#کلام_اهلبیت
یکی از موفقیتهای انسان،
نگهداریِ تجربه و استفاده از آن در جایِ خود است.
✍🏻 امیرالمومنین(علیهالسلام)
📖 نظمدررالمسمطین/ص۱۵۳
˹
شمادرمحدودهینفوذخودتانهرمقداری
کهمیتوانیدتأثیربگذارید!کاریکنیدکه
بچّههادرراهمستقیموصراطمستقیم ثابتقدمبمانند...!
_حضرتآقا
🌱
باشهولی؛
بچهمذهبیهرکارِخیریکهانجاممیده
فقطبرایرضایِخداست
نهرضایِخلقِخدا!
حواستهستدیگه؟!🚶♂️
|#تلنگرانه⛏|
💛||
#کلام_اهلبیت
اگر مردم میدانستند در قبرها چه میگذرد،
حتی یک گناه هم نمیکردند!
✍🏻 امامعلی(علیهالسلام)
📖 نهجالبلاغه/نامه۳۱
به جرج جرداق :گفتند شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی چه شد که در مورد امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) کتاب نوشتی؟
به گریه افتاد و گفت مرحوم علامه امینی هنگامی که کتاب الغدیر را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری میکنی کار تو دفاع از مظلوم است. ما با اهل سنت بر سر علی (علیه السلام) دعوا داریم ما میگوییم حق با علی است آنها می گویند نه حالا این چند جلد کتاب الغدیر را به عنوان پرونده مطالعه کنید. تمام مدارک هم از اهل سنت است. من از شیعه چیزی در آن ننوشته ام. شما هم در حد یک وکیل دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید.
جرداق میگوید : من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک #وکیل_دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بی انصافی است اگر کمک نکنم .بنابراین .پذیرفتم وقتی کتابها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از على (علیه السلام) #مظلوم تر نمیشناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری است از این مظلوم دفاع کنم و کتاب «الامام على صوة العدالة الانسانية» را نوشتم..
نرم افزار رقابت های آنلاین جناح کوییز رو نصب کن
هم معرفت علوی و غدیری خودت رو تقویت کن
هم با چند هزار نفر کاربر آنلاین رقابت کن
هم از جوایز نفیس دهه ولایت بهره مند شو...
برای دانلود میتوانید از لینک زیر استفاده کنید
http://mbparnian.ir/Share/Direct?referralCode=o3796Pwg30ylKm3jYeFJew
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. °
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۱۲
°°چاه عمیق
محمد پایش را روی پدال گاز فشرد و گفت:
_کمربندتم ببندی...
صادق همانطور که به صندلی تکیه زده بود گفت:
*برادر شما همیشه اینقدر در کار دیگران ورود میکنید؟
_البته این دیگران برادر خانم بنده ست بهش علاقه دارم برا سلامتیش گفتم کمربندشو ببنده نهایتا اجباری هم نیست ولی مثل اینکه شما زیادی معذبی
*بله من به برادر میلاد گفتم ماشین بگیریم شما آهسته میری آخرش میترسم به صحبتهای گرانقدر سید نرسیم
_از این تندتر که خلافه! هنوز تو شهریم بچه ای یه دفعه میگذره... حالا فوقش نرسیدید از بقیه میپرسید، اصلا صحبتهای #رهبر هم وقتی موردی پیش بیاد نتونیم بشنویم پیگیری میکنیم مکتوبشو میخونیم یا از کسی که شنیده میپرسیم...
صادق این را که شنید صورتش قرمز شد و گفت:
*مشکل شما اینه که فکر میکنید رهبرتون بالاتر از همه ست!!!
-رهبرتون؟ رهبر امت اسلامیه... به ظاهر مذهبیتون نمیاد که ...
*هرکی علی رو قبول داشت باید حسینم قبول داشته باشه؟
_رسما داری میگی...
×ای بابا ول کنید جانِ میلاد
_میلاد جان اجازه بده میخوام ببینم این برادر صادق شما چطور در مورد نایب امام زمان(عج) اینجوری حرف میزنه!؟
*اگر امام زمان نایب بخواد چرا سید ما نباشه !؟
_نه مثل اینکه مسئله شما چیز دیگه ست... #نایب_امام_زمان(عج) به گفته خود معصومین باید #عادل و #باتقوا و #باشجاعت و #بصیرت باشه کسی که جامعه اسلامی رو #متحد کنه نه اینکه جیبش پر از دلارای انگلیسی و آمریکایی باشه و به جای اسلام، مجلس لعن و فحاشی و خودزنی برپاکنه تا از #شیعه یه چهره خونریز و پرخاشگر تو دنیا نشون بده و مدام #شیعه_وسنی رو به جون هم بندازه تا تو سایه جنگ و اختلاف داخلی، دشمنا #باامنیت به جنایتاشون مشغول باشن اصلا چرا این به اصطلاح حاج آقای شما یک کلمه از ظلم و جنایات صهیونیستا نمیگه به مسلمون کشی شون اعتراض نمیکنه بعد مدام با نظام اسلامی ایران دشمنی میکنه.....
*آخه پدر....بزن کنار تا یه حرف بیخودی از دهنم در نیومده
×آره محمد بزن کنار به خدا بد میشه
_میزنم کنار ولی این نابرادر تنها پیاده بشه
*فقط بخاطر میلاد چیزی که لایقشی نثارت نمیکنم وگرنه هرکی صدتا کمترش پشت سر حاج آقامون گفته مشت و ...
_ #حرف_ناحقی که زدی از صدتا فحش و مشت بدتر بود...به سلامت
*پیاده شو میلاد
_میلادجان کجا؟ شما مهمون دارید. بیا برگردیم خونه
*میلاد اگه الان اومدی که اومدی وگرنه دور منو و هیئت و همه چی رو خط بکش
×محمد من باید برم
_چرا باید؟ داداشم اصلا تا خونه من هیچی نمیگم فقط بیا بریم خونه مادر و حلما...
*برادر میلاااااااد
×خداحافظ محمد
میلاد پیاده شد،
و با قدم های مردد دنبال صادق راه افتاد. لحظاتی بعد سوار ماشینی شدند.
میلاد قبل از سوار شدن سرش را برگرداند،
و به محمد نگاهی انداخت اما با کشیده شدن دستش در ماشین نشست.
محمد به دور شدن ماشینی که آنها را سوار کرده بود، خیره شد.
بعد ماشین خودش را روشن کرد.
نفس عمیقی کشید و شروع کرد زیرلب آیت الکرسی خواندن.
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین