هدایت شده از مجموعه هیئت الرضا(ع)بهبهان
37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید کاری متفاوت
🔻📹کلیپ میدانی بمناسبت ولادت حضرت زهرا س و روز مادر
🔹کاری از واحد خواهران هیئت الرضا علیه السلام_ شهرستان بهبهان
به جمع امام رضایی ها بپیوندید
🆔https://eitaa.com/heiatalreza_behbahan8
💎 #شهید_مصطفی_چمران
💢خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش!
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@parastohae_ashegh313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#قسمت200
سلاح كمري
امير منجر
آقاي مداح مســئول جلسه بود. دو تا صندلي براي ما آورد و ما هم در كنار اعضاي جلسه نشستيم. بعدهم ايشان شروع به صحبت كرد: دوســتان، همه شــما من را مي شناســيد. من چه قبل از انقاب، در جنگ 9 روزه، چه در سال اول جنگ تحميلي مدال شجاعت و ترفيع گرفتم. گروه توپخانه من ســخت ترين مأموريت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عمليات هايش موفق بوده.
🌸🌸🌸🌸
من سخت ترين و مهم ترين دوره هاي نظامي را در داخل وخارج كشور گذرانده ام. اما كســاني بودند و هستند كه تمام آموخته هاي من را زير سؤال بردند. بعد مثالــي زد كه: قانون جنگ هاي دنيا مي گويد؛ اگر به جايي حمله مي كنيد كه دشــمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشي. مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتواني موفق شوي. بعد كمي مكث كرد و گفت: اين آقاي هادي و دوستانش كارهائي مي كردند كه عجيب بود. مثاً در عملياتي با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير مي آوردند. من هم پشتيباني آن ها را انجام مي دادم.
🌸🌸🌸🌸🌸
خوب به ياد دارم كه يكبار مي خواســتند به منطقه بــازي دراز حمله كنند. من وقتي شــرايط نيروهاي حمله كننده را ديدم به دوســتم گفتم: اين ها حتماً شكست مي خورند. اما در آن عمليات خودم مشــاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند! يكي از افســران جوان حاضر در جلســه گفت: خُب آقاي هادي، توضيح دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟ ابراهيم كه ســر به زير نشســته بود گفت: نه اخوي، ما كاري نكرديم
@parastohae_ashegh313
✨ڪـــلام امـــام✨
مسالهی شهیــد و ایثارگری، کهنه شدنی نیست؛
این، موتور حرکت جامعه است. بعضیها از این نکته غفلت میکنند...
#امامخـــامنهاے♥️
💌@parastohae_ashegh313
💔 . .•
.
اۍ کسانے کھ این نوشتہ را مےخوانید ، اگر من بھ آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم ، بدانید کھ نالایقترین بندهها هم مےتوانند بھ خواست او ، بھ بالاترین درجات دست یابند . .🌿!'
- بخشےازدستنوشتہهاۍشهید -
| #شهیدامیرحاجامینے . #شهادت |
@parastohae_ashegh313
• دیدی بعضی وقتا عجله داریم،
میخوایم #نمازمون رو زودتر بخونیم
وقتمون بیشتر بشه و
بریمبه کارهای دیگه برسیم؟!
نمیدونیم که همین وقتمون هم دستِ خداست و اگر نخواد مالحظهی دیگه نیستیم.به قول نادر ابراهیمی :
«هرروز نمازت را با شعوری نو بخوان!»
نمازت رو #عاشقانه و باتأملوتفکر بخون،
#خدا به وقتت هم برکت میده.☺️
#کتاب_چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#بوقت_عاشقی
#نماز_اول_وقت
@parastohae_ashegh313
enc_1641114770630562814623.mp3
3.29M
شهید یعنی چی؟؟؟
هر کسے مثل شھیدا زندگے کُنہ همیشھ ؛
با عنایٺِ فاٰطِمہ ، عاقبٺ شھید میشہ !'..
#لبیک_یا_خامنه_ای
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری از زبان مادر...
یا رب!
ما مشقِ غمِ
عشق تو را خوش نَنِوشتیم
امّا تو بِکش خط به خطای همهی ما...
#شهیدگمنام🕊
#حضرتمادر❤️
#درپناهخداشبتونشهدایی
💌@parastohae_ashegh313
هر شهید مثل یک فانوس است..
میسوزد و نور میدهد
و از ڪنار او بودن
توهم نورانی میشوی ...
با شهدا که رفیق شدے!
شهید میشوے
بدانید ڪه شہادت مرگ نیست
رسالت است!
رفتن نیست؛
جاودانه ماندن است!
جان دادن نیست؛
بلڪه جان یافتن است!
#صبحتونشهدایی🌱🕊
#یاارحمالراحمین📿
💌@parastohae_ashegh313
یادیاران ❤️
🥀✨ من و آقارضا و شهید صحرایی با هم از مقطع کارشناسی در دانشگاه همکلاسی بودیم، من درسم زیاد خوب نبود و میثم نیز زیاد درس نمیخواند لذا به رسم دیگر دوستان، ریزنوشتههایی را با خود به جلسه امتحان میبردم، من از آن ریزنوشتهها کمکهایی میگرفتم و به رضا هم میدادم تا شاید به کارش آید اما او اعتنایی به کاغذها نداشت و دوست نداشت در امتحانات تقلب کند، وقتی به آقارضا میگفتیم که چرا تقلب نمیکنی میگفت: من قراره با این مدرک حقوق بگیرم اگه مدرکم از راه درست نباشه، پولی که میگیرم و به خانوادم میدهم درست نیست.
راوی:دوست شهید
#شهیدرضا_حاجیزاده🌷
هدیه به ارواح مطهر شهدا #صلوات 🌷
🕊°•@parastohae_ashegh313°🕊
#بخش8
بهنــام مي دويــد. توپ ها و خمپاره ها، سوت کشــان مي آمدند و دور و اطراف بهنام منفجر مي شدند. کلمن آبي که در دست او بود ترکش خورد. بهنام زمین افتاد. ديد که از جاي ترکش روي کلمن، آب شره مي کند. دستش را روي جاي ترکش گذاشت. کلمن را بغل گرفت و دويد. گلولـه ها از بالاي ســر بهنام مي گذشــتند و تو ديوار و خانه ها فرو مي رفتند. بهنام دســته اي کبوتر ترسیده ديد که از اين پشــت بام به پشت بام ديگر پرواز مي کنند. از زور تشــنگي ناي پرواز نداشــتند. ايستاد. گشت و از داخل خانه اي يك کاســه ي فلزي پیدا کرد. دســتش را از جاي ترکش برداشت. آب تو کاسه سرريز شد. بهنام کف دستش را روي جاي ترکش کلمن گذاشت. کاسه را کنار ديوار گذاشت و رو به کبوترها که از پشت بام نگاهش مي کردند، با صداي بلند گفت:«شــرمنده ام. آب کم اســت. بیايید گلويتان را خیس کنیــد و برويد. اينجا خطرناك است.» دور شــد و يك لحظه برگشــت ديد کبوترها کنار کاســه ي آب نشسته اند، نوکشــان را داخل کاسه مي کنند و سر بالا مي گیرند. لبخند زد. صدايي او را به خود آورد. «کجايي بهنام؟ مرديم از تشنگي.» بــه طرف صدا دويد. بهــروز مرادي و چند نفر را ديد که در يك ســنگر که ديــواره اش از گوني هاي شــن و ماســه بالا آمده بــود، پناه گرفته انــد. گلوله ها مي آمدند و بغل پاي بهنام را تیرتراش مي دادند. تكه هاي آسفالت، کنده مي شد و به اطراف پرت مي شد. بهنام پريد تو ســنگر. خیس عرق بود. قطره اي عرق به داخل چشــمش سر خورد. چشمش سوخت. بهروز آمد کلمن را بگیرد. بهنام گفت: «ترکش خورده. مراقب باشید آبش هدر نرود.»
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313