eitaa logo
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
786 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
58 فایل
•﷽• •ٺوآدم نیستے🧕 •این ࢪاخدادࢪگوش مݩ گفتہ🌻🌱 •ببیݩ بیرون زدھ از زیرچادربال پروازت💕 شـــــ🌿ـڔۉطـ https://eitaa.com/shorotdokhtarychadoryam ناشناس نظرت بگو جانا😍 https://harfeto.timefriend.net/17114397532647
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق‌امام‌خمینی‌ره . . .♥️✨ شهید حاج علاء دیوانه وار عاشق راه وفکر و خط امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بود و این شخصیت محمدی را تجسمی برای راه نبی اکرمﷺبه شمارمی آورد و سپس درعشق امام خمینی ذوب شد ذوب عاشقی که متلهف و تشنه ی معشوقش باشد . . . :(🌸😌 •💌• ↷ ʝøɪɴ ↯ https://eitaa.com/ourgod
🖋دوباره بابل📝 # پارت بیست نهم پرینت نوشته‌ها را داده که در نبودش بخوانم.📑📄 گفت :(وقتی نیستم بخون.تا بیام سرگرم می‌مونی.) من هم در جوابش تلخ خندیدم😞 و گفتم : (قاقالی‌لی دستم می دی؟) مظلومانه😇 نگاه کرد:( این تمام وجود منیه توی این دو سال بی‌انصافی ای که بهش بگی قاقا لی‌لی.) خجالت کشیدم 😓از حرفی که زدم. حرف عوض کردم دوباره:( یعنی می‌خوای بگی به این زودی برمی‌گردی؟تا خوندن این چند صفحه؟) و باز از آن جواب‌های مخصوص که خود او بود. بی‌چون‌وچرا :(خوندنی که سوختنم رو تو کلمات حس کنی. احتمالاً باید بیشتر از دوبار بخونی.) و تاکید کرد:( بعد از رفتنم بخون. کمتر خجالت🤪 می‌کشم.) گفتم:( از من خجالت می‌کشی از نوشته‌ها🤔؟) گفت :(بازهم سال کاشفانه! که جوابش هرچی باشه،یه انکاری توش هست. اگه شرم ازنوشته‌ها باشه، یعنی این انکار تو و اگه از دست تو باشه، یعنی انکار خودم. من اگر بخوام از نوشته‌ها خجالت بکشم، یعنی موضوعی که در من چنین جوششی ایجاد کرده تا چاره‌ای جز نوشتن برام نَموند ،حالا دیگه کم‌اهمیت شده که حاشا این‌طوری باشه با بشه. این خواستن، تا همیشه همین‌قدر بی‌قرارم می‌کنه؛ اگه نگم هرروز بدتر از قبل... اگر هم...) حرفش را قطع کردم:( باشه، قبول. جزئیات رو نگه‌دار تا خودم پیدا کنم🧐.) کاغذها را برای بار چندم کنار هم‌ردیف کردم تا حجم حرف‌هایی را که قرار بود مکتوب بشنوم، تخمین بزنم؛ ادامه دارد... نویسنده:دختررهبری https://eitaa.com/ourgod
🖋دوباره بابل📝 سی ام هرچند این تخمین‌ها زیاد به واقعیت ربط نداشت. گاه آدم در عمق کلمه‌ای به‌اندازه یک کتاب🗞🗂 چند صفحه‌ای می‌ماند و ساعت‌ها به زاویای پنهان ریشه‌های تلبور آن کلمه فکر می‌کند. من کلمه ها را دوست دارم. کلمه‌ها آن‌جا که از دل بلند می‌شوند. مثل فریادی که ناگاه آدم را به خود بیاورد، قلبِ از کار ایستاده را دوباره به کار می‌اندازد و این‌جا دیگر نیاز نیست برای انتخاب بهترین آن‌ها تلاش کرد. بهترین، خودش با پای خودش می‌آید و درست، سر جایش می‌نشیند. حالا این کلمه ها هر قدر ساده، حرف به حرفش برای منی که من دلیل تولد آن‌ها هستم، ریتم دارد و آراسته است به بهترین آرایه‌های ادبی. کاغذها را از محسن، خودش با احتیاط از کپی دانشکده پرینت گرفت. مسئول کپی📇🗃 آن روز، بدجوری کلافه😤 بود. نیمی از جزوه‌ یکی از درس ها را با جزوه درسی دیگری اشتباه گرفته بود و نتیجه، سر امتحان آن روز معلوم شد. ده نفر هم‌زمان ریخته بودند سرش که:( این یکی را اگه بیفتیم،مقصرتویی😬.) اون هم با همان لهجه ترکی گفته بود:( بابا همش ده صفحه اشتباه شده. شماها اگه بخون بودید، اون صد صفحه را می‌خواندید.😪) چندنفر خندیدند😂 و میان این بگومگو، محسن خودش رفته بود سر وقت سیستم و تندتند کار خودش را میکرد. من کناری ایستاده بودم و حرکات محسن را نگاه می‌کردم. بی‌هیچ نگرانی مانتور را کامل چرخانده بود تا هیچ نگاهی به صفحه آن نیفتد. کلاس بعدی شروع شده بود و استاد همین‌طور که از مقابلم رد می‌شد گفت:( شما تشریف نمیارید؟) ادامه دارد... نویسنده:دختررهبری https://eitaa.com/ourgod
یکی‌ازمداحان‌تعریف‌میکردچای‌ریز‌مسجدمون فوت‌کرد،سرمزارش‌رفتم‌گفتم‌یه‌عمرنوکری‌کردی برای‌ارباب‌بی‌کفن‌حضرت‌اباعبدالله‌الحسین‌علیه السلام... بیابهم‌بگوارباب‌برات‌چه‌کرد...! ایشان‌میگفت.دوسه‌شب‌ازفوتش‌گذشته‌بود خوابش‌رودیدم‌گفتم‌مشت‌علی‌چه‌خبر؟ گفت‌الحمدلله‌جام‌خوبه ارباب‌این‌باغ‌وقصرروبهم‌داده دیدم‌عجب‌جای‌قشنگی‌بهش‌دادن. گفتم‌بگوچیشد؟ چی‌دیدی؟ گفت‌شب‌اول‌قبرم‌امام‌حسین‌علیه‌السلام‌آمد بالای‌سرم، صدازدآقامشهدی‌علی خوش‌آمدی... مشهدی‌علی‌توی‌کل‌عمرت۱۲هزارو۴۲۷تابرای‌ما چایی‌ریختی... این‌عطیه‌وهدیه‌ماروفعلابگیرتاروزقیامت‌جبران کنیم... میگفت‌دیدم‌مشت‌علی‌گریه‌کرد . گفتم.دیگه‌چراگریه.میکنی؟ گفت:اگه‌میدونستم‌ارباب‌این‌قدردقیق‌حساب نوکری.من‌روداره برای‌هرنفر.شخصاهم‌چایی‌میریختم‌هم‌چایی میبردم ... عزیزانم:نوکری‌خودرادست‌کم‌نگیرید... چیزی‌دراین‌دستگاه‌کم‌وزیادنمیشود... وهرکارکوچک‌برای‌حضرت‌زهراسلام‌الله‌علیه‌و ذریه‌مطهرش‌انجام‌دهیم... (حتی‌کپی‌این‌متن‌برای‌گروه‌هاوکانالها) چنان‌جبران‌میکنندکه‌باورمان‌نمیشود... (س) https://eitaa.com/ourgod
‌‌ 🍃🖤 🖤 ‌ قابل توجه دخترانۍ کہ ميگويند خوش به حال پسرا اونا آزادۍ دارن! پسر بودن يعنۍ نافتو کہ بريدن روش 2 سال حبس هم بريدن... پسر بودن يعنۍ فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن، بعدش جامعه بزرگت ميڪنه... پسر بودن يعنۍ فقط يه سال وقت دارۍ کہ ڪنڪور قبول بشۍ... پسر بودن يعنۍ بعد 18 ديگه يا سربازۍ يا سربارۍ... پسر بودن يعنۍ استرس سربازۍ و حسرت درس خوندنۍ کہ به اجباره... پسر بودن يعنۍ بعد بابا مردِ خونه بودن، سن و سالم نميشناسه💔 يعنۍ چۍ؟ يعنۍ بابا نباشه نون بايد بدۍ حالا 5 ساله باشۍ يا 50 ساله... پسر بودن يعنۍ حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چۍ چشم ناپاڪِ... پسر بودن يعنۍ:آزادۍ! ولۍ از ( آ ) اولش تا ( ۍ ) آخرش همش مسئوليته و حصار... پسر بودن يعنۍ جنگ کہ شد "گوشت تنت سپر ناموسته💪🏻" پسر بودن يعنۍ سگ دو زدن واسه يه لقمه نون کہ جلو زن و بچه ڪم نيارۍ... پسر بودن يعنۍ بۍپول عاشق نشۍ!!! پسر بودن یعنۍ عشقت واسه بۍ‌پولیت ولت ڪنه، بعد تو دلت بگۍ: عزیزم خوشبخت بشۍ!!! پسر بودن يعنۍ حرفايۍ کہ ميمونه تو دِل... پسر بودن يعنۍ ‌ " مرد که گريه نميکنه " اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱 دختـــღــــــران چادری🧕↶ ꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂ https://eitaa.com/ourgod ꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂
خانم سمیه حیدری، اولین بانوی مدال آور🏅 در رقابت های جهانی در رشته‌ی جودو: موقع اهدای جوایز مسابقات آسیایی کره جنوبی، مسؤولان تشریفات کره جنوبی به من گفتند گرمکن بپوش و روی سکو برو. من همانجا گفتم چادرم را بیاورید؛ من با چادر روی سکو می روم. گفتند نه باید گرمکن بپوشید 😰که من گفتم اصلا برای من مهم نیست روی سکو بروم یا نروم؛ مهم این است که با چادر روی سکو بروم. 😠 ۲۰ دقیقه ای طول کشید و در نهایت چون همه منتظر بودند و نگران که چه اتفاقی افتاده، گفتند که هر چی می خواهد به او بدهید که سریع برود روی سکو. 😒البته در نهایت چادرم را آوردند و من با چادر رفتم روی سکو.☺️ وقتی از سکو پایین آمدم و رفتیم هتل،🏢 متوجه شدم در هتل جلسه ای تشکیل شده و دبیر کمیته ملی المپیک به مسؤولین فدراسیون جودو اعتراض کردند که چرا فلانی با چادر روی سکو رفته است! 😳😔 مگر با چادر مسابقه داده! 😠 برای جمهوری اسلامی خیلی بد شده است! این کار به ضرر ما شده است!😕 بعد در اتاق را زدند و گفتند که این کار شما، برای ما خیلی بد شده است و فدراسیون جودو را زیر سؤال بردید!😔 چرا این کار را کردید؟😠 من آن موقع خیلی ناراحت شدم و فقط به حضرت زینب(سلام الله علیها) گفتم من فقط به خاطر خودت و به عشق خودت با چادر رفتم روی سکو. 😥😭😭 چیزی که آن لحظه در ذهنم آمد همین بود. بعد از آن قرار شد در مراسم اختتامیه شرکت کنم که به من گفتند اگر قرار است با چادر بیایی اصلا شرکت نکن!😳😔😱 بعد از این اتفاق و قبل از برگشت خیلی ناراحت بودم و استرس داشتم.😰 به گونه ای با من برخورد کرده بودند که من فکر می کردم خیلی اشتباه کردم. اما وقتی به ایران برگشتم، پدرم بابت این کار خیلی تشویقم کرد ☺️و من آن لحظه بود که خیالم یک مقدار راحت شد. ⬅️تا اینکه از دفتر حضرت آقا با من تماس گرفتند ☎️و پیغام ایشان را به من رساندند‼️ و من این قدر هیجان زده شدم که از خوشحالی زیر سِرُم رفتم.😅 اصلا باورم نمی شد.😳 بعد از آن به دیدار آقا رفتم و ایشان گفتند: 🔹خیلی کار خوبی کردید که با چادر روی سکو رفتید.👏 باعث افتخار مملکت ایران هستید. ☺️ من سجده شکر به جا آوردم که شما با چادر روی سکو رفتید.☺️ 🌷🌺🌹🌹🌹🌺🌷 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱 دختری چادری ام ꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂ https://eitaa.com/ourgod ꧁•°┅🍃🌺❀🌺🍃┅°•꧂