eitaa logo
{ پادمیرا ..♡
397 دنبال‌کننده
71 عکس
5 ویدیو
0 فایل
پادمیرا؟ نگهبان عشق🥲♥️ قلم در دستم و تیرش به جانم ✒ نویسنده اصلی کانال "‌‌‌‌‌دختری‌ازتبارایران‌" مدیریت کانال بر عهده "‌ماهلین‌بانو‌" کپی؟ نه دیگه ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/4512871294 راه ارتباطی با مدیر : @Aa00aaa
مشاهده در ایتا
دانلود
در تلاطم این‌روزها خودم را فراموش کردم و به دست باد سپردم شاید که باد امانت‌دار بهتری برای دلم باشد...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"دیزی‌دارکر" |قسمت دوم| جالب است که مردم چطور در نهایت شبیه اسمشان می‌شوند. انگار تعدادی حرف که به طرز خاصی کنار هم قرار گرفته‌اند می‌توانند آینده‌ی فرد را پیش‌بینی کنند؛ شادی یا غمش را. دانستن اسم یک فرد با شناختن او یکسان نیست؛ ولی همه‌ی ما پیش از هرچیز بر اساس اسم، طرف مقابلمان را قضاوت می‌کنیم و خودمان هم بر همان اساس قضاوت می‌شویم. دیزی‌دارکر اسمی است که زندگی به من داده و فکر می‌کنم من هم در نهایت شبیه اسمم شدم. دومین باری که مُردم، دقیقا پنج سال بعد از تولدم بود. در روز تولد پنج‌سالگی‌ام قلبم کاملا از کار ایستاد، شاید به نشانه‌ی اعتراض وقتی کاری سخت از قلبم خواستم و سعی کردم تا آمریکا با کرال پشت شنا کنم و ناهار را در نیویورک بخورم. حتی موفق نشدم از خلیج بلک‌سند خارج شوم و در حین این تلاش نافرجام عملا مُردم. اگر به‌خاطر بازوبند‌های شنای نیمه‌پر نارنجی و خواهرم رز نبود کارم همان‌جا تمام می‌شد. او شناکنان خود را به من رساند، مرا تا ساحل کشاند و طی یک عملیات احیا که دو دنده‌ی شکسته برایم به ارمغان آورد از مرگ نجاتم داد. آن موقع به‌تازگی نشان یادگیری کمک‌های اولیه را از براونیز گرفته بود. گاهی حس می‌کردم از کاری که کرده پشیمان است. منظورم نجات‌دادنم است و گرنه آن نشان را دوست داشت. بعد از اینکه برای بار دوم مُردم، زندگی‌ام دیگر هیچ‌وقت مثل سابق نشد؛ چون همان‌موقع بود که دیگر همه درمورد چیزی که به آن شک داشتند به یقین رسیدند؛ اینکه من بیمارم. تمامی پزشکانی که مادرم مرا در پنج‌سالگی پیششان برده بود یک جمله را تکرار کردند، با یک چهره‌ی یکسان، انگار که آن را از روی یک دفترچه‌ی کوچک غم‌زده حفظ کرده بودند. همه اعتقاد داشتند که بیشتر از پانزده‌سال عمر نمی‌کنم. سال‌ها آزمایش‌های متعدد دادم تا ثابت کنند که چند سال از عمر کوتاهم مانده است. بیماری‌ام نادر بود و من برای آن پزشکان جالب بودم. تعدادی از آن‌ها از خارج می‌آمدند تا فقط عمل باز قلبم را تماشا کند؛ این کار باعث می‌شد فکر کنم هم‌زمان هم یک فوق‌ستاره و هم یک موجود عجیب و غریب هستم. زندگی با وجود تمام تلاش‌هایش قلبم را نشکست. بمب ساعتی غیرعادی موجود در سینه‌ام؛ قبل از تولدم آنجا قرار گرفته بود؛ یک جور ایراد مادرزادی نادر... ادامه دارد...
شبتون شیک✨
حقیقت امشب: هیچ وقت فراموش نکن تو برای خودت انجام میدی تا روحیه خوبی داشته باشی و هر کاری می‌کنی برای روحیه خوب انجام بده💚🌱
هدایت شده از { پادمیرا ..♡
به نام پروردگاری که عشق را آفرید و جهان را از نور محبت منور نمود♥️
گاهی به سرم می زند دریا باشم آزاد و رها و بی کران آن چنان که هرکس مرا می بیند به خاطر بیاورد چقدر آزاده است و چقدر فرصت های رهایی‌اش را بر باد داده است...🌊
یک ورق کاغذ عشق در دست می گیرم و برایت می نویسم... می نویسم از غم دوری و دوستی می نویسم از غم جور و جفا و هجرت دوست می نویسم از عشق! و برایت از غم می نویسم تا تو بدانی... بدانی که من در غم عشقت چه ها کشیدم چه ها که دیدم... و بدانی که باران چگونه زخم دلم را تازه می کند و بدانی که بعد از رفتنت، چگونه خانه‌ام ویران شد...❤️‍🩹
سخت چیزی است که کمی زمان می‌برد. ناممکن چیزی است که کمی بیشتر زمان می‌برد. تکه ای از کتاب [برتری خفیف]
قصه‌ی ماجراجویی که انتهایش ناپیداست. چگونه می‌توان سوار یک چرخ‌وفلک شد و از آن پایین نیامد؟ ماجراجویی خواهر و برادری که ارتباط خوبی با یکدیگر ندارند و برای پیدا کردن بچه‌ی خاله مادرشان درحالی که سوار چرخ‌وفلک شد و کابینش خالی پایین آمد مجبور می‌شوند دست به ماجراجویی پردردسری بزنند. اگر اهل کتاب‌های معمایی و ماجراجویی هستید این کتاب می‌تواند یکی از بهترین گزینه‌هایتان باشد. معمای‌چشم‌لندن| اثری‌ از شِبون‌داد| ترجمه‌ی آرزو مقدس [نشرپیدایش]
تنهایی رو به کنار شما بودن ترجیح میدم
این تابستان هم رو به پایان است و تو بازهم، همان باران تابستانی بودی که قولش را داد اما هرگز نیامد...
و ننوشتن آغاز مرگ تدریجی من است...❤️‍🩹
شبانگاهان، سحرگاهان، خیالت نرود از یاد من ای یار دیرین...
شبتون شیک✨
بابت تاخیر در ارسال دیزی‌دارکر امشب ببخشید🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"دیزی‌دارکر" |قسمت سوم| برای زنده ماندنم بیش از آنچه تقدیر بنا کرده بود نیازمند مصرف روزانه تعداد زیادی بتابلاکر و مهار کننده‌ی سروتونین، استرویید‌های مصنوعی و هورمون بودم تا نفس بکشم و قلبم بزند. اگر این کارها به‌نظر سخت و پردردسر می‌‌آیند به‌خاطر این است گه واقعا هم همین‌طور بودند، مخصوصا برای بچه‌ای پنج ساله؛ با این حال بچه‌ها نسبت به بزرگ‌سالان انعطاف بیشتری دارند. در لذت‌بردن از آنچه دارند بسیار بهتر عمل می‌کنند و زمان کمتری را صرف ناراحتی و نگرانی برای کمبود‌هایشان می‌کنند. رسما تا قبل از سیزده‌سالگی هشت‌بار مُردم. حتی اگر یک گربه به‌جای من بود از اینکه هشت جانش رفته بود نگران می‌شد؛ ولی من یک دختربچه بودم و چیزهای مهم‌تری از مرگ در زندگی‌ام وجود داشتند. حالا بیست و نه سال پس از تولد سختم، خوشحالم که خیلی بیشتر از آنچه هرکسی احتمال می‌داده زنده مانده‌ام. فکر می‌کنم اینکه بدانی خیلی زودتر از آنچه باید قرار است بمیری، باعث می‌شود جور دیگری زندگی کنی. مرگ ضرب‌الاجلی است که زندگی را تغییر می‌دهد و من مدیون هرکسی هستم که کمک کرد بیش از آنچه بنا بود زنده بمانم. تمام تلاشم را می‌کنم که این زنجیره‌ی محبت را حفظ کنم. سعی می‌کنم با دیگران مهربان باشم، همین‌طور با خودم؛ این روزها به‌ندرت سر مسائل کوچک نگران می‌شوم. شاید از نظر مادی ثروتمند نباشم، ولی این‌جور چیزها هیچ‌وقت جذبم نکرده‌اند. در کل، فکر می‌کنم خوش‌شانسم؛ هنوز زنده‌ام، یک خواهرزاده دارم که دوست دارم با او وقت بگذرانم و به شغلم افتخار می‌کنم _ کار داوطلبانه در یک مرکز سالمندان._ یکی از ساکنان همیشه به من می‌گوید: (راز خوشبختی این است که بدانی خوشبخت هستی.)... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب است و درد ِدلتنگی قلب و دل و جان می‌فشارد بر ما...❤️‍🩹
۰۳:۰۳ تایم🥲
هدایت شده از { پادمیرا ..♡
به نام پروردگاری که عشق را آفرید و جهان را از نور محبت منور نمود♥️
کسی گفت چگونه می نویسی؟ گفتم: در پرسه زنی های شبانه، سری به گوشه دنج دلم می‌زنم و از میان گندم‌زار دل، خوشه ای عشق می چینم؛ عاشق می‌شوم؛ و از عشق می نویسم...❤
می دانی، پروردگارم! اشعار و ابیات، در وصف تو عاجزند، چون خلق نتواند خالق را وصف کند که همه توصیف از اوست...❤
تا نسوزی، عشق را هرگز نمیفهمی که چیست گاه بخشیدن، گهی آغوش و گه درد و غم است... - بیدل دهلوی
بوی پاییز به مشاممان می‌رسد... شما نیز عطر برگ باران خورده را حس می‌کنید؟ در میان قدم‌های تابستانه‌تان صدای باد‌های پاییزی پرسوز و پر اشک را می‌شنوید؟ من آنها را می‌شنوم لمس می‌کنم و با آنها زندگی خواهم کرد...🍂🍁
عشقش به درختان، مانند همه عشقهای راستین، اغلب با سنگدلی و حتی بیرحمی همراه بود. تن درخت را می‌برید و زخمی می‌کرد تا آن را نیرومندتر و زیباتر کند. تیکه ای از کتاب [بارون درخت نشین]
ی روز حرفامو میزنم میرم اونموقس که باید دنبال قبرم تو قبرستون بگردی