eitaa logo
فرزندان روح الله
147 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
874 ویدیو
32 فایل
هدف از تشکیل این کانال ایجاد انسجام و همدلی، تبادل نظرات و پیشنهادات در خصوص برنامه های فرهنگی مسجد حضرت صاحب الزمان (عج)شهر خنداب می باشد. ●نکات اخلاقی و آموزشی ●معرفی‌شهدای‌مسجد ●برگزاری مسابقات #باولایت_تا_شهادت #لبیک_یا_خامنه_ای✊️ #باما_همراه_باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹 🌕 توصیه هایی برای شب قدر 5⃣ ♦️اصل بر بیداری و اِحیا 1⃣ استغفار (برای پاک کردن گذشته ) 2⃣ غسل کردن ( با نیت شب قدر و نماز توبه ) 3⃣ خواندن نماز توبه 4⃣ صدقه دادن 5⃣ خواندن دعای سلامتی امام زمان علیه السلام ( اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن ..) 6⃣ خواندن نماز جعفر طیار (حتا بصورت نشسته) 7⃣ درخواست معرفت 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹 🌕 توصیه هایی برای شب قدر 6⃣ ♦️ موانع استحابت دعا 1⃣ عمل نکردن به واحبات 2⃣ دوری نکردن از محرمات 3⃣ شکر نکردن بر نعمت ها ( استفاده ی درست از نعمت نکردن و ...) 🔸 برطرف کردن موانع 🔸دعا کردن و از فضل خدا خواستن ( اسئل الله من فضله ) 🔸توسل به امام زمان ◀️ زیارت آل یاسین 🔸خواندن دعای افتتاح 🔸 از دست ندادن یک سوم، آخر شب 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
حجت الاسلام وحيدپور 8-1-1403.mp3
4.63M
💠💠🔸زمزم احکام 🔸با موضوع:روزه جلسه نهم 🔸سعی کنیم این احکام کوتاه دو سه دقیقه ای که هر روز در حرم مطهر و منور حضرت معصومه سلام الله علیها بیان می شود را گوش کنیم تا بیشتر و بهتر با تکلیف شرعی خود آشنا شویم ان‌شاء الله ⏱ ۸ فروردین ۱۴۰۳ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🎬 درست حدس زده بودم,محوطه خاکی اردوگاه تقریبا خلوت بود همه به سمت چادربزرگ برای نماز رفته بودند،بدون اینکه جلب توجه کنم ودرحالی که زیرلب ایاتی ازقران را زمزمه میکردم به سمت چادری که طارق را برده بودند رفتم...جلوی چادر یک داعشی بود که داشت سیگارمیکشید ,راهم راکج کردم وپشت چادر رفتم,پشت این چادر ,عقب چادردیگری بود به قسمت وسط چادررسیدم چاقورا از زیرلباسم دراوردم ومشغول بریدن چادرشدم,خیلی محکم بود اما چاقوی من هم تیزبود,اندازه ای که بتوانم ردشوم چادرراشکافتم وخیلی آرام خودم را داخل چادرکشیدم،بااینکه چادرتاریک بود اما سنگینی نگاه طارق ودواسیر دیگر را روی خودم حس میکردم تا داخل شدم یکی از اسیرها گفت:یابسم الله...عباس,طارق,این دیگه کیه؟ محکم گفتم :هییییس ورفتم طرف طارق دستها وپاهاش راباز کردم,چاقورا دادم دستش تا دستهای ان دوتا همرزمش رابازکند. طارق:ممنون خواهر ,توکی هستی؟ درحالی که داشتم لباسها را بیرون میاوردم گفتم:هیس,چکارداری من کیم ,زودباش دست بقیه راباز کن... طارق که دست عباس رابازکردوچاقورا دادعباس وامد طرفم وگفت:صبرکن ببینم,صدات چقداشناست،کی هستی؟ روبنده ام رابالا زدم ولباس را دادم دستش.... ‎‌‌‎‌‎‌ طارق:خدای من ,سلماست...عباس...احمد...این خواهرم سلماست..سلما اینجا چکارمیکنی... من:داستانش مفصله...زود لباسهاتون رابپوشید,با شالها روی صورتتان رابپوشانید ,دورسری هایی که علامت داعش داره بپوشید ،تفنگ ناریه رادادم دست طارق وگفتم:دنبال من بیاید.... ازهمون راهی که اومده بودم این بار چهارنفری برگشتیم,از ترسم جرأت نکردم جلوی چادررانگاه کنم ,نماز تمام شده بود وجمعیت تک وتوک بیرون امده بودند,به کانکس رسیدیم,ماشین جلو کانکس پارک بود,اشاره کردم به طارق وگفتم برین داخل ماشین ,من الان میام. سریع داخل کانکس شدم,رفتم سراغ کوله,قران طارق را دراوردم وبغل گرفتم وبه بچه ها گفتم ,بریم جشن واتش بازی... فصیل رفت کابین عقب کنارعباس واحمد,عمادرااوردم جلو روپاهای طارق نشاندم ,چون روی طارق بسته بود,عماد نشناختش,ولی میدیدم طارق ,عمادراغرق بوسه کرده بود,قران راگذاشتم توبغلش و روکردم عقب وگفتم:فیصل جان این مجاهدها هم باما میخوان بیان جشن...نفس راحتی کشیدم ,تااینجا که خوب پیش رفته بود،سوویچ را چرخاندم که ماشین را روشن کنم,یکدفعه دیدم,ابواسحاق با دومردداعشی به طرفم اشاره میکنند.....میخواستند تا من حرکت نکنم..... تمام تنم داغ شد...نمیدونستم چکارکنم ..... توکل کردم و.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🎬 زیرلب بسم الله گفتم وروبه طارق:خیلی عادی برخورد کنید مسیرش ازطرف چادر نمازهست,احتمالا کاردیگه ای دارد. ابواسحاق:ببینم مجاهدین,خواهر مجاهد به طرف شهر میرید؟جشن؟؟ من بدون کلامی سرم راتکان دادم. ابواسحاق:من واین دومجاهدهم میخواهیم برویم جشن ,مشکلی نیست ماهم سوارشویم؟ اشاره کردم به عقب ماشین تا کنارتیربارسوار بشن واونا هم سوارشدن. نفسم را به شدت بیرون دادم واهسته به طارق گفتم:به دوستات بگو سر پسره راگرم کنن تا ازحرفهای ماچیزی نفهمه,طارق اشاره ای به احمد کرد واوناهم مشغول خوش وبش بافیصل شدند. اروم به عمادگفتم:عماد, روی بغل طارق نشستی برادرکم... عماد ناباورانه نگاهی به بالای سرش کرد وخودش رادربغل طارق جا کرد. طارق اهسته سوال کرد:تواینجا چه میکنی سلما؟؟ عقده دلم واشد وهمراه گریه گفتم:پدرومادر راسربریدند جلوی چشم ماااا,عماد راببین لال شده بعداز چندین روز اسارت پیداش کردم,من ولیلا اسیرشدیم وعمادرا ربودندواوردند اینجا....ابوعمر من ولیلا رابرای کنیزی خرید وچشم طمع به ما داشت,لیلا طاقت نیاورد وخودش راکشت....من ابوعمر رامسموم کردم وکشتم وخودم فرارکردم,یه زن داعشی,مادرهمین فیصل کمکم کردعماد راپیدا کنم و....هق زدم وگفتم...اشک ریختم وگفتم و.. طارق اهسته دستش را روی دستم که روی دنده بود گذاشت ونوازش کرد وگفت:فدات بشم خواهر...توشیرزنی شیرزن...ازاین به بعد تنهات نمیگذارم.... گفتم:نه نه ...من از پس خودم برمیام ,جام پیش ام فیصل امن امنه,توودوستات زودتر فرارکنید....همین ابواسحاق پدرومادرمون راسربرید ومارااسیرکردو... طارق عقب نگاهی کرد وگفت:اگر امشب نکشمش مرد نیستم... من وتو عماد باهم میمونیییم.... ازخدام بود که باطارق باشم,اما موقعیت جوری بود که اگرباهم میبودیم احتمال کشته شدنمان زیادبود واگر ازهم جدا میشدیم,احتمال نجات همه مان بیشتربود.... من:طارق،برادرم،عزیزم،از تمام خانواده ام فقط تووعماد رادارم نمیخوام شماراازدست بدهم,من جام تواردوگاه امنه,شما هم بااین لباسا ودانستن راه دررو راحت میتونید خودتون رانجات بدید ,باوجود فیصل وعماد من گاو پیشونی سفیدهستم ,این داعشیا زنان راخیلی میپایند وهمراهی من وعمادباشما مساوی بامرگ هرسه مان است..... طارق دستم رافشار داد...دیگه نزدیک مسجد بودیم...ایستادم...ماشین راپارک کردم ... ‎‌‌‎‌‎‌‌‎ میدونستم الان وقت خداحافظی ست,الان طارق واحمدوعباس بین داعشیان گم میشن ودیگه نمیدونم ایا دوباره میتونم طارق راببینم یانه...عماد محکم بغل طارق راچسپیده بود وازش جدا نمیشد... اهسته سرم رابردم کنارگوشش وگفتم:بزارطارق بره ,عمادم....من هستم....طارق میخواد ابواسحاق راتنبیه کند ....اگه ولش نکنی شاید به خطربیافته...تااین حرف رازدم...عماد بغل طارق را رها کرد...دلم میخواست زار بزنم...اخه خدااا چرااااا به چه گناهی... همه شان پیاده شدند..ابواسحاق تشکر کرد ورفت تا به جشن برسد ومن دیدم طارق وعباس واحمد,سایه به سایه اش رفتندوتا زمانی که درتاریکی گم شدند ,نگاهم به رد رفتنشان خیره ماند,با صدای فیصل به خود امدم:خاله بریم دیگه دارن اتیش بازی میکنن..... کلی جمعیت امده بود مردمی که به داعش پیوسته بودند برای تماشا امده بودند.. بچه ها جلویم جست وخیز میکردند ومن درافکار خودم غرق بودم ایا طارق ودوستانش رفتند؟ایا داخل اردوگاه کسی ازفرارشان مطلع شده؟ ذهنم انچنان مشغول بود که نفهمیدم کی جشن تمام شد ظرفی غذادست فصیل وظرفی دست عمادبود من:عماد ,فیصل کی بهتان غذا داد؟ که یک دفعه یکی از پشت به من زد... سلما... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موانع استجابت دعا 31.mp3
16.13M
۳۱ ⛓ گناه، شبیه زنجیر است .... پای دعاهایمان را به زمین، بند می‌کند، و مانع اجابتش می‌شود؟ مکانسیم تأثیر گناه، در عدم استجابت دعاهای ما، چگونه است؟ 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
🌺نکته ای از آیات جزء هجده:🌺 🔸قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ...... وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (مؤمنون /٢ و ٩) ⚡️ترجمه : قطعاً مؤمنان رستگار شدند. همان كسانى كه در نمازشان خشوع دارند، ..... وآنان که بر نمازهاى خود مواظبت دارند. 🔴 در معرّفى سيماى مؤمنان، نماز هم در ابتدا مطرح شده و هم در پايان، و اين نشان می‌دهد که فلاح و رستگاری انسان، با نماز گره خورده. ☘هم کیفیت نماز باید عالی و همراه با خشوع باشد و هم کمیت آن باید مستمر و مداوم. 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نگاهی به دعای روز هجدهم ماه رمضان :🌺 🍂 اَللَّـهُمَّ نَبِّهْني فيهِ لِبَرَكاتِ اَسْحارِهِ وَنَوِّرْ فيهِ قَلْبي بِضيآءِ اَنْوارِهِ، وَخُذْ بِكُلِّ اَعْضآئي اِليَ اتِّباعِ اثارِهِ بِنُورِكَ، يا مُنَوِّرَ قُلـُوبِ الْعارِفينَ. 1⃣خدایا مرا از برکات سحرگاهان آگاهم کن تا این ساعات و لحظات گرانبها را قدر بدانم و بیهوده از دست ندهم. 2⃣بیداری سحر و درک فیض و برکتش، قلب را نورانی میکند. پس خدای من، قلبم را با روشنایی نور سحر، نورانی فرما. 3⃣خدایا کمکم کن تا فیض سحرگاهی را در طول روز نیز حفظ کنم و با تمام اعضایم در نورش حرکت کرده و با گناه و خطا، برکات سحر را تباه ننمایم. 🍃ای نور بخش دلهای عارفان، با نور خودت مرا به نور برسان.🍃 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad
وقـتـۍ بهتون‌میگن: +التمـاس‌دعـا واقعا‌برای‌طرف‌ ڪݩید،🙂🌿 نگید‌محتاجیم‌به‌دعا‌و‌ڪلا‌یادتون‌بره|: میدونید‌کہ↓ واسه‌هرڪۍدعای‌خیر‌ڪنید♡! یه‌فرشتہ‌تویےآسمون‌هست🕊 کہ‌چندبرابرهمون‌دعاروبرای‌خودتون‌ میڪنہ🌱 🙏 ---------------------------------- 🆔 @p_seyedahmad