eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
9.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 روایت شهادت قهرمانانه اسطوره های بوشهری سپاه اسلام در مواجهه با آمریکا، و 🔸برشی از مستند «روایت فتح» و حمله شهیدان نادر مهدوی و بیژن گُرد به ناو ائتلاف آمریکایی در بحبوحه جنگ با عراق در "خلیج_فارس " به فرمان مستقیم امام خمینی (ره) 🌹شهید آوینی: «کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن‌گُرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیکی شیطان خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق.» 🔸سرانجام نادر در شب ۱۶ مهر ۱۳۶۶ در حالی که در خلیج همیشه فارس به مدت سه ساعت با قایق موتوری کوچک خود با نیروی هوایی و دریایی آمریکا درگیر و یک هلیکوپتر پیشرفته آنها را از طریق موشک دوش پرتاب استینگر سرنگون کرده بود، اسیر و سپس بر عرشه ناو جنگی شیطان بزرگ شهید شد. 🥀 🔸چند روز بعد و زمانی که عباس عراقچی (از مذاکره کننده برجام) به عمان رفته بود تا پیکر مطهر ایشان را تحویل بگیرد، معلوم شد که آمریکایی ها او را بوسیله شکنجه و از طریق وارد کردن میخ های آهنی بلند به قفسه سینه اش به کاروان عاشورا رسانده اند. 💔 🌷 شادی روح بلند شهدا صلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
ورودی پایگاه هوایی قدر، گوش تا گوش، جمعیت ایســتاده بود. به حدی که ماشین ما حرکت نمی کرد. پیاده شدیم و گم شدیم میان انبوه مردمی که منتظر بودند تا حسین را بیاورند. تمام فرماندهان و مدیران ارشد کشور به صف ایستاده بودند و مقابلمان پرده بزرگی نصب شده بود که رویش نوشته بود: «یار دیرین احمد متوسلیان و ابراهیم همت به خیل شهدا پیوست.» آن طــرف، تاریــک بــود. جایــی کــه تابوت حســین را می آوردنــد. رویش پرچم ایران زده بودند و چند سرباز جلوتر از تابوت حرکت می کردند و عکس بزرگ حسین دستشان بود، همان عکس خندان. تابوت حسین را گذاشتند روی یک بلندی و مارش نظامی زدند. همه ساکت بودند و من صدای گریۀ آرام نوه ام فاطمه را می شنیدم. یک آن بعضم گرفت، ولی فرو بردم و به رنگ زیبای پرچم خیره شدم. احساس غرور و افتخار مثل خون در رگ هایم دوید. فقط له له می زدم که کاش کســی نبود و یک گوشــه تنها مثل روزهای اول زندگیمان، کنار حسین می نشستم و با او حرف می زدم. صدای مارش نظامی که افتاد جمعیت دور تابوت نشستند و راه را باز کردند کــه مــا هــم نزدیک تــر شــویم. آقاعزیــز _ فرمانــده کل ســپاه _ ســرش را بــه تابوت چســبانده بــود. بــه جــای صــدای مارش صدای گریه تمام محیــط باز فرودگاه را برداشــته بود. هنوز من و بچه هایم کنار ایســتاده بودیم. اصلاً حســین مال ما نبود که جلو برویم. هر کس حتی یک بار حسین را دیده بود او را پدر، برادر، یا رفیق خودش می دانست. تابــوت را حرکــت دادنــد و بــه معــراج شــهدا بردند. آنجا محدودیت بیشــتر بود و کسی نمی توانست به غیر از خانواده بیاید و ما می توانستیم سیر ببینیمش. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
از کنار مسجد انصارالحسین رد شدیم. مسجدی که حسین بعد از نماز شبِ توی خانه،ن مازص بحشر اب هج ماعتآ نجام ی خواند.به سر کوچه که رسیدیم،دوباره غم سرمان آوار شد. وهب را از دور دیدم که به طرف خانه می رفت. چند بسته دستمال کاغذی دستش بود ومهدی جلوی درایستاده بود با پیرهن سیاه.تا متوجه ماشدند، ایســتادند. نگاههایمان در هم گره خورد. تصمیم گرفتم مثل بســیاری از مادران و همسران شهدا درزمان جنگ،پیش کسی گریه نکنم.هنوز کسی نیامده بود.با زهرا وسارا و امین که گریان بودند،نزدیک شان شدیم. گفتم:« وهب،دیدی که بابات شهید شد؟» و دیدم که دانه های اشک از زیر عینک وهب سرازیر است. مهدی مظلوم و غریب تکیه به در داده بود و دستش را جلوی صورتش گرفته بود و گریه می کرد. گفتــم: «بــه خــدا شــهادت حقــش بود. مــزد زحماتش بــود. آرزوی دیرینه اش بود. دلتنگ نباشــید بابا به حقش رســید.» اینها را با گریه گفتم و رفتم داخل خانه. خانــه کــه نــه غمخانــه. غمخانــه ای که همه جایش پر بود از یاد حســین و یک جای دنج و خلوت که تا مردم نیامده اند، راحت گریه کنیم. از میان نوه هایم فاطمه که بزرگتر بود برای حسین گریه می کرد. ریحانه و محمدحسینِ چهارساله متعجب بودند که چرا بزرگترهایشان توی بغل هم گریه می کنند و حانیۀ چهار ماهه از سر ترس گریه می کرد. حتماً به خاطر صداهایی که می شنید. اولین کسی که برای تسلیت آمد، آقا محسن رضایی بود. از همان لحظۀ ورود با گریه وارد شــد. وقتی که رفت امین به وهب داشــت می گفت، آقامحســن در تمام طول جنگ به شکل آشکار فقط برای شهید مهدی باکری گریه کرده بود. کم کم همسایه ها آمدند. نفهمیدم دقایق چگونه گذشت از دم در تا سر کوچه پر از جمعیت بود؛ از وزیر و نماینده مجلس تا فرماندهان سپاه و خانواده های شهدا. همسایه ها می گفتند خبر شهادت حسین را از طریق شبکه ها شنیدند. از شبکه های داخلی تا خارجی و حتی رسانه های وابسته به جریان های تکفیری. عکس حسین را گوشۀ اتاقش گذاشتم و تا ثانیه هایی محو در لبخندش شدم. زنگ صدایش گوشم را نواخت که می گفت: «سالار شدی برای این روزها» تمام مسئولین آمدند و رفتند و من مثل اُمِّ وهب شده بودم؛ محکم و با صلابت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 «مرزهای مقاومت» رهبر_معظم_انقلاب: ♦️دفاع مقدس مرزهای ما را گسترش داد... عنوان «مقاومت» را "دفاع مقدس" در دنیا جا انداخت. | مکتب اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ┄┅☫ 🇮🇷 🌹 🇮🇷 ☫┅┄ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻خواهر مسلمان: 🔸حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. 🧔🏻‍♂ برادرمسلمان: 🔹بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ✤🦋🔸🔶💠🔶🔸🦋✤ @parastohae_ashegh313
da(25).mp3
7.3M
🎧 📕 دا ( قسمت 24) اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄ قسمت 23 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29570
🔦 شهید ناشنوایی که امام زمان(عجل‌الله) به او وعده داد 🔘 شهید عبدالمطلب اکبری در زمان جنگ توی محل زندگی خود مکانیکی می‌کرد و چون کر و لال بود، افراد او را مسخره‌ می‌کردند. ➖ یک روز عبدالمطلب بر سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“ با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”“! ✖️ همه خندیدند ومسخره‌ اش کردند! او هیچ چیزی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌‌ش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین رفت… ➖ فردای همان روز عبدالمطلب عازم جبهه شد و ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند. 🔘 جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که با دست قبر خودش رو کشیده بود و بقیه مسخره‌ اش کردند. ✍🏻 وصیت نامه شهید عبدالمطلب اکبری خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌ ام کردند یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام (عجل‌الله) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی...💔 اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
Hossein Taheri _ Ey Lashgare Saheb Zaman (320).mp3
8.98M
اےلشڪرصاحب‌زمان‌آماده‌باش ... آماده‌باش بهرنبردےبےامان‌آماده‌باش ... آماده‌باش 【🔐🕌🇮🇷】 -حسین_طاهرے 🎤 🇯🇴 اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
💔 مے گویند با هر ڪسے بگردے، شبیہ او میشوے... آنقدر با شما مے گردم تا شبیہ تاݧ شوم... دست مݧ را هم بگیرید اے شہدا... فدایی عمه جان @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا