https://eitaa.com/pa_nahh/33605
سلام نمی خواستم راجب این موضوع بنویسم اما دیدم این موضوع من و هم میری در گیر کرده بود گفتم تجربه مو با شما به اشتراک بزارم ، البته تجربه صد صد نیست ولی مطمینم کمک می کنه ، سعی کنید سر سری از دیدن این پیام رد نشید ، من خودمم اینقدر راه طی کردم و بد جوری درگیر بودم ولی هیچ وقت رشته اتصالم به خدا رو قطع نمی کردم ، حسی که می دونی خدا داره می بینه یا امام زمان ، من سر این گناه حس می کردم وجودمو دارم از دست می دم از ضعیف شدنم از ضعف چشم و حافظه ام و .. بعد معنویش که مطمینم همه می دونن، اینقدر حس بدی بود اون لحظه به خاطر چند ثانیه لذت مجبور بودم چند هفته تو عذاب وجدان بمونم ادامه ----- صفحه بعد با عنوان ( ادامه صحبت های بحث گناه ..)
°
°
https://eitaa.com/joinchat/1423442822C3111da17bf
( ادامه صحبت های بحث گناه.. ) ـــ چون خیلی طولانی هست و جا نمیشه از شما خواهش می کنم ادامه شو اینجا گذاشتم خودتون برید بردارید
°
°
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناهحرفاتونہ'':)
اینو خوردیم و خیلی پر انرژی رفتیم سوار ون بشیم 😌
خلاصه داشتم میگفتم...
همه مسافرا که با ون اومده بودیم
جمع شدیم که برگردیم کربلا
دیدیم یه خانواده که همراهمون بودن نیومدن
بیست دقیقه منتظر شدیم اما نیومدن
( یه خانوم و آقا بودن با سه تا بچه)
بعد حدود بیست دقیقه خانومشون پیدا شد
اومد بالا
گفت همسر و بچه هاشو گم کرده
بنده خدا خیلی ترسیده بود
جناب همسر بهشون گفت اگه شوهرتون نت داره
بیایین با گوشی همسر من زنگ بزنین بهشون
پیداشون کنیم
من چندبار واسشون تماس گرفتم اما آنلاین نبودن
توی گرمای شدید
همگی معطل شده بودیم
بالاخره همسرشون آنلاین شدن و من تماس گرفتم
و همسرشون باهاشون صحبت کردن
و تونستن مارو پیدا کنن
هوا گرممممم
آب نبود
راه هم طولانی
اصلا یه وضعی
دیگه آخراش حال چهارتاییمون داشت بد میشد
جناب همسر بیشتر... 😟
با کلی سختی رسیدیم کربلا و رفتیم خونه
انقدددددر خداروشکر کردیم که رسیدیم و میتونیم خنکی کولر رو داشته باشیم و یه عالمه آب بخوریم😄
وقتی رسیدیم
چای ساز رو زدیم برق تا چای بخوریم
برقا رو روشن کردیم
کولر
لباسشویی هم میخواستیم روشن کنیم که نمیشد👀
و یهو دیدیم برقا هی میره هی میاد
بعدا که حاج خانوم ( مسئول خونه) اومدن
گفتن الان اووووج مصرف برقه
چرا همه چیو زدین برق🙊😂
خلاصه ما خیلی شرمسار شدیم و ترسیدیم
اما بعدش همچی خوب شد
ماهم شدید و عمیق خسته بودیم
و دلمون میخواست بخوابیم
اما حاج خانوم برامون یه غذای خوشمزه آوردن
و نشستن باهامون صحبت کردن