eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
تولد : 1360/9/18– تبریز 🥀شهادت : 1392/10/29– دمشق🥀 آرامگاه : تبریز – گلزار شهدای وادی رحمت @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#شهیدمحمودرضابیضایی تولد : 1360/9/18– تبریز 🥀شهادت : 1392/10/29– دمشق🥀 آرامگاه : تبریز – گلزار شه
🥀جای شهید خالی ڪه...😔 ◽️رفیقش می‌گفت: خیلی دلتنگش بودم یه شب تو خواب دیدمش پرسیدم الان کجایی؟ چیکار میکنی؟ گفت: همیشه و همه جا همراه اصحاب اباعبدالله هستم.. 🕊⚘ 🖇@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محرم ترک اولین شهید مدافع حرم دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: 🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. 🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ... 🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته! 🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! 🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟ 🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند... 🌷 هدیه روح مطهر شان صلوات 🌺 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• •° من شرمنده‌ی اون جمله آخرشم که میگه : «ماهم فقط یه ذره جونی داریم اومدیم بدیم درراهِ خدا ... » @parastohae_ashegh313
فتح المبين جمعي از دوستان شهيد هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به ســختي مي گذشــت. اما آن ها به انتهاي مسير رسيدند! شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شــد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. صبح مي خواســتند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. 🌹🌹🌹🌹 در حملــه شــب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شــدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. همان روز جلســه اي با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوايي برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطاع فرماندهان رسيد. كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. بچه هاي اطاعات سپاه مدت ها بود كه روي اين طرح كار مي كردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود. شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دلم حسرت دیدار تو بسیار شده کوه غم بر دل بیچاره‌ام آوار شده ♥️السلام‌ علیک یا اباعبدالله♥️ 🕊🌱 💌@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر روزی خبر شهادت این بنده سراپا تقصیر را شنیدید، علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید.. شب جمعه ویادشهداباصلوات @parastohae_ashegh313
🌷🕊🍃 قرارهمیشگی بی قرارها.... دلتنگ که بشوی...دیگر شده ای دیگر نمی‌شود کاریش کرد هرچه خودت را به آن راه هم بزنی ... می بینی انگاری نمی شود که نمی شود دلت تنگ شده است بد هم تنگ شده است... باز پنجشنبه ویاد شهدا با ذکر صلوات📿 @parastohae_ashegh313
کسی که هر شب جمعه، سوره واقعه را بخواند: ● خداوند او را دوست می دارد. ● محبوب همه مردمانش می گرداند. ● و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد. ● و از همراهان امیرالمومنین علیه السلام خواهد بود. 📚ثواب اعمال، ج۱، ص۱۱۷ 📚بحارالانوار، ج۸۹، ص۳۰۷ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🥀 🍃 @parastohae_ashegh313
🌹با حنجــر خــود بــوسـہ از خنجـــر گرفتند...... 🌷شهدای مدافع ایرانی که توسط داعش ذبح شدن🌷 سرارشهیدعبدالله_اسکندری شهیدمحسن_حججی شهیدرضااسماعیلی یادشهداباصلوات @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به زحمت دسته هاي فرغون را بلند کرد و به جلو راند. هرچند لحظه، خمپاره و توپ بي هدفي در دور و نزديكي شــان منفجر مي شــد. صداي شلیك گلوله و انفجار براي لحظه اي قطع نمي شــد؛ گرچه از گلوله باران روز اول کاســته شده بود. مصیب که ســرش رو به چرخ فرغون بود، سر، بلند کرد، به زحمت لبخند زد و پرسید: «بهنام... اين... آمبولانس... را... از... کجا... آوردي؟» بهنام که از زور و تقلا خیس عرق شده بود، خنده خنده جواب داد: «مگر يادت رفته؟ وقتي تو مسابقات کشتي اول شدم، اين را جايزه دادند!» مصیب خنديد. از گوشه ي لبش باريكه ي خون جاري شد. «پس... پس چرا... فقط يك... يك چرخ... دارد؟» «عراقي ها گشنه بودند، سه تا چرخ ديگرش را کوفت کردند!» چرخ فلزي فرغون با صداي بلند غیژ غیژ مي کرد. مصیب با درد خنديد. «حتما ًاين هم آژيرش است!» نزديك مسجد جامع رسیدند. بهنام در همان حال گفت: «فقط قول بده وقتي خوب شدي، کرايه ام را بدهي!» به مســجد جامع رســیدند، بهنام به مصیب نگاه کرد. مصیب لبخند بر لب، چشمانش باز مانده بود. فرغون از دست بهنام افتاد. با ناباوري جلو رفت. مصیب با چشــمان رو به آســمان شهید شده بود. بغض بهنــام ترکید. چند نفر آمدند و جنازه ي مصیب را داخل حیاط مســجد جامع بردند. بهنام به گوشــه ي حیاط رفت. به ديوار تكیه داد و شانه هايش لرزيد. در هر گوشــه ي حیاط، عده اي مشــغول کاري بودند. در زاويه ي راست، يك چادر بهداري بود. چند دکتر و پرســتار به مجروحین مي رســیدند. در زاويه ي چپ، خانم ها در حال پختن غذا بودند. ده ها نوجوان و جوان در حال درســت کردن کوکتل مولوتف بودند. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
یادوخاطره جمیع شهدای آتش نشان ویژه شهدای حادثه پلاسکو در۳۰ دی ۱۳۹۵ گرامی باد. شادی ارواح طیبه شهدافاتحه مع الصلوات @parastohae_ashegh313
فتح المبين جمعي از دوستان شهيد شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت مي كرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند. هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم. علــي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طــرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم! با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج مي زد. 🌹🌹🌹🌹 به طوري كه تقريباً همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند. ابراهيــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پيــام انقاب شــماره فروردين 1631 مي گويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف مي رفتيم چيزي جز دشت نمي ديديم. لذا در همانجا به سجده رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا(س)وائمه معصومين قسم مي داديم. @parastohae_ashegh313
🏴 من را دیده‌ام. اما نه در سال 61 هجری. در سال به سال دهه 90 شمسی.🌺🌺 وقتی همسر بالای پیکر شوهرش گفت: «به به! زینت ارباب شدی! نوش جونت!»😂😂 وقتی مادر شهید محمدخانی بالای قبر پسرش رجزخوانی کرد: «پسرم شنیدم مردانه با اشقیا جنگیدی و دشمن را تار و مار کردی و رعب در دل‌شان انداختی. شنیدم تو همچون همت لشکر بودی. آفرین پسرم!» وقتی مادر خبر شهادت پسرش را شنید گفت: «محمدحسینم به آرزوش رسید. من اگر هزارتا محمدحسین هم داشتم همه فدای امام حسین... همه زندگیم فدای امام حسینه!»😔😔 وقتی مادر گفت: «آقا که آمد بالاسرش و تابوتش رو بوسه زد گفتم خوشا به لیاقتت مادر!»😭 وقتی مادر شهید باافتخار گفت: «اگه شهید نمیومد جلو اسم امیرحسینم باورم نمی‌شد!» ✍️ 🌺🌺🌺 @parastohae_ashegh313
💕 همسر شهید می‌گفت؛ صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد. بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده ؟ او گفت: « جنگ ما در حال حاضر جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما . اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگیه تا وقتی من انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند ». 🍃 🌷 یادش با ذکر @parastohae_ashegh313
دل میزنم به دریا.mp3
12.53M
🕊🌿🌸 دل میزنم به دریا پا میزارم به جاده....... 🔹 💐با حال خوب گوش کنید 🕊🥀 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 @parastohae_ashegh313
🌹🍃 در غروب جمعه، 7 بار این دعا را بخوانید و تا هفته بعد از بلایا محفوظ بمانید 🌺🍃 مرحوم آخوند ملامحمدباقر فشارکی رحمةالله علیه در یکی از کتاب های خود نقل نموده است: کسی که وقت غروب روز جمعه این دعا را 7 مرتبه بخواند، از بلیات تا هفته بعد محفوظ می ماند ان شاء الله: ✨«اللَّهُمَ‏ صَلِّ‏ عَلَى سَیِّدِنَا‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‏ مُحَمَّد؛ وَ ادْفَعْ‏ عَنَّا الْبَلاءَ الْمُبْرَمَ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأرْضِ، إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»✨ 📚ابواب الجنّات في آداب الجمعات ص26 @parastohae_ashegh313
📚برشی از کتاب لبخند پاریز چند ماه بعد محمدعلی رفت پاریز و پدر و مادرش را برد مشهد. کار همیشگی‌اش بود. پدر و مادر را می‌برد مشهد؛ زیارت. پدرش را برد کنار ضریح امام رضا (ع) و گفت برایش دعا کند که شهید شود. حاج‌علی‌آقا ایستاد جلوی ضریح، دست‌هاش را گرفت جلوی صورتش. اشک‌های پیرمرد جلوی پیراهن آبی‌اش را خیس کرده بود. بلندبلند دعا کرد. آقاجان شما واسطه شو این محمدعلی ما شهید بشه. محمدعلی دوزانو نشست پایین پای پدرش و دست‌هاش را گرفت جلوی صورتش و آرام گریه کرد. حاج‌علی‌آقا دیگر نتوانست روی پا بایستد؛ نشست. محمدعلی دست‌هاش را انداخت دور گردن باباش و صورتش را پنهان کرد توی سینهٔ حاجی و هق‌هق گریه کرد. 📍زندگی‌نامه شهید سرتپ‌ دوم پاسدار محمدعلی الله دادی 🕊🌱 💌@parastohae_ashegh313
دلانہ✨ زمانه عجیبی است! برخی مردمان، امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را... میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه که بخواهند تفسیر میکنند!!! اما امام حاضر را باید فرمان برند!!! و کوفیان اینگونه عاشورا را رقم زدند... _شهید‌مرتضیٰ‌آوینی🌱 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻به جمع ما بپیوندید↓ 『◆ @parastohae_ashegh313