفت. حرف های نازنین را باور نداشت. او آنقدر به شهاب اعتماد داشت و اورا باور داشت، که حرف های نازنین نتوانست حتی ذره ای شک، در دلش ایجاد کند. ولی چیزی که ذهنش را مشغول کرده بود، دلیل نازی برای گفتن این حرف ها بود. ــ مهیا مادر؛ بیا شام بخور. با صدای مادرش، سریع بوسه ای به مهر زد و سجاده اش را جمع کرد. به آشپزخانه رفت و روی صندلی نشست. ــ به به.. چه بویی.. چه غذایی.. مهلا خانم، کاسه ی سالاد را روی میز گذاشت و کنار احمد آقا نشست. ــ نوش جان مادر! احمد آقا بشقاب مهیا را برداشت و برایش برنج گذاشت و به سمتش گرفت. ــ شهاب زنگ نزد مهیا جان؟ مهیا بشقاب را گرفت و ناراحت گفت: ــ ممنون. نه زنگ نزد. تو ماموریت نمیتونه زنگ بزنه. احمدآقا سری تکان داد. مهیا دیگر اشتهایی نداشت و تا آخر فقط با غذایش باز می کر‌د. ــ خیلی ممنون مامان! ــ تو که چیزی نخوردی دخترم! ـ سیرم مامان با مریم تو پایگاه کلی خوراکی خوردیم. ــ مادر اینقدر چیپس و پفک نخورید. معده هاتونو داغون میکنین. مهیا، در جمع کردن سفره به مهلا خانم کمک کرد. بعد از خوردن چایی به اتاقش رفت. وسایل طراحی اش را روی میز تحریرش گذاشت. نگاهش به پنجره افتاد. یاد حساسیت شهاب، نسبت به پنجره اتاقش افتاد. پرده را کشید و روی صندلیش نشست و مشغول طراحی شد. بعد از چند دقیقه در اتاقش زده شد. ــ بفرما تو. ــ مهیا باباجان نمی خوابی؟ ــ نه هنوز کار دارم. ــ باشه باباجان. شبت خوش ــ شبت خوش بابا مهیا آنقدر غرق طراحی شده بود؛ که متوجه گذشت زمان نشد. با احساس درد در گردنش دستی به آن کشید. نگاهی به ساعت انداخت. با دیدن عقربه ها که ساعت دو بامداد را نشان می داد، شروع به غر زدن کرد. ــ آخه چرا الان به جای اینکه روی تخت نازنینم خواب باشم؛ باید بشینم طراحی بکنم؟ با شنیدن صدای ماشینی کنجکاو از جایش بلند شد. ــ نکنه شهاب برگشته؟ ↩️ ... ⛔️🌱 ✍🏻 : فاطمه امیری @Ourgod 🍃