#جانشیعهاهلسنت👥♥️
#پارت26
شد تا مریم خانم ادامه دهد: »از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی
تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو تهران تو یه شرکت کار
میکرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو میداد. بعد از فوت عزیز هم
با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون
پول اومد اینجا خدمت شما. االن سرمایه چندانی نداره، مگه همین پساندازی
ُ ب خدا بزرگه. إنشاءاهلل به زندگی شون برکت
که این مدت کنار گذاشته. ولی خ
میده.« که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد: »این حرفا چیه مریم خانم! خدا
روزی رسونه! خدا هیچ بندهای رو بدون روزی نمیذاره! ولی... راستش من
غافلگیر شدم. اجازه بدید با باباش هم صحبت کنم.« مریم خانم که با شنیدن این
جمله، قدری خیالش راحت شده بود، با لبخندی شیرین جواب داد: »خواهش
میکنم. شما با حاج آقا صحبت کنید. من فردا صبح خدمت میرسم ازتون
جواب میگیرم.« سپس در حالیکه چادرش را مرتب میکرد تا بلند شود، رو به مادر
کرد و حرف آخرش را با قاطعیت زد: »حاج خانم، این تفاوت مذهبی برای مجید
ِ شما کرده، خانمی و
ِ گل
ً ِ مطرح نیس! چیزی که مجید ما رو شیفته دختر
اصال
نجابت الهه جونه!« سپس به رویم خندید و همچنانکه بلند میشد، گفت: »که
البته حق داره!« هرچند در دریای دلم طوفانی به پا شده و در و دیوار جانم را به هم
میکوبید، اما در برابر تمجید بیریایش، به زحمت لبخندی زدم و به احترامش از
جا بلند شدم. مادر هم همانطور که از روی مبل بلند میشد، جواب داد :»خوبی
و خانمی از خودتونه!« سپس به چای دست نخوردهاش اشارهای کرد و گفت:
»چیزی هم که نخوردید! الاقل میموندید براتون میوه بیارم.« به نشانه احترام دست
به سینه گذاشت و با خوشرویی جواب داد: »قربون دستتون! به اندازه کافی دیشب
زحمت دادیم!« سپس دست مادر را گرفت و با صدایی لبریز از اشتیاق ادامه داد:
»إنشاءاهلل بهزودی خدمت میرسیم و حسابی مزاحمتون میشیم!« و با بدرقه گرم
مادر از اتاق بیرون رفت. با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم.
مادر با گامهایی کند و سنگین بازگشت و مثل من سرجایش نشست.
https://eitaa.com/ourgod
#تلنگرانہ
خدایۍاینفضایمجازیچیـه
کـهمابھـشدلبستیم💔!
غرقشدیمتوش...
یادمهقبلامیگفتن :
دنیاتو ولکن ؛ آخرتتروبچسب
اما...
الانمیگـم :
فضاےِمجازیرو ولکن
دنیاتوبسازواسهآخرتمشتۍ(:✌️🏼
#آخرتتتباھنشه
https://eitaa.com/ourgod
#بیو
🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀
{حَسْبُنَااللهوَنِعْمَالْوَڪیٖلْ}
🎀🍃🎀🍃🎀🍃🎀
https://eitaa.com/ourgod
#شهید مصطفی چمران ساوه ای🌹
#شکفتن : ۱۳۱۱/۷/۱۰🌸
#محلشکفتن : تهران
#پرپرشدن : ۱۳۶۰/۳/۳۱🥀
#محلپرکشیدن : دهلاویه-ایران🕊
#مزارشهید :بهشت زهرا-تهران
خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش!🤲🏻
🍃 سهم شما ۵ صلوات 🍃
#شهیدنظرمیکندبهوجهالله
https://eitaa.com/ourgod
#بیو
~~~~💞
میگن یکی از نشونه های آدمای وفادار اینه که اکثرشون هنوزم دوستای دوران مدرسه شون صمیمی ترین دوستاشونن🐣🐵
~~~~💞
https://eitaa.com/ourgod 🤍🌹
#شهید محسن رعد(حیدر علی)🌹
#شکفتن : ۱۳۷۸/۸/۲۳🌸
#محلشکفتن : بعلبک-لبنان
#پرپرشدن :۱۳۹۶/۴/۳۰ 🥀
#محلپرکشیدن : بلندی های عرسال-لبنان🕊
#مزارشهید :گلزار شهدای بعلبک-لبنان
وصیت من به دخترانی که عکسهایشان را در شبکههای اجتماعی میگذارند این است که این کار شما باعث می شود امام [زمان] خون گریه کند...»😭
🍃 سهم شما ۵ صلوات 🍃
#شهیدنظرمیکندبهوجهالله
https://eitaa.com/ourgod
#شهید حسین خرازی🌹
#شکفتن : ۱۳۳۶/۶/۱🌸
#محلشکفتن : اصفهان
#پرپرشدن : ۱۳۶۵/۱۲/۸🥀
#محلپرکشیدن : شلمچه🕊
#مزارشهید :گلستان شهدای اصفهان
ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم .
انشا الله مردمان اصفهان بتوانند سربازان خوبی برای امام زمان باشند.
جنگ معامله با خداست، خدا خریدار، ما فروشنده، سند قرآن، بهاء بهشت.
🍃 سهم شما ۵ صلوات 🍃
#شهیدنظرمیکندبهوجهالله
https://eitaa.com/ourgod
#شهید عباس دانشگر🌹
#شکفتن :۱۳۷۲/۲/۱۸🌸
#محلشکفتن :سمنان
#پرپرشدن : ۱۳۹۵/۳/۲۰🥀
#محلپرکشیدن :حمومه جنوبی حلب-سوریه 🕊
#مزارشهید :سمنان
شکایت دارم از خودم؛ از همتم شکایت دارم؛ همتم محکوم است
در دادگاه عقل انصاف نسبی است
همتم نسبت به آرمانم محکوم است
تلاش و جهدم نسبت به تکلیفم محکوم است
همتم نسبت به ادعایم محکوم است
🍃 سهم شما ۵ صلوات 🍃
#شهیدنظرمیکندبهوجهالله
https://eitaa.com/ourgod
#ریحانہ🎈🌱
خیلی ها مے پرسنــ: ❗️
"ڪے گفٺہ ↶
محجبہ ها فرشٺہ اند؟"
||•امیرالمومنینــ
علے علیه السلام : •||
• همانا🌱
• #عفیفـ❤️ و #پاڪدامنــ🌙
• فرشتہ اے→
• ازفرشتہ هاسٺ♥
#نهجالبلاغہ
#چادر_ارثیه_مادر
@ourgod