حاج حسین یکتا :
شهادت آمدنے نیست
رسیدنے است
باید آن قدر بدوے تا به آن برسے
اگر بنشینے تا بیاید
همه #السابقون میشوند
میروند و تو جا میمانی....
✨
از نحوه شهادتشون لطفا برامون بگین ؟ و اینکه در چه عملیاتی به درجه رفیع شهادت نایل شدن؟
پدرم سال ۶٠ عضو ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بودند که بعد از یک دوره آموزشی به جبهه اعزام شدند و بعد از دو ماه در عملیات شهید رجایی باهنر در منطقه کرخه کور مجروح شدند که به علت شدت مجروحیت تا زمان شهادت درگیر این مجروحیت بودند
بعداز چند ماه دوران نقاهت و چند عمل جراحی به منطقه اعزام شدند و در عملیات فتح المبین مجدد مجروح شدند، ولی چون مجروح زیاد بود با رضایت از بیمارستان مرخص شده و بعداز حدود یکماه مجدد به منطقه اعزام شده و در عملیات الی بیت المقدس (فتح خرمشهر) شرکت کردند،
بعد از برگشتن از منطقه مدتی باز بیمارستان بستری شدن به علت همون مجروحیت اولی، اواخر بهمن ۶١ مجدداً اعزام شدند و در عملیات والفجر مقدماتی مقدماتی شرکت کردند این در حالی بود که به خاطر مجروحیت حتی پوشیدن پوتین برایشان سخت بود، بعد به خاطر از دست دادن برادرم که ابتدا عرض کردم به تهران اومدن، ولی بلافاصله بعداز مراسم هفتم برادرم به جبهه برگشتن و در عملیات والفجر یک شرکت کردند و در همین عملیات به شهادت رسیدند طوری که مراسم سوم پدرم با چهلم برادرم را با هم برگزار کردیم.
البته بلافاصله برگشتن پدرم جریانی دارد که حالا اگه شد و قسمت بود میگم
زمین
همچون
قفس مےماند
بعضےها
افریده شده اند
براے پرواز 🕊
اگر مقدور هست لطفا برامون تعریف کنید
ببخشید وقتتون رو میگیرم
بعداز مراسم ختم برادرم یه روز جلوی درب منزل بودیم پدرم پرسید رضا ماه رمضون چقدر مونده، جواب دادم ماه بعد ماه رجبه بعد شعبان و بعدش هم رمضانه، تا اینو گفتم با تعجب پرسید ماه بعد رجبه گفتم بله.
بعد بلافاصله همون روز وسایلشو جمع کرد که من باید برم هر چی اطرافیان گفتند تازه پسر تو از دست دادی نشد که نشد بالاخره رفتند وتقریبا دو هفته بعد شهید شدند، روز دفن شهید یکی از اقوام دورمان بدون اینکه بهشون خبر بدیم از شهرستان اومدن سر مزار و گفتند که تو خواب به من گفتن غلامحسن شهید شده، بعد شب در منزل در جمع دوستان هیأت گفتند قبل از رفتن غلامحسن خیلی اصرار کردم چند ماه نرو خانومت تازه بچشو از دست داده وقتی اصرار منو دید گفت مطلبی میگم اما تا جنازه منو ندیدی به کسی نگو، گفتم چشم مگه چی شده، شهید گفت این آخرین باری که در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بستری بودم امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم حضرت فرمودند شب اول رجب مهمون منی.
من تازه فهمیدم چرا گفتم ماه بعد رجبه اینطور عجله داشت برگرده،
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم
🌱 أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی 🌱
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای #تقـــوا امتحان کرده.
🌹 ای شقایق ها
ایثار از آن شماست که دنیا را گوشهای افکندید و با پرواز عاشقانه خود ، بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید
✨
به عنوان فرزند شهید انتظارتون از مردم و مسئولین درقبال وظیفه سنگینی که خون شهدا برعهده همه ما گذاشته چیست ؟
انتظار ما همان انتظار شهداست دفاع از ارزشهای دینی، اخلاقی و در رأس همه انتظارات گوش به فرمان امام المسلمین مقام عظمای ولایت.
✨
اگر وصیت نامه ای از شهید به دستتون رسیده ممنون میشم بفرستین .
خیلی وقتتون رو گرفتیم ، ضمن اینکه اگر با سوالاتمون ناراحتتون کردیم ، حلال بفرمایید
اگر مطلبی صحبتی مونده و بنده فراموش کردم بفرمایید جهت فیض .
تقدیر و تشکر فراوان از فرزند گرامی شهید بدرلو که دعوت ما را پذیرفتند و در جمع ما حاضر شدن و زندگی پدر بزرگوارشان را روایت کردند
امیدواریم که ادامه دهنده راهشون باشیم
وشرمنده روی مبارکشون نباشیم
از حاج آقای بدرلو التماس دعای ویژه داریم .
همچنین از همراهی و صبر و شکیبایی همراهان با وفای کانال کمال سپاسگزاری را دارم
هدیه به روح مطهر شهید دفاع مقدس غلامحسن بدرلو همه باهم فاتحه را قرائت بفرمایید.
ممنونم از لطفتون
ببخشید مزاحم وقتتون شدم
التماس دعا
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموزو دگر هیچ
چه عاشقـانه دویدند به سوے شهـادت
حواست به صداے بےسیم هایشان هست؟!!
پیامشان واضح است
اما ، خشخش دنیا گوش ما رو پُر کرده.....
🌹 دل اگر به دلدار ندهی دلت دل نمیشود
🌹 عاشق اگر نباشی شهادت نصیبت نمیشود
#شبتون_شهدایی
@parastohae_ashegh313
•
•«قريبٌ من القلب
و لو بيننا ألف بلد»•
به قلبم نزدیکی،
حتی اگر بینمان
هزار شهر فاصله باشد ..
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله
.
°• @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
• •«قريبٌ من القلب و لو بيننا ألف بلد»• به قلبم نزدیکی، حتی اگر بینمان هزار شهر فاصله باشد .. #ص
•
دست من و تو نیست اگر نوڪرش شدیم
خیلے حسین زحمت ما را ڪشیدھ است !
•
@parastohae_ashegh313🌱
#عاشقانه_شهدا✨♥️
گفت : اگر قرار باشد اين انقلاب به من نيـاز داشـته باشـد و مـن بـه شما ، من ميروم نياز انقلاب و كشورم را ادا كنم ، بعد احساس خـودم را
ولي به شما يك تعلق خاطر دارم.
گفت: « من مانع درس خواندن و كار كردن و فعاليت هايتان نميشوم ، به شرطي كه شما هم مانع نباشيد.
حرفش كه تمام شد گفتم : اول بگذاريد من تأييدتان بكنم ، بعد شـما شرط بگذاريد.
تا گوشهاش قرمز شد.
چشم هاش هم پر از اشك بود.
🌱 شهيد منوچهر مدق
@parastohae_ashegh313
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
بارالها!
🕊 ازاینکه به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارم تورو سپاس می گویم وازاینکه توفیقم دادی که درجبهه درکنار خالصان ومخلصان راهت قدم بردارم ،تورا شکر وسپاس میگویم .دراین راه دیدارخودت نصیبم گردان!🥀
┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄
#نوروز_در_جبهه
#حمید_داوودی_آبادی
🌺🌺🌺
شب چهارشنبه سوری، کلی تیر و آر.پی.جی طرف عراقی ها زدیم. بیچاره ها هول برشان داشت که نکند ما قصد حمله داریم. پتویی سیاه روی سرم انداختم و در حالی که با قاشق به پشت کاسه می زدم، جلوی سنگر بچه ها رفتم؛ تا مثلاً سنت «قاشق زنی» را هم احیا کرده باشم. از شانس بدم، برادر نوروزی – مسئول محور – در سنگر بچه ها بود. پتو را که زد کنار، کلی کنف شدم. بچه ها هم از خدا خواسته، زدند زیر خنده. حسین که یک مشت فشنگ ریخته بود توی کاسه ام، پرید و کاسه را از دستم قاپید و در رفت.
شنبه شب، یکم فروردین 1361، بر خلاف دوران کودکی، حال و حوصله سال تحویل را نداشتم؛ رفتم و گوشه سنگر خوابیدم. یکی از بچه ها کتری بزرگی را که صبح، با کلی زحمت، با خاک و گونی شسته بود، تا شاید کمی از سیاهی آن کم شود، روی «چراغ والور» گذاشت. بوی تند نفت آن و شعله زردش، حال همه را گرفته بود؛ ولی چه می شد کرد؟
🌺🌺🌺
ادامه دارد.....
•┈┈••✾•🌜🌝🌛•✾••┈┈•
@parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•🌜🌝🌛•✾••┈┈•
شهید #علی_خلیلی
#شهید_امر_به_معروف
وقتی #چاقو خورد و ضارب فرار کرد، #پیرمردی جلو آمد و گفت: #همین_رو_میخواستی؟ آخه به تو چه ربطی داشت...؟
علی با صدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم #دختر شماست، خواستم از #ناموس شما دفاع کنم...
❥|• @parastohae_ashegh313