•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 کانال پرورشی مدارس
┏━━━✨ welcome to ✨
https://eitaa.com/joinchat/2685403136C87ef87c88a
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 کانال پرورشی مدارس
┏━━━✨ welcome to ✨
https://eitaa.com/joinchat/2685403136C87ef87c88a
05 - OSVEH.MP3 - alghadir.mp3
6.63M
🌺به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع)
💠قطعه((اسوه))
💠اجراتوسط گروه الغدیر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 کانال پرورشی مدارس
┏━━━✨ welcome to ✨
https://eitaa.com/joinchat/2685403136C87ef87c88a
🔸 چند روز قبل از انقلاب
در روزهایی که انقلاب نزدیک میشد، مردم از صبح تا شب در خیابانها شعر و شعار میخواندند. آن روزها یک جور دیگری بود و همه پر از امید بودند. بچهها دست در دست بزرگترها در خیابانها قدم میزدند و پرچمهای کوچک ایران را در هوا تاب میدادند.
آنها شمعهای کوچک و بزرگی در دست داشتند که نماد روشنایی و امید بود. این شمعها در تاریکی شب میدرخشیدند و به همه نشان میدادند که مردم برای رسیدن به نور و آزادی آمدهاند. بچهها فهمیدند که حتی در تاریکی هم میتوان امید داشت و با تلاش و همبستگی به روشنایی رسید.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸 انتخاب جمهوری اسلامی
یک روز بزرگ در تاریخ ایران فرارسید. روزی که مردم قرارداد داشتند تا آینده کشورشان را تعیین کنند. در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، آنها به پای صندوقهای رأی رفتند. همه هر کدام با دل پر از امید و آرزوهای بزرگ به سمت صندوق رأی میرفتند. بچهها کنجکاو بودند و از بزرگترهای خود میپرسیدند: «چرا همه دارند رأی میدهند؟ جمهوری اسلامی یعنی چه؟»
مادرشان به آنها توضیح داد: «جمهوری اسلامی یعنی کشوری که ما، مردم، خودمان بتوانیم انتخاب کنیم چه چیزی برایمان بهتر است و در این راه باید با هم همکاری کنیم.» بچهها با دقت به حرفهای مادرشان گوش میدادند و فهمیدند که دمکراسی یعنی چه و چقدر مهم است که همه با هم برای آیندهای بهتر کار کنند.
بعد از انتخابات، وقتی نتیجه اعلام شد، همه با شور و شوق فریاد زدند: «زنده باد جمهوری اسلامی!» بچهها با دیدن شادی بزرگترها و آغوشهایی پر از همدردی و عشق در دلشان احساس خوشحالی کردند. آنها یاد گرفتند که وقتی مردم یک دل و یکصدا به آینده امید دارند، میتوانند تغییرات بزرگی در دنیا ایجاد کنند.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸شجاعت مردم
زمانی که انقلاب شروع شد، مردم به شجاعت خود نیاز داشتند تا بتوانند با مشکلات روبرو شوند. داستانهایی از قهرمانیهای بزرگ و کوچک ایرانیها در گوشه و کنار کشور پیچید. همه داستانهای شجاعت و فداکاری مردمی بود که برای رسیدن به هدفهای بزرگ خود تلاش میکردند.
بچهها این داستانها را از مادر و پدرهایشان میشنیدند و یاد میگرفتند که هر کاری نیاز به شجاعت و ایمان دارد. آنها تصمیم گرفتند این داستانها را بنویسند و برای آینده هم به یادگار بگذارند تا بقیه بچهها هم از شجاعت مردمشان درس بگیرند.
#قصه
#داستان
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸هواپیمای آزادی
یک شب سرد و تاریک،سکوت شب بههم خورده بود. در آسمان، هواپیمای بزرگی از پاریس در حال پرواز به سمت ایران بود. در آن هواپیما، امام خمینی نشسته بود، مردی که مردم ایران سالها انتظارش را میکشیدند. او میدانست که بازگشتش برای مردم ایران امیدی تازه و نورانی میآورد.
وقتی خبر رسید که امام خمینی به کشور برمیگردد، بچههای زیادی در خانههایشان با شادی و هیجان از پنجرهها به خیابانها نگاه میکردند. بزرگترها همگی لباسهایشان را مرتب کردند و به خیابانها رفتند، تا بتوانند امام را خوشامد بگویند. دل همه پر از شوق و انتظار بود. وقتی امام خمینی سرانجام به فرودگاه رسید، تمام مردم با صدای شاد و پرشور فریاد زدند: «امام خوش آمدی!»
وقتی امام از هواپیما پیاده شد، پرچمهای سبز، سفید و قرمز در هوا به اهتزاز درآمد و بچهها با صدای بلند گفتند: «سلام به امام!»، و او نیز با لبخندی گرم به همه نگاه کرد. این لحظه برای بچهها بسیار ارزشمند بود و آنها آموختند که هرگز نباید از امید و تلاش دست بکشند. حالا آنها میدانستند که وقتی امید وجود داشته باشد، رویاها به حقیقت تبدیل میشوند.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸 بانگ آزادی در کوچهها
وقتی انقلاب نزدیک شد، مردم ایران به خیابانها رفتند و فریاد آزادی و عدالت را سر دادند. بچهها با خانوادههایشان در این تجمعها شرکت کردند و شعارها را با صدای بلند میسرودند. آنها هر روز که میگذشت، در خیابانها حضور بیشتری داشتند و نشان میدادند که آماده هستند تا برای آزادی مبارزه کنند. بچهها به پدر و مادرهایشان نگاه میکردند و میدیدند که بزرگترها با شجاعت در کنار هم ایستادهاند.
یکی از روزها، بچهها تصمیم گرفتند تا حمایتشان از طریق نقاشی نشان دهند. آنها با رنگهای شاد بر روی کاغذها نقاشی کردند و در کنار شعارها، تصاویری از پرچم و نمادهای آزادی را رسم کردند. این کار بچهها باعث شد که بزرگترها هم به امید بچهها توجه کنند و بیشتر برای آزادی تلاش کنند. این اتحاد و همبستگی در دل بچهها ماندگار شد و یاد گرفتند که وقتی همه به یک هدف مشترک فکر کنند، هیچ چیز نمیتواند آنها را متوقف کند.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸 شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی
با نزدیک شدن به انقلاب، مردم ایران به خیابانها میریختند و صدای فریادشان پر از درخواست آزادی و عدالت بود. بچهها هم با خانوادههایشان به این تجمعها میآمدند. آنها با چهرههای بشاش و پر از امید در کنار بزرگترها ایستاده بودند و شعارهایی چون «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» سر میدادند.
هر روز که میگذشت، تعداد مردم در خیابانها بیشتر میشد، و همه با هم نشان میدادند که آمادهاند تا برای آزادی و حقوق خود مبارزه کنند. بچهها به پدر و مادرهایشان نگاه میکردند و میدیدند که چقدر بزرگترها با شجاعت در کنار هم ایستادهاند. آنها هر بار که به خیابان میآمدند، در دلشان احساس میکردند که بخشی از یک حرکت بزرگ هستند.
یکی از روزها، بچهها تصمیم گرفتند برای نشان دادن حمایتشان نقاشیهایی بسازند. آنها با رنگهای شاد بر روی کاغذها نقاشی کردند و در کنار شعارها، تصاویری از پرچم و نمادهای آزادی را رسم کردند. این کار بچهها باعث شد تا بزرگترها هم به امید بچهها توجه کنند و بیشتر برای آزادی تلاش کنند. این اتحاد و همبستگی در دل بچهها ماندگار شد و یاد گرفتند که وقتی همه به یک هدف مشترک فکر کنند، هیچ چیز نمیتواند آنها را متوقف کند.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸 نقاشیهای آزادی
در روزهای نزدیک به انقلاب، گروهی از بچهها تصمیم گرفتند تا احساسات خود را از طریق نقاشی بیان کنند. آنها با رنگهای شاد و زیبا تصاویری از پرچم ایران، آزادی و عدالت را نقاشی کردند. یکی از بچهها به نام امیر، تصمیم گرفت نقاشیهای خود را در کوچه و خیابانها به نمایش بگذارد.
وقتی امیر نقاشیها را آویزان کرد، مردم با شوق و اشتیاق آنها را تماشا کردند. امیر فهمید که هنر میتواند صدای امید و آرزوهای مردم باشد. او با کمک دوستهایش، یک نمایشگاه نقاشی در خیابان برگزار کرد که همه بچهها میتوانستند آثار خود را به نمایش بگذارند.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر
🔸 قصه ی تولد امام خمینی به مناسبت دهه فجر برای کودکان
امام خمینی زمانی که بچه بودند، اصلا تهران زندگی نمی کردند. در یک جایی به نام خمین زندگی می کردند. یک خانه خیلی بزرگ با چند حیاط و اتاق بزرگ. اسم مادر امام خمینی هاجر، و اسم پدرشون مصطفی بود. زمانی که امام خمینی خیلی خیلی کوچک بودند و احتمالا اون موقع بهشون میگفتن روح اله کوچولو، پدرشون که خیلی آدم خوبی بودند و اهل مبارزه با آدم های بد بودند و همنطور روحانی هم بودند را آدم های بدجنس شهیدشان می کنند و امام دیگر پدر نداشتند. مادرشون به همراه عمه شان، از ۵ ماهگی امام را بزرگ می کنند.
#قصه
#دهه_فجر #۲۲بهمن #انقلاب۵۷ #شعر
#شعر_دهه_فجر