Part17_خون دلی که لعل شد.mp3
8.36M
#کتاب_صوتی 🎧
📗خون دلی که لعل شد!
فصل ❽❶
"رهبر معظم انقلاب"
#امام_خامنه_ای
اللهمعجللولیکالفرج
❛ ━━━━・❪"💚"❫ ・━━━━ ❜
فصل 17👇
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/40241
🔸فرازی از دعاهای امام سجاد علیهالسلام :
❤️خداوندا مرا از کسانی قرار ده که
بیشتر از همه حضرت مهدی را دوست دارند
و بیشتر از همه مطیعش هستند!
📚 الإقبال الأعمال، ج۲، ص۱۱۱.
#امام_سجاد #اعمال_منتظران
سلام برتو ای محبوب دلها♥️
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ استغفار70 بندی امیرالمومنین علیه السلام
بند60:
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُبْغِضُنِی إِلَى عِبَادِکَ وَ یَنْفِرُ عَنِّی أَوْلِیَاءَکَ أَوْ یُوحِشُ مِنِّی أَهْلَ طَاعَتِکَ لِوَحْشَهِ الْمَعَاصِی وَ رُکُوبِ الْحُوبِ وَ کَآبَهِ الذُّنُوبِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
#استغفار_۷۰_بندی_امیرالمومنین
بند۶۰:
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا نزد بندگانت مبغوض میدارد و اولیایت را از من متنفّر میسازد، یا اهل طاعتت را به جهت وحشت از معاصی و ارتکاب و اندوه جرائم، از من به وحشت می اندازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#امام_علی #استغفار
اللهم عجل لولیک الفرج
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
❤️از مکتب اهل بیت بیاموزیم❤️
جلسه هفتم : دنیاگریزی
قال رسوالله صلی الله علیه واله وسلم
۱- اذا أحب الله عبدا حماه الدنيا كما يظل أحدكم يحمي سقيمه الماء .
وقتي خداوند بندهاي را دوست دارد ، دنيا را از او منع ميكند چنانكه شما مريض خويش را از نوشيدن آب منع ميكنيد .
نهج الفصاحه ص 179 ، ح 137
۲- از دنيا بپرهيزيد، قسم بآن كس كه جان من در كف اوست كه دنيا از هاروت و ماروت ساحرتر است.
روایات در مذمت دنیا زیاد است که دنیا را زندان مومن ، یا محل ابتلا و ازمایش الهی و افت ایمان برشمرده شده است
کسی که دلبسته به دنیا نیست هم مرگ راحتی دارد و هم زندگی ارامی اما کسی که وابستگی به دنیا دارد در راه سعادت نمیتواند قدم بردارد
🌹 در سیره شهدا🌹
1⃣ موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا مهدی را توی صف دیدم تازه فرمانده لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دم در دنبالش رفتم پرسیدم «وسیله دارین؟» گفت:«آره». هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک موتور گازی. موقع سوار شدن. با لبخند گفت «مال خودم نیس. از برادرم قرض گرفته م. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 23
2⃣ خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباس هار ا که دید، گفت«تو این شرایط جنگی وابسته م می کنین به دنیا. » گفتم«آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماهام سربزنی؟» بالاخره پوشید. وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت«یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 47
3⃣ عادتش بود مرخصي كه مي آمد، به همه سر مي زد؛ حتا براي چند دقيقه.
.....
دو روز قبل از شهادتش هم آمد ديدنم. دستم را بردم جلو كه دست بدهم، عقب عقب رفت و گفت «مي ترسم محبتت نذاره برگردم.»
يادگاران، جلد 15 كتاب شهيد حسن اميري (عموحسن) ، ص 94
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋🏻سلام آقا جانم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#امام_رضا #شهید_رئیسی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
╔══ ❖🌻•°🕌°•🌻❖ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══ ❖🌻•°🕌°•🌻❖ ══╝
زیارتنامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
(شهید زنگی آبادی ، شهید سلیمانی)
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپ تصاویری از
🌹شهید یونس زنگی آبادی
فرازی از #زندگینانه شهید:
در سال ۱۳۴۰ در خانوادهای مذهبی در شهر زنگی آباد از توابع کرمان به دنیا آمد. پدرش مردی مؤمن و مذهبی بود. پس از فوت پدر، مادرش با سختی و مشقت برای تأمین معاش زندگی همت کرد. او برای کمک به هزینه زندگی در کنار درس خواندن به کارگری روی آورد. با شروع زمزمههای انقلاب اسلامی، در حالی که دانش آموز دبیرستان بود در تظاهرات و حرکتهای انقلابی نقش جدی داشت.
با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای مبارزه با جدایی طلبان به کردستان رفت و در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. تدبیر، شجاعت و جسارت او در عملیاتهای مختلف جنگ ایران و عراق باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله او را به فرماندهی تیپ امام حسین انتخاب کند. او سرانجام در شلمچه در جریان عملیات کربلای ۵ در ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد. وی در عملیاتهای مهم و تأثیرگذار فتحالمبین، بیتالمقدس و کربلای ۵ حضور داشته است.
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
📥 "دفاع مقدس"
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی قسمت_شانزدهم #خاطرات_شهید به نقل از ناصر بابایی هرکس هر مشکل و در
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی
#خاطرات_شهید
به نقل از سید کاظم صادقی برادر شهید
توی چشم های مادرم یک چیزی بود از جنس وحشت نمی دانم یا ترس .
اشک هم بود ، بغض هم داشت .
دستش توی تشت بود . رنگ آب به سرخی می زد. جوراب های اکبر را که آمده بود مرخصی بی هوا برداشته بود بشورد.
گفت :« ننه ، نمی دانم دستم که رفت روی خون دلمه شده چه حال شدم. دلم از حال رفت، آشوب شدم.» و بعد پقی زد زیر گریه. نگو پای اکبر تیر خورده بود و چیزی نگفته.
#شهید_سید_اکبر_صادقی
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی
⏪ قسمت هفدهم #خاطرات_شهید
راوی برادر شهید سید کاظم صادقی
صندلی را آرام کشیدم جلو و خودم را رویش ول کردم.
سر باند پیچی شده اکبر نمی گذاشت چشم هایم را ببندم و خستگی راه را از تن در کنم.
آرام روی تخت خوابیده بود و قفسه سینه اش بالا و پایین می شد.
دکتر گفته بود خطر از بیخ گوشش رد شده.
چشم هایم سنگین شده بود که صدای اکبر را شنیدم :« دستم را ول کن!» چرتم پاره شد.
نگاه کردم به دستم . روی لبه تخت بود.
گفتم:« داداش دستت را نگرفتم .» دوباره آه و ناله ای کرد و گفت :« میگم دستم رو ول کن !»
ماتم برده بود. منظورش را نمی فهمیدم .
فکر کردم نکند هذیان می گوید.
دستم را بلند کردم و ناخودآگاه گذاشتم روی دستش .
محکم گرفتمش تا بشیند.
بعد پاهایش را یکی یکی از تخت آویزان کرد ، گرم بود و عرق کرده . سفت گرفتمش تا بتواند راه برود . سمت در اتاق رفت و گفت :«ببندش.» دیگر داشتم شاخ در می آوردم در که بسته بود .
همین طور نگاهش کردم . دوباره با آه و ناله گفت :«ببندش دیگه.»
دستم رفت طرف در و بازش کردم .
از اتاق رفت بیرون و من هم به دنبالش . تازه فهمیدم چه خبر شده.
زدم زیر خنده . از شدت موج انفجار، قاطی کرده بود و همه چیز را برعکس می گفت.
با شیطنت گفتم :« درو باز کنم دیگه؟» و آرام بستمش .
پتوی پایین تخت را برداشتم و پهن کردم کف اتاق. نگاه کردم به عقربه های شب نمای ساعت مچی ام. از یک نصفه شب رد شده بود.
کمرم را گذاشتم روی زمین .
خستگی راه مانده بود توی تنم .
از پادگان قم آمده بودم اینجا و فردا هم باید خودم را معرفی می کردم پادگان اهواز.
پلک هایم روی هم بود و صدای اکبر توی گوشم . نمی فهمیدم خوابم یا بیدار . آخ می گفت و ناله می کرد ، وسطش هم یک حرف هایی می زد . صدایش ضعیف بود .
دستم را گرفتم به لبه تخت و بلند شدم .
گوشم را بردم نزدیک دهانش ، می گفت:«پام...یکی به دادم برسه .»
تا صبح پا هایش را می مالیدم بلکه پلک هایش برود روی هم و کمی آرام بگیرد.
خستگی خودم یادم رفته بود.
#شهید_سید_اکبر_صادقی
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا
🔸خوندنِ این خاطره برا فعالان فرهنگی و بچههای انقلابی، از نونِ شب واجبتره...
🏷 متن خاطره: حاجسعید اشتیاق عجیبی برا کار فرهنگی داشت، اونم توی مناطقی که دغدغهی اینکار بینِ مسئولین تقریباً مُرده بود.
شنیدم اومده آبادان و میخواد جشنوارهی دفاعمقدس برا دانشآموزها برگزار کنه. بهش گفتم: حاجی! جشنوارهی دفاع مقدس، اونم برا دانشآموزها، و از همه مهمتر، توی مناطق محروم چطور به ذهنت رسید؟ لبخندی زد و گفت:
💢"ما سالهاست داریم بین خودمون این مراسمها رو برگزار میکنیم، مخاطبش هم خودمون هستیم و چیزی بهمون اضافه نمیشه. ماها دیدنیها رو دیدیم، شنیدنیها رو هم شنیدیم؛ در حالیکه این نسل جوان، این مردم عادی که دور از جنگ و حماسهها بودند، باید این حماسهها رو به شکلی تازه دریافت کنند. این نسلهای دبستانی تا دبیرستانی باید بدونند که دفاعمقدس همهش جنگ و خونریزی نبوده. بدونند شوخی و خنده و نمایش فیلم و ... هم بوده؛ برا همین تصمیم گرفتیم این برنامه رو به شکل جشنوارهای شاد، با حضور هنرمندان برگزار کنیم."
🔺حاج سعید محکم پای اینکار ایستاد. هنرمندای معروف رو هم به جشنوارهها میآورد. میگفت: همهی بچههای محروم منطقه باید بیان...
حتی وقتی فهمید توی روستایی بالای کوه، سه دانشآموز هست، گفت: اونا هم باید بیان. گفتیم: اونجا صعبالعبوره؛ امکان آوردنشون نیست. اما حاجی قبول نکرد و خودش رفت آوردشون به جشنواره...
📚منبع:کتاب"به شرط عاشقی" صفحات ۲۰۰ تا ۲۰۲
مدافع حرم
#شهید_سیاح_طاهری
یادباشهداصلوات
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┄┅═══✼🌻✼═══┅┄
@parastohae_ashegh313