دیگر ای داغ دل چه میخواهی
از چنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
میتوانی که دست برداری
لحن آن بوسههای ناکرده است
بیتها را جدا جدا کرده است
گفته بودی همیشه خواهی ماند
سنگ بارید شیشه خواهی ماند
گفته بودی ترک نخواهی خورد
دین و دل از کسی نخواهی برد
گفته بودی عروس فردایی
با جهانم کنار میآیی
گفته بودی دچار باید بود
مرد این روزگار باید بود
گفته بودی بهار در راه است
ماه باران سوار در راه است
گفته بودی ولی نشد انگار
دست از این کودکانهها بردار
گفته بودم نفاق میافتد
اتفاق اتفاق میافتد
گفته بودم شکست خواهم خورد
از تو هم ضربه شست خواهم خورد
گفته بودم در اوج ویرانی
از من و خانه رو بگردانی
هر چه بود و نبود خواهد مرد
مرد این قصه زود خواهد مرد
ماجرا زخم و داستانها درد
نازنین پیچ قصه را برگرد…
نازنین قصهها خطر دارند
نقشها نقشه زیر سر دارند
نازنین راه و چاه را گفتم
آخر ِ اشتباه را گفتم
گفتم اما عقب عقب رفتی
شب شنیدی و نیمه شب رفتی
دیدی آخر نفاق هم افتاد
اتفاق از اتاق هم افتاد
چشم باز کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد میآمد
با دعاهای پشت در پشتم
باید این درد مختصر میشد
حرفها را به کوه میگفتم
قلبش از موم نرم تر میشد