eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
رضا بدرلو هستم فرزند شهید غلامحسن بدرلو
شهید متولد ١٣٢٠ استان زنجان و از روستاهای توابع شهرستان قیدار و در تاریخ ١٣۶٢/٠١/٢۳ عملیات والفجر یک پاسگاه شرهانی به شهادت رسیدند
ممنون میشم بفرمایید از شهید بزرگوار چند فرزند به یادگار مونده ؟
شهید دارای چهار فرزند پسر بودند که درست یکماه قبل از شهادتشون یکی از فرزندان ایشون بر اثر یک تیراندازی سهوی از بین ما رفتن درست زمانی که پدرم در عملیات والفجر مقدماتی حضور داشتند
یکی دیگر از برادرانم که جانباز هم بودند در اسفندماه سال ١٣٨٣ عصر روز عاشورا دچار ایست قلبی شدند و از بین ما رفتند
چند نمونه از ویژگی های بارز اخلاقی شهید برامون بگید ؟ کدام عمل و رفتار از پدر بزرگوارتان ایشان را به جایگاه و مقام شهادت رساند ؟
پدرم از قبل از انقلاب در جلسات هیئات مذهبی حضور فعال داشتند و شاید یکی از مستمعین جلسات شهید کافی در مهدیه تهران بودند که هنوز نوارهایی از آن جلسات که خودشان ضبط کرده‌اند موجود است
با اینکه سواد نداشتند در اجرای دستورات دینی استوار بودند ارتباط و دستگیری از خانواده‌ها و اشخاصی که کسی را نداشتند بصورت مستمر.
من فکر می‌کنم ارتباط ایشون از قبل از انقلاب با مجالس امام حسین علیه السلام و ارتباط قلبی با حضرت نقطه قوت ایشان بود.
رسیدگی به نیازمندان در حد توان و دعای این قشر از مردم پشت سر ایشون هم خیلی در عاقبت به خیری مؤثر بود
خوشا به حال ڪسانی ڪه شــناختند وجود خویشـتن را در این دنیا وعمل میڪنند به وظایف خود به امید تزڪیه نفس و ترفیع درجــه و لــذت عــبادت و خــشوع قلــب. 🌷 شهیـــد احـمد علـی نیری
انگیزه و هدف ایشون برای رفتن به جبهه چی بود ، چه ارزش هایی را ملاک خودشون قرار داده بودند ؟
در رابطه با انگیزه همانطور که در وصیتنامه خودشون هست دفاع از دین و اطاعت از فرامین نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه بود و اینکه ما سالها برای امام حسین علیه السلام اشک ریختیم الان وقت عمله و باید لبیک بگیم به ندای هل من ناصر اباعبدالله
زمان شهادت پدر چند سالتون بود و آیا از ایشون خاطره ای دارید برامون تعریف کنید ؟
زمان شهادت پدرم حدود هیجده سالم بود و چون فرزند ارشد بودم از طرفی هم برادر و پدرم را تقریبا در یکماه از دست داده بودم روزهای خیلی سختی رو گذروندیم
خاطره که زیاد هست ولی شاید بهترین خاطراتم با پدرم حضور در هیئت و خصوصا مهدیه تهران، که از این بابت تا آخر عمر خوومو مدیون پدر میدانم
حاج حسین یکتا : شهادت آمدنے نیست رسیدنے است باید آن قدر بدوے تا به آن برسے اگر بنشینے تا بیاید همه می‌شوند می‌روند و تو جا می‌مانی....
از نحوه شهادتشون لطفا برامون بگین ؟ و اینکه در چه عملیاتی به درجه رفیع شهادت نایل شدن؟
پدرم سال ۶٠ عضو ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بودند که بعد از یک دوره آموزشی به جبهه اعزام شدند و بعد از دو ماه در عملیات شهید رجایی باهنر در منطقه کرخه کور مجروح شدند که به علت شدت مجروحیت تا زمان شهادت درگیر این مجروحیت بودند
بعداز چند ماه دوران نقاهت و چند عمل جراحی به منطقه اعزام شدند و در عملیات فتح المبین مجدد مجروح شدند، ولی چون مجروح زیاد بود با رضایت از بیمارستان مرخص شده و بعداز حدود یکماه مجدد به منطقه اعزام شده و در عملیات الی بیت المقدس (فتح خرمشهر) شرکت کردند،
بعد از برگشتن از منطقه مدتی باز بیمارستان بستری شدن به علت همون مجروحیت اولی، اواخر بهمن ۶١ مجدداً اعزام شدند و در عملیات والفجر مقدماتی مقدماتی شرکت کردند این در حالی بود که به خاطر مجروحیت حتی پوشیدن پوتین برایشان سخت بود، بعد به خاطر از دست دادن برادرم که ابتدا عرض کردم به تهران اومدن، ولی بلافاصله بعداز مراسم هفتم برادرم به جبهه برگشتن و در عملیات والفجر یک شرکت کردند و در همین عملیات به شهادت رسیدند طوری که مراسم سوم پدرم با چهلم برادرم را با هم برگزار کردیم.
البته بلافاصله برگشتن پدرم جریانی دارد که حالا اگه شد و قسمت بود میگم
زمین همچون قفس مےماند بعضےها افریده شده اند براے پرواز 🕊 اگر مقدور هست لطفا برامون تعریف کنید
ببخشید وقتتون رو میگیرم بعداز مراسم ختم برادرم یه روز جلوی درب منزل بودیم پدرم پرسید رضا ماه رمضون چقدر مونده، جواب دادم ماه بعد ماه رجبه بعد شعبان و بعدش هم رمضانه، تا اینو گفتم با تعجب پرسید ماه بعد رجبه گفتم بله. بعد بلافاصله همون روز وسایلشو جمع کرد که من باید برم هر چی اطرافیان گفتند تازه پسر تو از دست دادی نشد که نشد بالاخره رفتند وتقریبا دو هفته بعد شهید شدند، روز دفن شهید یکی از اقوام دورمان بدون اینکه بهشون خبر بدیم از شهرستان اومدن سر مزار و گفتند که تو خواب به من گفتن غلامحسن شهید شده، بعد شب در منزل در جمع دوستان هیأت گفتند قبل از رفتن غلامحسن خیلی اصرار کردم چند ماه نرو خانومت تازه بچشو از دست داده وقتی اصرار منو دید گفت مطلبی میگم اما تا جنازه منو ندیدی به کسی نگو، گفتم چشم مگه چی شده، شهید گفت این آخرین باری که در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بستری بودم امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم حضرت فرمودند شب اول رجب مهمون منی. من تازه فهمیدم چرا گفتم ماه بعد رجبه اینطور عجله داشت برگرده،