eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
612 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
سلام ✨ شبتون خوش. امروز اولین شنبه‌ی آبان‌ماه بود و امیدوارم شروع ماه و هفته‌ی خوبی داشته‌باشین. این هفته درباره این کتاب صحبت می‌کنیم. 📚 «هزارویک پیشنهاد درخشان برای نویسندگی» @paknewis .
📚۱۰۰۱ پیشنهاد درخشان برای نویسندگی ☘️مقدمه کتاب آیا کسی هست که این کتاب را خوانده‌باشد یا درباره‌اش جستجویی نموده‌باشد؟ می‌فرماید: «و آنان که با دیدن یا شنیدن نام کتابی، به سوی گوگل رفته و درباره‌اش جستجو می‌نمایند، هرآینه آنان نویسندگان حقیقی‌اند.» @paknewis .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده‌های گمشده در مِه! ای روزهای سختِ ادامه! از پشت لحظه‌ها به در آیید. ای روز آفتابی! ای مثل چشم‌های خدا آبی! ای روزِ آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که می‌گذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا من نیز در روزگارِ آمدنت هستم؟ به مناسبت سالگرد درگذشت @Booef
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
این کتاب، همانطور که در مقدمه‌اش گفته‌شده، مجموعه‌ای از پیشنهادها است که برای داستان‌نویسی مناسب‌اند. برای وقت‌هایی که ایده‌ای نداریم و می‌خواهیم داستان بنویسم. شروع با این ایده‌های غیرمعمول، ذهن را فعال می‌کند. بیایید امتحان کنیم : @paknewis
به هرکدام از موقعیت‌های زیر خوب فکر کن؛ سپس موقعیتی را که برایت محسوس‌تر است انتخاب کن و درباره‌ی آن بنویس. ۱- آخرین بازمانده تنها بازمانده‌ی کشتی شکسته‌ای هستی که دچار طوفان شده‌است. تنها روی قایق نجات نشسته‌ای و به آسمانی نگاه می‌کنی که افق آن تو را به سوی ساحل راهنمایی می‌کند. ماجرای خود را از اکنون تا زمانی که به آرامش برسی بنویس. ۲- آه! نه! این چه بود که من نوشیدم؟ ممکن است چه اتفاقی برایم بیفتد؟ آه! نه! ... ۳- گولیات گوریل گولیات بزرگترین و ترسناک‌ترین گوریلی است که تا به حال دیده‌ام. او از هیچ‌چیز نمی‌ترسد جز موش ... ۴- پول نشستن زیر این درخت چه لذت‌بخش است. برگ‌ها یکی پس از دیگری از درخت می‌افتند. ولی صبر کن ! اینها که برگ نیستند... پول هستند... ۵- خانه‌ی متروکه در خانه‌ای دورافتاده گیرافتاده‌ام. هیچ‌کس اینجا نیست. خیلی تاریک است و اطرافم را تارهای عنکبوت پر کرده‌است... باید فرار کنم... ✍️ در نوشته‌هایت از توصیف استفاده‌کن. ✍️ هرچیزی را که با حواس پنجگانه دریافت می‌کنی بنویس. ✍️ هر راهی را که با ذهنت تجربه کردی با جزئیات بنویس. @paknewis
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حَیَوانی که ننوشد می و انسان نشود گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ور نه هر سنگ و گِلی، لؤلؤ و مرجان نشود اسم اعظم بکند کار خود ای دل، خوش باش که به تَلبیس و حیَل، دیو سلیمان نشود عشق می‌ورزم و امّید که این فن شریف چون هنرهای دگر موجب حِرمان نشود دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت سببی ساز خدایا که پشیمان نشود حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود ذره را تا نبوَد همت عالی طالب چشمهٔ خورشید درخشان نشود
سوره مبارکه یونس / آیه ۱۰۷
هدایت شده از گنجشکهای پاییز
460.9K
برای فلسطین و شعرهای محمود درویش @azam_saadatmand
چگونه نویسنده شویم؟ آموزش نویسندگی با برنامه‌ای ۱۰ هفته‌ای برای شروع و تمرین نوشتن - مدرسه نویسندگی https://madresenevisandegi.com/40/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D9%85%D8%9F/
هدایت شده از شعر و ادبیات چامه
روزی یکی به نزدیک شیخ ما*، قدس الله روحه العزیز، آمد و گفت: ای شیخ آمده‌ام از اسرار حق چیزی با من بگویی. شیخ گفت: بازگرد تا فردا باز آیی. آن مرد برفت. شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقه*ای کردند و سر آن حقه محکم کردند. دیگر روز آن مرد باز آمد. گفت: ای شیخ آنچه وعده کرده بودی بگوی. شیخ بفرمود تا آن حقه به وی دادند و گفت: زنهار تا سر این حقه باز نکنی. آن مرد بستد و برفت. چون با خانه شد، سودای آنش بگرفت که آیا درین حقه چه سر است؟ بسیار جهد کرد که خویشتن را نگاه دارد. صبرش نبود. سر حقه باز کرد؛ موش بیرون جست و برفت. آن مرد پیش آمد و گفت: ای شیخ من از تو سرِّ خدای تعالی خواستم تو موشی در حقه‌ای بر من دادی؟ شیخ گفت: ای درویش ما موشی در حقه به تو دادیم تو پنهان نتوانستی داشت سرِّ حق سبحانه و تعالی بگوییم، چگونه نگاه توانی داشت؟ *ابوسعید ابوالخیر *جعبه @chaame ☯️
🔴Daily Live | وبینار روزانه‌ی اهل نوشتن 🟢حضور برای همه آزاد و رایگان است. 💬سخنران امروز: ماهان ابوترابی 🟡موضوع وبینار: داستانک‌نویسی 🔔شروع وبینار از ساعت ۱۸ لینک ورود به وبینار: ➡️ https://webinar.madresenevisandegi.com/ch/ahleneveshtan 📌نکات فنی: برای آنکه به‌خوبی در جریان بحث قرار بگیرید سر وقت در وبینار حاضر شوید. ما رأس ۶ عصر می‌آغازیم. برای ورود به وبینار، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.  برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید. دقت کنید که دکمه‌ی بلندگو در بخش بالای صفحه فعال باشد تا صدا را دریافت کنید. هر وقت به مشکل خوردید صفحه را رفرش کنید. 🌐لینک کانال اختصاصی وبینارهای روزانه: @ahleneveshtan ✔️خوشحالمان می‌کنید اگر وبینار اهل نوشتن‌ را به افرادی که حس می‌کنید نوشتن می‌تواند برایشان مفید باشد، معرفی کنید.
برای دوستان عزیزی که درباره وبینارها سوال داشتند: کانال «اهل نوشتن» در تلگرام هست. اما وبینارها هر روز (شنبه تا چهارشنبه) راس ساعت ۱۸ در اسکای روم برگزار میشه. حضور برای همه آزاد و رایگان هست. لینک ورود به وبینار رو کپی کنید و در مرورگر خودتون (گوگل، فایر فاکس و ...) جای‌گذاری کنید و وارد بشید. 🌷
هدایت شده از گنجشکهای پاییز
بردم پناه از شب سرما به فاطمه از درّه‌ی درنده‌ی دنیا به فاطمه آویختم به رشته‌ی نوری‌ که می‌‌‌رسید از چار سو به ساقه‌ی طوبی، به فاطمه رازی که هیچ‌وقت نگفتم به هیچ‌کس.. آهی شدم که بسپرم آن را به فاطمه من، ابرسنگ ساکت تنها، گریختم از کوه و دشت و جنگل و دریا به فاطمه افتاد دانه دانه‌ی اشکم به دامنش نزدیک بودم این همه آیا به فاطمه؟ :: آنقدر روشن است و درخشان که داده‌ای ای عشق نام نامی زهرا به فاطمه "من سردم است" در ته این ظلمت نمور دست مرا بگیر خدایا به فاطمه... ذکر این‌روزهام:دست مرا بگیر خدایا به فاطمه... @azam_saadatmand
تا که نامت بر زبان آمد، زبان آتش گرفت سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد خواست تا غُسلت دهد، آب روان آتش گرفت هان! چه می‌پرسی چه پیش آمد، زمین را آب بُرد بادبان کشتی پیغمبران آتش گرفت یک طرف ماه مرا ابر سیاه فتنه کُشت یک طرف از درد غربت، کهکشان آتش گرفت رفت سمت آسمان، روحت، زمین از شرم سوخت در زمین، جسم تو گُم شد، آسمان آتش گرفت علیرضا قزوه @paknewis
🔴Daily Live | وبینار روزانه‌ی اهل نوشتن 🟢حضور برای همه آزاد و رایگان است. 💬سخنران امروز: مبینا ملک‌محمدی 🟡موضوع وبینار: مقاله‌نویسی 🔔شروع وبینار از ساعت ۱۸ لینک ورود به وبینار (اسکای روم): ➡️ https://webinar.madresenevisandegi.com/ch/ahleneveshtan 📌نکات فنی: برای آنکه به‌خوبی در جریان بحث قرار بگیرید سر وقت در وبینار حاضر شوید. ما رأس ۶ عصر می‌آغازیم. برای ورود به وبینار، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.  برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید. دقت کنید که دکمه‌ی بلندگو در بخش بالای صفحه فعال باشد تا صدا را دریافت کنید. هر وقت به مشکل خوردید صفحه را رفرش کنید. 🌐لینک کانال اختصاصی وبینارهای روزانه: (تلگرام) @ahleneveshtan ✔️خوشحالمان می‌کنید اگر وبینار اهل نوشتن‌ را به افرادی که حس می‌کنید نوشتن می‌تواند برایشان مفید باشد، معرفی کنید.
هدایت شده از شعر و ادبیات چامه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه ، ۲۰ جمادی الثانی، ولادت حضرت زهرا(س) و روز زن🌺 @chaame 🪭
رودم؛ ولی روانی دریا نمی‌شوم از من گذشته! راهی فردا نمی‌شوم من آن درخت سوخته‌ام، کنج باغ‌ها با کوشش بهار شکوفا نمی‌شوم گاه اژدها و گاه عصا می‌شوم ولی در شهر کورهام! تماشا نمی‌شوم داد از سکون نداشتنم، باد بودنم! درد مداومم که مداوا نمی‌شوم سرسخت دست می‌کشم از پر کشیدنم سنگم که پیش پای کسی پا نمی‌شوم در هر زمینه سایه‌ای از آتشم! گمم! چون روز روشن است که پیدا نمی‌شوم ■ از من نرنج! از من بیرون از اعتدال چندین زنم! درون خودم جا نمی‌شوم دی ماه ۱۴۰۲ @hadian_sahar
اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم بس آبروی که با خاک ره برآمیزد فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد @paknewis
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او بهشت با برودت هوا کرمان قبل از حاج قاسم برایم پر بود از دلیل، پر از ابنیه تاریخی، پر از حرف، پر از تاریخ، پر از همه چیز. اما کرمان بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک چیز بود، فقط یک دلیل؛ گلزار شهدا. مسیر طولانی‌ست، قد و مقیاس طولانی بودن برای من با مشهد محاسبه می‌شود. کرمان از مشهد هم دورتر است. نقشه حدود ۱۰ ساعت رانندگی مستمر را نشان می‌دهد و ما فقط یک نقطه را زده‌ایم، گلزار شهدا. ساعت یک نیمه شب بود رسیدیم به شهر کریمان. از ورودی شهر تابلوها ما را به سمت گلزار راهنمایی می‌کردند. کرمان بعد از شهادت جور دیگری بود. قبل از شهادت هر جا می‌رفتیم حاجی حضور داشت، اما بعد از شهادت انگار زنده‌تر شده‌بود... گلزار شهدای کرمان کنار کوه صاحب‌الزمان، حالی عجیب دارد، انگار کوه‌ها دارند از گلزار محافظت می‌کنند. دمای آن‌جا اما به شدت کوهستانی‌ست، منفی چهار درجه. راستش از اوصاف بهشت سرما نشنیده بودم اما در کرمان دیدم. بدون اغراق بهشت کرمان تماشایی‌تر از بهشت موعود است، مگر غیر از این است که "شرف المکان بالمکین"؟ آن‌جا اصحاب گم‌نام آخرالزمانی سیدالشهدا گرد هم جمع شده‌اند. از هر قشری، با هر سنی، مال هر جنگی، یکی دفاع مقدس، یکی شهید انقلاب، یکی شهید ترور در مطار بغداد، یکی کشته شده به کین و دشمنی با سردار در سالروز شهادتش. کلی حرف جمع کرده‌بودم که به حاجی بگویم، کلی التماس دعا بود که باید ادا می‌کردم. اما زبانم قفل بود، دست‌ها از زیر چادرم بیرون نمی‌آمد. منگ بودم‌ مثل کسی که باید باور کند عزیزش واقعا زیر خروارها خاک است. باید باور کنم که دست جدا شده همین‌جاست. باید باور کنم جسم سردار زیر این خاک است، اما رسمش نه! دور مزار شلوغ بود، سردی مانع نشده‌بود کسی به زیارت نیاید. دور سردار پر بود از دهه هشتادی‌ها. انگار جایی بهتر از این‌جا نداشتند، حق هم داشتند. دور مزار حاجی، انگار یک پله بزرگ‌تر شده‌بودیم، دیگر دعوا بر سر حجاب و نظام و... نبود. دعوا رسیده بود به غول مرحله آخر، رسیده‌بود به دشمن مشترک. کمی آن‌طرف‌تر، عادل رضایی خوابیده‌بود، اما صدایش کل مزار را پر کرده‌بود، زنده زنده، زنده‌تر از آن موقعی که زنده بود. پرچم روی قبرش کشیده‌بودند، چه حسرتی کل جانم را گرفت. چقدر قبرش خوشگل شده‌بود. کمی آن‌طرف‌تر شهدای کرمان بودند، کاپشن صورتی هم بود، با گوشواره قلبی که قلب یک ملت را به درد آورده‌بود. بقیه هم بودند. حضورشان نشان از مظلومیت‌شان بود و نشان از حرکت رو به جلو تمدنی و دشمنی که دیگر دلیل ندارد خباثت خودش را از پشت هزار رنگ و ریو پنهان کند. دوباره به سمت حاجی می‌روم، دختری که شبیه به من نبود باب گفتگو را باز می‌کند و مرا با عبدالمهدی مغفوری آشنا می‌کند. سر قبر این شهید پر بود از آدم. بوی گلاب گرفته‌بود آن‌جا، بس‌که گلاب نذر کرده‌بودند و حاجت گرفته‌بودند. شاید گلاب این‌جا آبرو گرفته‌بود و خوش‌بو‌تر شده‌بود. از شهید لاکچری شهرش می‌گوید، همان که بعد از میدان کوثر دفن شده، انگار دارد با شهدا زندگی می‌کند. این همان واقعیت مردم ماست، که هیچ رسانه و هیچ قلمی، نمی‌تواند عمق دلدادگی آنان را تحریر کند. شهید یوسف الهی هم بود، رفقا کنار هم جمع بودند. بهشت کرمان برای بهشت بودن به هوای مطبوع نیازی ندارد. شهیدانی‌دارد که بوی بهشت را به آن‌جا می‌آورد، یک بهشت با برودت هوا. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
هدایت شده از قمپز
دعوتید به: شصت و یکمین محفل طنز قمپز با حضور ناصر فیض سعید بیابانکی امید مهدی نژاد مهدی پرنیان عباس احمدی و جمعی از طنزپردازان استان قم زمان: چهارشنبه، ۲۷ دی ماه ساعت ۱۸ مکان: قم، خیابان ساحلی، کتابخانه آیت الله خامنه ای @qompoz @adabqom