https://eitaa.com/pa_nahh/13441
سها با حرفات خیلی انرژی میگیرم دمت گرم فدایی بابا مهدی انشاءالله
°
°
:))))
خداروشکر
https://eitaa.com/pa_nahh/13449
مثل یه بیماری میمونه هرکاری میکنم نمیتونم وقتی هم به صمیمی ترین دوستم گفتم هنوز بعد یک ماه شبا گریه میکنم از اینکه بهش گفتم
وقتیم مامانم گفت مشکلمو میدونه حالم بد شد واقعا دوست نداشتم بفهمه
°
°
صحبت با خانواده خوبه
با یه ادم درک بالا
https://eitaa.com/pa_nahh/13447
تباهی یعنی اینکه اینقدر بد باشی و بدی کرده باشی که بعد از معذرت خواهی هنوز نتونن ببخشنت یعنی اینکه بتونی توی کمتر از یک ماه و توی یه گروه ۲۷۰ نفره دل ۳ نفر و بشکونی یعنی اینکه دل سادات شکونده باشی دل یتیم شکونده باشی
پررویی یعنی اینکه دل فرزند یه مادری رو بشکونی ولی بازم تمام حرفاتو خواسته هاتو ببری براش
°
°
میتونی بد نباشی نه؟
نمی تونستم ازشون جدا شم چون راهو از اون مسیر بلد نبودم! کلی هم تذکر دادم اماگوش ندادن
°
°
اها
https://eitaa.com/pa_nahh/13452
مولانا یه بیت داره که اگه
واقعا بتونی درکش کنی و بکارش ببری
تو زندگیت، اصلا مثل یه پارادوکس میمونه
کل زندگیت رو تغییر میده و اون اینه:
گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟
#مبـهم
°
°
👌🏻🌿
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندانزده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را..
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
میدهد آزارم
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
دلم تنگ آن چشم های قهوی رنگت است اما.حیف که آن چشم هایت خاطره ای دردناک است
°
°
ترا دیدم و یوسف را شنیدم
شنیدن کی بود مانند دیدن
دور گردون گر دو روزی بر مراد مانرفت،دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور !(:
°
°
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حال که من افتاده ام از پا چرا؟
°
°
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم:)
°
°
آن کسی را که تو می جویی کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را بس کن او یار دگر دارد
May 11
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
°
°
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور ِ منی ! . .
°
°
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد
تا در ره عشق آشنای تو شدم با صد غم و درد مبتلای تو شدم لیلی وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از برای تو شدم
°
°
من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادم