دلم من تنگت است اما تو چه میدانی از ان دلتنگی
°
°
ریشه به خونابه و خون میرسد
میوه که شد بمبِ جنون میرسد
قهوه تلخ است.اری اما چشمان تو تلخ تر است
°
°
محضِ خودت بمب منم،دورتر
میترکم چند قدم دورتر
به دیدارم نمی آیی چرا دلتنگ دیدارم.. همین بود این که میگفتی وفادارم ، وفادارم؟؟
°
°
حضرتِ تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
نکند فکر کنی در دل من یادتو نیست گوش کن!نبض دلم زمزمه اش با تک یکیست
°
°
دست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانم بده باور کنم
اگرچه ذات پاکش لامکان است...چو نیکو بنگری در دل نهان است...دلی در سینه صاحب دلان است...که آن دل جای آن آرام جان است
°
°
عشق اما نهایتی مجهول
بیحضورش اگرچه شب عالیست
در تن فکرهای هر شبهام
باز هم جای خالیاش خالیست…
هرچه باشد ز حال ما پرسان سلام همه را یک به یک برسان
°
°
دل به دریا زده ای
پهنه سراب است نرو ،
برف و کولاک زده
راه خراب است نرو…!
دل من وابسته ان دل سنگت شده است اه که سنگ از دل اینه بی خبر است
°
°
در همین روزهای بارانی،
یک نفر خیره خیره میمیرد!
تو بدی کردی و کسی با عشق،
از خودش انتقام میگیرد!
درمنی و این همه ز من جدا...با منی و دیده ات به سوی غیر...بهر من نمانده راه گفتگو...تو نشسته گرم گفتگو غیر
°
°
من همانم که شبی عشق ، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکستر ِ تشویش نشست
در سرش سوره تکویر مُجَسَم میشد
قبل ِ هر زلزلهای در خودش آرام شکست
گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پربلا کند حقا کز این غمان برسد مژده امان گر سالکی به عهد امانت وفا کند گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست فهم ضعیف رای فضولی چرا کند مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد وان کو نه این ترانه سراید خطا کند ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
°
°
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
گفتند که عاشقی و دیوانه نهای .. در باب ِ خیال و خم ابروی کهای ؟!
°
°
یک سـوره بخـوان…
مهـریه ام کن غزلـت را…
نازکنی نظر کنی قهر کنی ستم کنی گرچه وفا گرچه جفا از تو حذر نمیکنم
°
°
و تو هر بار رسیدی پس گوشت گفتم
عشق مو بافته ی من چه عجب برگشتی