eitaa logo
علمی،فرهنگی پرورشی دبیرستان شهید دکتر شهریاری قم
237 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
718 ویدیو
264 فایل
کانال اطلاع رسانی فعالیتهای ورزشی، فرهنگی و پرورشی دبیرستان استعدادهای درخشان شهید دکتر شهریاری قم (غیررسمی) اطلاعیه‌های رسمی در کانال اصلی دبیرستان منتشر می‌شود. @drshahriyari پیشنهاد، انتقاد و نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
مشاهده در ایتا
دانلود
✅جلسه مجازی مجازی قرآن با موضوع: مبحث وقف و ابتدا در قرآن کریم 🔰با حضور برادر ارجمند و مدیر دارالقرآن بقیه الله الاعظم(عج) شهرستان اراک 🌹🌹روح اله جیریائی🌹🌹 ⏰سه شنبه ۲۵ آذر 💫💫(دومین روز هفته قرآن، عترت و نماز) ⏰ساعت ۱۱ ظهر 🌿🌿🌿بصورت پخش زنده از کانال مراکز دارالقرآن الکریم وزارت آموزش و پرورش جهت شرکت در برنامه روی لینک زیر کلیک نمایید:👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🆔 @darulquranalkarimmedu
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید... به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر! بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!! بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر!!! تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر... عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... !!! بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود... وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم.‌.. گندم و جو می فروختم... خیلی سال پیش... قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم... دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم... 🖌دکتر مرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 جدایی باور از فهم انسان فهم و باور، دو چیز متفاوت است؛ فهم در اختیار ما نیست، ولی باور در اختیار ماست. با فکر کردن، مطالعه یا تحصیل، علمی برای ما حاصل می شود و پس از آن دیگر نمی توانیم بگوییم که من نمی خواهم بفهمم. در فهم انسان اراده دخیل نیست، اما در باور اراده دخیل است؛ یعنی انسان پس از آنکه چیزی را فهمید، می تواند به آن باور داشته یا نداشته باشد. در بحث میان دو نفر، گاهی با اینکه یکی مسأله حق را برای دیگری روشن می کند، دیگری زیر بار نمی رود؛ یعنی نفس به قدری شرور است که نمی تواند در برابر (دو دو تا چهار تا) بایستد و بگوید: من باور نمی کنم؛ با اینکه فهمیده است. 🔸آیت الله جوادی آملی 📚نسیم اندیشه/دفتر اول/ص157 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شهید 🌹 آیا این شهید را میشناسید ؟ چقدر با این شهید آشنا هستید؟ آیا از زندگی ایشون چیزی میدونید ؟ نام این شهید را بیان نمایید