eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
حمایت از مستضعفان: اوائل انقلاب، تعدادی زمین بین کشاورزان و مستضعفان زرقان تقسیم شد که با اعتراض دادگاه انقلاب شیراز مواجه گشت و منجر به بازداشت آقای حاج سعیدی شد، شهید قاسمی در دفاع از ایشان به قاضی اعتراض کرده بود و خودش هم بازداشت و زندانی شده بود. داستان این قضیه به این شرح است: طی حکمی  آیت الله دستغیب به حجه‌الاسلام حاج شیخ حسن سعیدی مأموریت داده بودند که تعدادی زمین کشاورزی بین کشاورزان تقسیم کنند که شهید قاسمی هم در تقسیمات همین زمین‌ها نقش داشته است، روزی دادگاه انقلاب وقت یکی از کشاورزان را احضار می‌کند و حاج آقا سعیدی جهت کمک به آن فرد به دادگاه انقلاب شیراز می‌رود ولی خودش هم بازداشت می‌شود، این موضوع به گوش مردم می‌رسد و عده‌ای به شیراز می‌روند و جلو دادگاه انقلاب تجمع می‌کنند و سه نفر را به عنوان نماینده انتخاب می‌کنند که یکی از آنها شهید قاسمی بوده است. ایشان با قاضی دادگاه انقلاب وارد بحث می‌شوند و آزادی حاج آقا سعیدی را تقاضا می‌کنند که مورد قبول واقع نمی‌شود. شهید قاسمی، پس از بحث و اصرار و استدلال فراوان و بی نتیجه ماندن تلاشش برای آزادی حاج سعیدی، قرآنی را که روی میز بوده می‌بوسد و در پنجره می‌گذارد، سپس میز قاضی را به هم می‌ریزد و با او درگیر می‌شود و می‌خواسته او را از پنجره به بیرون پرت کند تا اینکه مأمورین می‌آیند. شهید قاسمی را دستگیر می‌کنند، ابتدا او را به حدی کتک می‌زنند که بیهوش می‌شود، سپس او را به زندان می‌برند تا اینکه پس از مدتی حجه‌الاسلام خلخالی برای رسیدگی به پروندۀ سران نظامی رژیم طاغوت به شیراز می‌آید و آقای حاج سعیدی و شهید قاسمی را آزاد می‌کند. @parastohae_ashegh313
بعد از شــنیدن این جملۀ آخر، تمام ابهام ها برای من و دخترها یک ســره کنار رفت. حسین به شکل غیر مستقیم به ما گفت که کاملاً آگاهانه در اوج بحران دمشــق، مــا را تشــویق بــه آمــدن کــرده اســت و به حــدی امیدوارانــه و بــا انگیزه صحبــت کــرد کــه همــۀ مــا بــرای لحظــه ای از همه چیــز و همه کــس حتی همان دشــمنانی کــه تــا همیــن چنــد ســاعت پیش، ایــن کوچه و خیابــان را محاصره کرده بودند فارغ شدیم و حسین مست عقاید پاکِ خودش، همه مان را تحت تأثیر قرار داد. ســارا پرســید: «بــا ایــن شــرایط چــرا ما باید بریــم لبنان؟ بذاریــد بمونیم و کمکتون کنیم!» حســین بوســه ای از ســر مهر پدری به پیشــانی ســارا زد و گفت: «اســلحۀ شما حنجره و قلم شماست. شما اومدین که حقیقت رو ببینید و سفیر این مردم ستم دیده بشید. من فکر می کنم ارزش این کار از دفاع از حرم کمتر نباشه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313