eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شــب میان آرزوهایت گُمم کردی... هر شــب میان خاطراتم ، ردپای تـوست...! 🌷 🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با نورِ «حسین» رسیدیم به سر منزل عشـق ... «إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی و سَفینَةُ النَّجاةِ» ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزمنده دفاع مقدس:این دوربینهای شما نشون خواهد داد که ما روزی توی کربلای واقعی کنار بقیه مسلمونها جمع خواهیم شد! و این دوربینها امروز به ایمان شما به راهتون اعتراف کردند! ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
#زیارت_عاشورا #دانشمند_شهید_مصطفی_احمدی_روشن 💥تابستان سال سوم دبیرستان، صبح های سه‌شنبه می رفتیم مسجد مهدیه همدان، زیارت عاشورا. خیلی گریه می کردیم. اگر یک روزکم گریه می کردیم، تا فردا غصه دار بودیم. مصطفی بعضی وقت ها می گفت: تو نمی‌گذاری من گریه ام بگبرد. بیا از هم جدا بنشینیم. می رفت گوشه ای برای خودش نمکی گریه می کرد.💥 @parastohae_ashegh313
📎 📚من اسماعیل را نمی‌شناختم؛ ولی هر روز می‌دیدم که کسی می‌آید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز می‌کند با خودم فکر می‌کردم که این شخص فقط چنین وظیفه‌ای دارد یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم که او از زیر کار شانه خالی می‌کند از این رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نیامدی؟» او در پاسخ گفت: «چشم الان میام» کسانی که نظاره‌گر چنین صحنه‌ای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند: «تو چه می‌گویی؟ او فرمانده لشکر است» من که احساس شرمندگی می‌کردم؛ در صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال ندارد» و با خنده از کنار ماجرا گذشت.↪️ 🌷 🌷 @parastohae_ashegh313
1_16361916.mp3
6.3M
#پنجشنبه است یادی کنیم از زندگانِ عشق، #شهدا 🎤 #سید_رضا_نریمانی ❣تا دلم یاد #شهیدا میکنه ⚜اشک چشمامـ😢 منو رسوا میکنه @parastohae_ashegh313
#خانواده_شهدا 🔰 مبادا خاطرات خانواده شهـدا از دست برود..!! ‌ رهبر معظم انقلاب: خاطرات والدین و همسران شهدای دفاع مقدّس، مثل جواهر قیمتی در دسترس ما است که اگر غفلت کنیم، از دست ما خواهد رفت؛ کما اینکه بسیاری از والدین شهدا از دنیا رفته‌اند؛ بسیاری از آنها دچار فراموشی شده‌اند. ‌ 📎بیانات در دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهدای استان مرکزی ۱۳۹۸/۰۷/۰۸ ‌ @parastohae_ashegh313
#مدیون ڪسے باش ڪه مدیون حسین اسٺ دلخونِ ڪسے باش ڪه دلخون #حسین اسٺ عشقے اگر از جنس زمینے بہ سرٺ زد مجنونِ ڪسے باش ڪه #مجنون حسین اسٺ #عشق_خوب_اسٺ❤️ #اگر_یار_حسینـے_باشد❤️ #شبتون_حسینی ❤️ ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا قُطْبَ الْعالَمِ... ⛅️سلام بر تو ای مولایی که همه کائنات بر مدار تو می چرخند. ❤️سلام بر تو و بر روزی که قبله ی دلهای اهل عالم خواهی شد! #سلام_صبحتون_مهدوی @parastohae_ashegh313
#روز_شماره_دفاع_مقدس 🗓رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی(٣آبان) ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#روز_شماره_دفاع_مقدس 🗓رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی(٣آبان) ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄ @parastohae_ashegh
💥 💥 📚شرایط حاکم بر جنگ به نحوی بود که فرماندهان نظامی را ملزم می کرد هرچه سریعتر اقدامی بکنند و واکنش مناسب در مقابل دشمن نشان بدهند تا شاید بتوانند او را از شرق کارون عقب برانند. طرح کلی حمله به اینصورت بود که گردان 144 پیاده با یک گروهان تانک از تیپ 37 زرهی بعنوان تلا‌ش اصلی در محور ماهشهر آبادان به خط دشمن حمله می کرد و سایر واحدهای عملیاتی در محورهای دارخوین و سه راهی آبادان بعنوان پشتیبان عملیات وارد می شدند. عملیات در تاریخ 3/8/59 از سه محور انجام شد: 1- غرب جاده ماهشهر در این محور 600 تن از نیروهای سپاهی و مردمی با سلاح سبک و دو قبضه خمپاره انداز به دشمن حمله کردند و او را که در فاصله دو کیلومتری شهر مستقر بود، حدود 10 کیلومتر عقب راندند. 2- جاده اهواز در این محور نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران مجهز به سلاح‌های نیمه سنگین موفق شدند دشمن را عقب برانند. 3- شرق جاده ماهشهر عملیات در این محور که به زرهی متکی بود با آتش ضدزره دشمن متوقف گردید و از 17 تانک که وارد عمل شده بودند 15 دستگاه منهدم گردید. طبق طرح قرار بود در جریان عملیات، هواپیماهای خودی مواضع دشمن را بمباران کنند، ولی فقط یک هواپیما آن هم برای مانور بر فراز منطقه عملیات به پرواز درآمد. در حالی که هواپیماهای دشمن طی یک ساعت 10 بار مواضع خودی را بمباران کردند. با وجود موفقیت در دو محور، از آنجا که به دلیل توقف عملیات در محور سوم عمل ا‌لحاق نیروها صورت نگرفت، نیروهای دو محور نخست با به جای گذاشتن حدود 200 شهید و تعدادی مجروح در منطقه، که عمدتاً ناشی از بمباران‌های دشمن بودند، سریعاً عقب نشینی کردند. دشمن نیز مجددا به مواضع قبلی بازگشته، اجرای آتش خود را افزایش داد. @parastohae_ashegh313
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ‍ ....💔💔 . ⚠️. "حق الناس " 💌✨همیشه پول نیست! گاهی "دل" است... دلی ڪه باید به دست می آوردیم و نیاوردیم! 💔دلی ڪه باید می دادیم و ندادیم! 💌✨دلی را ڪه شڪستیم و رها ڪردیم! دلهای غمگینی ڪه بی تفاوت از ڪنارشان گذشتیم! 💌✨خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد یادمان باشد ما در مقابل آدم هایی ڪه به خودمان وابسته اشان میکنیم مسئولیم.... 💌✨در مقابل اشڪ هایش ودر مقابل غرورش لحظه های شڪستنش در تنهایی ....و اگر روزی یادمان برود .... خدا بیادمان خواهد آورد.... @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#پای_درس_شهدا 📚ما باید ویژگی یک منتظر را داشته باشیم و منتظر امام زمان(عج) باشیم. در زمان #غ
#پای_درس_شهدا 📚انقلاب اسلامی ما ، زمینه ساز انقلاب حضرت ولی عصر(عج) می باشد . پس مواظب اعمال و کردار خود باشیم . در این زمان بی تفاوت بودن به انقلاب اسلامی ، خیانت با اسلام و قرآن است. #شهیدحسین_حسن_نژادسالک #شهدا_و_مهدویت ┄┅═══✨📚✨═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══✨📚✨═══┅┄
سرباز اسرائیلی : حزب الله با شمشیر می جنگید!!! این داستان درتلوزیون اسرائیل و درروزنامه هاآرتص صهیونیستها منعکس شد وخواننده ی گرامی می تواند وارد سایت انگلیسی روزنامه مزبورشود و مطالب بیشتری ازاین دست را درآنجا پیداکند. کانالهای تلویزیونی اسرائیل ازیکدیگر پیشی می گرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا در استودیو بیایند و میهمان برنامه ی آنان شوند و ازفاجعه ای که برایشان رخ داد آشنا و ازماجرا مطلع شوند. یکی ازافسران لشکر «غولانی» که نامش «ایثان آیخنر» و یکی ازدستانش قطع شده بود، دربرنامه حضور داشت. مجری برنامه از او پرسید چه شد که دستت درجنگ قطع شد؟ او هم پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت. ایثان گفت : جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم، درحالی که وارد حومه ی شهر بنت جبل می شدیم و تعدادمان هم بسیار زیاد بود. من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش دهم و درعین حال با دوربین تفنگم، برخی خانه ها را زیرنظر داشتم تا هرگونه تحرک و جابجایی نیروهای حزب الله را رصد کنم. این بود که سه تن ازرزمنده های مقاومت اسلامی را دیدم که آرام و آهسته داشتند به سوی ما نفوذ می کردند تا سربازانمان را غافلگیر کنند. در وهله اول به نظرم آمد که آنان هدفهای بسیار آسانی هستند، لذا همین که خواستم هدفگیری کنم و بطرف آنان تیراندازی نمایم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دورشد، من خیلی آشفته و وحشت زده شده بودم! خانم مجری با شگفتی ازاو سؤال کرد: واقعاً آنها با شمشیر و اسب می جنگیدند؟! افسر اسرائیلی (ایثان) جواب داد: بله، حتی بعضی ازسربازان به من گزارش دادند تک سواری با اسبی تندرو آنها را دنبال می کرد و آنچنان سریع می گذشت که نمی توانستیم اورا هدف قرار دهیم. ******** عجایبی اززبان دشمن یکی ازنظامیان اسرائیلی که درجنگ علیه حزب الله شرکت کرده بود گفت: وقتی حکومت ما جنگ را ضد لبنان تحمیل کرد، من درمنطقه (ایتاء الشعب) بودم که تک سواری با جامه سفید دربرابرم ظاهر شد، درحالی که براسب سفیدی سوار شده بود و شمشیری بدست داشت، ضربتی به من وارد کرد که دستم قطع شد و ازنظر پنهان شد. گفته می شود که ایشان یک افسر اسرائیلی است که روزنامه های اسرائیلی هم داستانش را ذکر کرده اند. ******** تک سواری سپید پوش یکی ازنظامیان اسرائیل که درجنگ 33 روزه علیه حزب الله و درنبرد وعد الصادق مشارکت داشت، گفت : وقتی من درجنگ بودم، تک سواری سپید پوش در برابرم ظاهر شد و با دستش به صورتم زد، آنگاه مرا رها کرد و ازچشمم پنهان شد. ازآن پس ازچشمم به مدت دو روز اشک می آمد! ******** تونل یکی دیگر از نظامیان اسرائیل که درجنگ شرکت کرده بود گفت : رزمندگان حزب الله تونل هایی دارند لذا وقتی به آنها حمله می کردیم، آنها مثل اشباح از زیرزمین با جامه های سپید خارج می شدند، ماراهدف قرار می دادند و بلافاصله پنهان می شدند. ******** چه کسی موشک ها را جابجا کرد ؟ یکی ازرزمندگان مقاومت اسلامی لبنان نقل می کند : ما گروهی ازرزمنداگان درجای خاصی قرار گرفته بودیم و درعین حال مسؤولیت شلیک موشک های کاتیوشا علیه دشمن صهیونیستی برعهده ما بود. دستور آمد که تعدادی ازاین موشکها را به جای دیگری منتقل کنیم، اما ما فوق العاده خسته بودیم. ضمناً لازم به ذکر است که این دستور شبانه بدست ما رسید. لذا مطابق دستور توانستیم 5 یا 6 موشک را جابجا کنیم. بقیه را برای فردا صبح واگذار کردیم و خوابیدیم . وقتی برای نماز صبح بیدار شدیم متوجه شدیم تمامی آنها که تعدادشان 40 موشک بود منتقل شده است. هنوز هم نمی دانیم چه کسی این کار را انجام داده است. ******** ومارمیت اذرمیت... یکی ازنیروهای مقاومت گفت : ما درحال درگیری زمینی با دشمن صهیونیستی بودیم و هریک ازما 4- 5 خشاب گلوله بیشتر نداشتیم. درگیری خیلی شدید بود. گلوله های یکی ازبرادران ما تمام شده بود، او ناگهان متوجه شد سلاحش با نبود هیچ گلوله ای همچنان شلیک می کند. مثل این بود که هنوز گلوله دارد. ******** 5 موشک یکی ازدلاوران مقاومت تعریف می کرد : من همراه گروهی ازبرادران بودم که وارد یکی ازخانه های خالی ازسکنه شدیم. ناگهان هواپیمای دشمن همین خانه را هدف قرار داد و تعداد 5 موشک بسوی ما شلیک کرد. اما هیچیک عمل نکرد. ******** @parastohae_ashegh313
مردان بی سر با پایان یافتن جنگ 33 روزه، حدود 300 سرباز اسرائیلی برای درمان و نقاهت به بیمارستانهای اروپایی فرستاده شدند. چند نفر ازاین سربازان دریک برنامه تلویزیونی شرکت کردند : دانی : ما اشباحی را می دیدیم که با ما می جنگیدند. مجری : چگونه ممکن است؟ بیشتر توضیح دهید. دانی : بارها به فرماندهی گفته ام که صحبتهایم عین حقیقت است. آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر یا قرصهای روانگردان استفاده کرده ایم. به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی روی ما انجام دادند. مجری : دانی، تو می دانی اشباح وجود ندارند. تو می توانی ازمهارت نیروهای حزب الله دراختفا و سرعت عمل صحبت کنی. اما ازاشباح نه. دانی : من مطمئنم آنها اشباح بودند. شما می توانی برای من بگویی آنها چگونه درآسمان پرواز می کردند؟ ( مجری و حاضران می خندند) (مجری ازیک سرباز دیگر سؤال می کند.) : رافی تو درگزارش خودت آورده بودی که جنگ آورانی را دیده ای که بدون سر بودند. که با شما می جنگیدند. این موضوع را چطور تفسیر می کنی؟ رافی : من تنها کسی نبودم که آن موجودات را دیده ام. بلکه همه افراد یگان ما شاهد آن بودند. مجری : خوب درآن موقع شما چه کردید؟! رافی : هیچ! ازمواضعمان پابه فرار گذاشتیم. مجری : آیا قبول داری که صحنه هایی که دیدی، درنتیجه استرس و ترس و وحشت جنگ بوده؟! رافی: من به شما اطمینان می دهم که تمام افراد گروه این رزمندگان بی سر را دیده اند و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند. ( دانی و رافی و بقیه افراد گروه را به بیمارستان های سوئیس و فرانسه اعزام کردندتا تصویر آن موجودات را ازذهن خارج کنند) **** چه کسی مرا به اینجا آورد؟ یکی ازرزمندگان مقاومت اسلامی لبنان به من گفت : درجنگ ، زد و خردهای زمینی زیادی پیش آمد. ازجمله آنها این بود که یک نفر ازما با گروهی ازاسرائیلی ها درحال جدال بود. این زد وخرد مدت زیادی طول کشید، تاجایی که همه خشاب هایش خالی شد، او فکر می کرد که بزودی به شهادت خواهد رسید. تانکها و مسلسل ها مدام بسوی او شلیک می کردند تا اینکه برزمین افتاد. لحظه ای بعد بیدار شد و خود را بین دوستانش یافت درحالی که جز چند زخم سطحی، آسیب دیگری ندیده بود. ازآنان پرسید : چه کسی مرا به اینجا آورد؟ گفتند : هیچ کس، تو خود به اینجا آمدی؟ **** به هدف زدی یکی ازرزمندگان حزب الله که مسؤول پرتاب موشک های ضد تانک و بولدوزر بود، به من گفت : تعداد زیادی ازادوات دشمن وارد خاک لبنان شدند. لذا من پس ازصدور تصمیمات لازم ازمراکز فرماندهی بطرف موضع خود حرکت کردم و چند لحظه بعد شروع کردم به مجهز کردن خمپاره ها تا بعد مجبور نباشم با تأخیر مواجه شوم. درهمین حال تماس گرفتند و گفتند تانکها را بزن. به آنان گفتم: چند لحظه مهلت بدهید. دوباره تماس گرفتند و گفتند آفرین درست به هدف زدی. درحالی که خمپاره ها اصلاً دردست من نبود. به آنان گفتم : من که هنوز چیزی شلیک نکرده ام. بعد به تانک های دشمن نگاه کردم و متوجه شدم تانکها درحال سوختن است. برگرفته از کتاب « معجزات و کرانات نبرد الوعد الصاد @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو #مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💖 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 داستانی که در پیش رو دارید داستانی است واقعی، که نویسنده شخصاً با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را در ۲۲ قسمت به شیوۀ رمان، به رشتۀ تحریر در‌آورده است. امیدواریم مورد پسند شما عزیزان قرار بگیره.. 🔻 #سیدطاها_ایمانی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۴ در دفاع از حرم کریمه‌ی اهل بیت حضرت زینب ‌(سلام‌الله علیها) به شهادت رسیدند.. 📝نویسنــــــــده....↓↓ #مدافـــــع_حـــــرم #شهید_سیـدطاهــــا_ایمانـــی ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو #مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💖 ـــــــــــــ
✨﷽✨ 💖═════💖═════💖 《با من ازدواج می‌کنید؟》 📌توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می‌کنه👀 و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می‌زنه ... هر چند، گاهی حرفهای دیگه‌ای هم پشت سرش می‌زدن 😔... . توی راهرو با دوستهام ایستاده بودیم و حرف می‌زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می‌تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم⁉️ ... . کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟🤔 ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن😰؛ گفت: می‌خواستم ازتون درخواست ازدواج💞 کنم؟ ... . چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی‌تونستم پلک بزنم😳 ... ما تا قبل از این، یکبار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج💞 ... ؟ پیشنهاد احمقانه‌ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ❌... . بادی به غبغب انداختم و گفتم: می‌دونم من زیباترین دختر دانشگاه👩‍⚖ هستم اما ... . پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... . در حالی که دل دل💓 می‌زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده‌اش😰 کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادیشون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج💞 گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدنتون هم👌 ... . همین طور صحبتش رو ادامه می‌داد و من مثل آتشفشان🌋 در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... . دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... .😔 ✍ ... ⇩↯⇩ ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖═════💖═════💖 #قسمت_اول 《با من ازدواج می‌کنید؟》 📌توی
✨﷽✨ 💖═══════💖═══════💖 《تا لحظه مرگ》 📌تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه👩‍⚖ که خیلی‌ها آرزو دارن فقط جواب سلامشون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟ ... من با پسرهایی که قدشون زیر ۱۹۰ باشه و هیکل و تیپ و قیافشون کمتر از تاپ‌ترین مدل‌های روز باشه اصلاً حرف هم نمیزنم چه برسه ... .😳 از شدت عصبانیت نمی‌تونستم یه جا بایستم ... دو قدم می‌رفتم جلو، دو قدم بر می‌گشتم طرفش ... .👣 اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به ۱۸۵ میرسی ... اومدی به من پیشنهاد میدی❓ ... به من میگه خرجت رو میدم ... تو غلط می کنی ... فکر کردی کی هستی؟ ... مگه من گدام؟ ... یه نگاه به لباسهای مارکدار من بنداز ... یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می‌ارزه ... .😏 و در حالی که زیر لب غرغر می‌کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم😡 ازش دور شدم ... دوست‌هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می‌پرسیدن ... با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام‌تر داستان رو تعریف کردم ... .🤓 هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملاً مؤدبانه ازت خواستگاری💞 کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده ... تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری ... .😐 خدای من ... باورم نمی‌شد دوست چند ساله‌ام داشت این حرفها رو می‌زد ... با عصبانیت کیفم👜 رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق‌العاده است خودت باهاش ازدواج کن ... بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری ... .😳 اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی⁉️ ... . باورم نمی‌شد ... واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می‌کرد ... داد زدم: تا لحظه مرگ⚰ ... و از اونجا زدم بیرون ... .😔 ✍ ... ⇩↯⇩ ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
💙آقاجان با یادتو نشستہ ام در راهے ڪه عبورمیڪنے اے غریب همیشہ آشناے من مهدے جان! بازگرد دیگرجانے نمانده اسٺ جوانیمان رفٺ و نیامدے💔 الوعده الوفا... #این_جمعہ_هم_گذشٺ #تو_نیامدے🍁 #العجل_العجل_یامولایاصاحب_الزمان @parastohae_ashegh313
Amir Esmail Sadafi - Shahid Hojaji (128).mp3
3.17M
امیر اسماعیل صدفی شهید حججی ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
🌹سر سفره خاطرات🌹 شانزدهم اسفندماه سال 66 بود. به عنوان تداركات آتشبار به همراه 'حسين وفايى' و تعدادى ديگر از برادران وظيفه براى رساندن آذوقه و لوازم مورد نياز به توپهايى كه در خط بودند به سمت 'پل سيدالشهدا (ع)' واقع در منطقه 'ماووت' رفتيم كه بر اثر سيل ويران شده بود. وسايل را به وسيله يك فروند هليكوپتر به آن دست پل برديم. ساعت يك بعدازظهر با بى سيم تماس گرفتيم و يك دستگاه تويوتا از خط آمد. لوازم را داخل آن گذاشتيم و راه افتاديم. چيزى نگذشت كه بنزين ماشين تمام شد. مدتى منتظر مانديم تا ماشينى از آنجا رد شد و از آن بنزين گرفتيم. به راه ادامه داديم. نزديكيهاى خط دوباره بنزين تمام كرديم. خيلى غصه خورديم. چون بچه ها چند روز بود غذا نداشتند و بى صبرانه منتظر ما بودند. ناگهان چشممان افتاد به تويوتاى آسيب ديده اى كه در عمليات از كار افتاده بود. برادر 'وفايى' گفت: خدا را چه ديده اى شايد در اين لاشه بنزينى باشد. گفتم: چطور ممكن است، اين يك جاى سالم ندارد. خلاصه با نا اميدى به طرف آن رفتيم. ديديم باكش پر بنزين است ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ...زندگینامه شهیده طیبه واعظی🕊 طیبه واعظی دهنوی در سال۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت.در سال۱۳۵۰ طیبه با پسرخاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج کرد. و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را بطور کلی دگرگون کرد و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد. به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد،ولی در نهایت در۳۰ فروردین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش دستگیر شد و خواهرشوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد. در سال۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره اش زندگی مخفی را انتخاب کردند. روز ۳۰ فروردین۵۶ در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد، در بازرسی بدنی او برگه اجاره خانه منزل تبریز را پیدا کردند، و خانه تحت نظر قرار می گیرد. طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است. صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه ماموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب مرتضی هم شناسایی می شود سپس به خانه بر می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کندغافل از اینکه ساواک منتظر اوست. طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهارماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به ماموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا میکنند و به خانه آنها می روند. فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند ،گفته بود؛ مرا بکشید ولی چادرم را برندارید. طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل میکنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند. روز سوم خرداد روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند. محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دوسال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شد و به آغوش خانواده برمی گردد. @parastohae_ashegh313