اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ🥀
✍ این عکس یکی از دردناکترین و در عین حال حماسیترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است که ٣٠٠ نفر از نیروهایش درون یک کانال به محاصرۀ عراقي ها در میآیند آنها چند روز با تکیه بر ايمان خود به مقاومت ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ، ساعات آخر #بیسیمچی گردان همت را خواست، حاجی پای بیسیم آمد صدای ضعیفی را از آن سوی خط شنید که میگوید:
❣احمد رفت، حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد تمام میشود عراقي ها عنقریب میآیند تا ما را خلاص کنند،# من هم خداحافظی میکنم از قول ما به امام بگویید همانطور که فرمودید #حسين وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم....
پ.ن: این وعدہ خداست
ڪہ #حق_النــــــاس را نمے بخشد!
#خـــــــون_شهدا حق الناس است
⁉️ نمے دانم با این حق النـــــاس
بزرگے ڪہ بہ گردن ماســــــت،
چہ خواهیم ڪرد؟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@parastohae_ashegh313
فصل۲۸
صالح که براي خداحافظي به طبقه ي بالا، پیش محســن راستاني رفته بود، وقتــي پايین آمد، ديد که مهــدي رفیعي و بقیه مي خندند و بهنام از عصبانیت سرخ شده و به رفیعي بد و بیراه مي گويد. صالح، بهنام را به گوشه اي برد. «چي شده بهنام؟» «کاکا، ايــن مهــدي رفیعي به تو چپ چپ نگاه مي کــرد. نكند منظور بدي داشته باشد؟ من از طرف او نگرانم، نكند بلايي سر تو بیاورد؟» صالح، دست بهنام را خواند. فهمید که بهنام دارد کاري مي کند تا به او نشان بدهد که پشــتیبان و محافظ اوســت تا خودش را در دل او جا کند و صالح با آمدن او موافقت کند. صالح نگاهي به بهنام و بعد به مهدي رفیعي کرد. رفیعي خنديد و دست تكان داد که کارش نداشته باش. بهنام باز عصباني شد.«مي بیني کاکا؟ دارد تو را مسخره مي کند. من بايد حسابش را برسم!» صالح گفت: «ببین بهنام، مهدي زن و بچه دار است و از همه ي ما بزرگتر است. امروز هر کاري کني، تو را با خودم نمي برم!» بهنام فهمید که حقه اش نگرفته، افتاد به خواهش و تمنا. «کاکا، تو را به خدا بگذار من هم بیايم. هر کاري داشته باشي، انجام مي دهم. برايتان آب و مهمات مي آورم. مي روم تو دل عراقي ها و شناسايي مي کنم.» «همین که گفتم. مي ماني اينجا و تكان نمي خوري. اين يك دســتور اســت. مي داني دستور فرمانده يعني چه؟» بهنام اصرار کرد. «نه، واي به حالت اگر تو را آن جلو ببینم. دمار از روزگارت در مي آورم!» صالح به بچه ها گفت که سوار وانت شوند. بهنام باز اصرار و التماس کرد، اما صالح نرم نشد. وانت حرکت کرد. بهنام چند قدم دنبال آن دويد. وانت دور شد و بهنام تنها ماند. روز عیدش داشت خراب مي شد.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
فرازی ازوصیتنامه شهید علی تجلایی:❤️❤️
ای امام، ای رهبر امت، و ای پدر روحانی كه با بیان خود نفوس طاغوتی ما را تزكیه نمودی! بدان، تا آخرین قطره خونی كه در بدن دارم و تا آخرین دم حیاتم مقلد و مأموم تو هستم. به خدا سوگند یك لحظه از این عهد و پیمانی كه با تو بستهام، نظرم برنخواهد گشت و آخرین قطره خونی كه از بدنم بیرون ریزد، نقش خمینی رهبر خواهد بست. زیرا كه من این وفاداری را از مكتب كربلا، از پرچمدار اباعبدالله(ع) آموخته ام و عینیت این وفاداری را از سیدمان و مولایم شهید آیت الله “بهشتی” آموختهام… .
در هر زمان و هر مکان، با دست و زبان و عمل، امر به معروف و نهی از منکر کنید...
برایم قلباً الهام شده که این بار – اگر خداوند رحمان و رحیم بخواهد- به فیض شهادت نائل خواهم آمد. لذا دیگر منتظر من نباشید چون من به دیدار معشوق خود و دیدار سرور آزادگان اباعبدالله(ع) و شهدای کربلا حسینی ایران شتافتهام.
@parastohae_ashegh313
27.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #روایت_ #دفاع_انسان_ساز
حضرت #آیتالله_خامنهای: «#شهید_باکری؛ ایشان در آغاز جنگ یک جوان دانشجو است که تازه فارغالتحصیل شده؛ حالا چند ماه یا یک مدتی هم در پادگانها گذرانده، بعد هم به دستور امام که [گفتند] از پادگانها بیایید بیرون، آمده بیرون؛ مثلا مهر ماه سال ۵۹ شهید باکری یک چنین حالتی دارد. بعد شما نگاه کنید در عملیات #بیتالمقدس، در عملیات #خیبر، قبل آن در عملیات #فتحالمبین، این جوان یک فرماندهی زبدهی نظامی است که میتواند یک لشکر را، در بعضی جاها یک قرارگاه را حرکت بدهد و هدایت کند و کار کند. این عجیب نیست؟ این معجزه نیست؟ اینها #معجزه_انقلاب است.» ۱۳۹۲/۰۹/۲۵
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
@parastohae_ashegh313
📔#ازدواج_به_سبک_شهدا
📝 #برشی_از_کتاب
#جلسه_خواستگاری
#شهید_حسن_باقری
📌تدوین و گردآوری: #حسین_کاجی
📍بازنویسی: #مهدی_قربانی
#نسالاللهمنازلالشهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه رفتن زن باحجاب در جامعه عبادت است...
#حاج_مسعودعالی
🌸ممنون ک با عطر چادرت شهر رو
پر از عطر بهار میکنی بانو...👌
@parastohae_ashegh313
#نماز_اول_وقت #سیره_شهدا
📢 "وقت نماز هرکجا بود با صدای بلند اذان میگفت ، تا اهل ایمان جرٵت ابراز عقیده پیدا کنند و اهل گناه خجالت بکشند.
#شهیدنوابصفوی
📗قصه عاشقانص۷۴
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#شهیدمهدی_باکری پاسداری نمونه، فرماندهی فداکار و خدمتگزاری صادق و عاشق حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی بود. در #کتاب_گویای «#نیمه_پنهان_ماه» ضمن شنین بخشهایی از زندگی کوتاه اما پربار این شهید بزرگوار صداهایی مستند از همسر و همرزمان ایشان را را خواهید شنید.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#نماز_شب #سیره_شهدا
🌠 نمازشبزیر باران شدید
📘برگرفتهازکتاب"نخلسوخته"
#شهیدمحمدحسینیوسفالهی
#سالروزولادت🌷✨
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸
🕊زیارتنـامـه ی #شهـــــــداء🕊
🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱
🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
🌷@parastohae_ashegh313🌷
🌹سخت ترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست، بیاد همهی مادران شهدا علی الخصوص مادران شهدای مفقود الاثر
♦️سلامتی مادران شهدا صلوات
🌷@parastohae_ashegh313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲#استوری | یه برادری داشتیم خیلی عارف بود ...
🎙#حاجقاسمسلیمانی
#شهیدمحمدحسینیوسفالهی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فصل۲۹
روز ســختي بود. دشمن از سپیده دم هرچه خمپاره و توپ داشت. روي شهر مي ريخــت. در خیابان چهل متري، ده ها نفر به شــهادت رســیده بودند. فضاي شــهر از دود سیاه انفجار، تاريك شــده بود. زمین مي لرزيد. يك توپ مستقیم به گوشه ي گنبد مســجد جامع خورد. بهنام در حیاط مسجد بود. صبح، وقتي صالح و گروهش رفتند و او را نبردند، بهنام پاي پیاده خودش را به مسجد جامع رســاند. اوضاع آشفته بود. چند لكه ي بزرگ خون در حیاط ديده مي شد. پودر لباسشويي و لپه و برنج در گوشه و کنار حیاط، روي زمین پخش شده بود. بهــروز مــرادي و مرتضــي قرباني، خســته از نبرد آمدند و گوشــه ي حیاط نشســتند. ديگر اثري از زن ها و پیرمردهــا و پیرزن ها نبود؛ همه را برده بودند. شیخ شريف هم شهید شده بود. بهنام از رسول نوراني شنید که شیخ شريف در يكي از خیابان ها مجروح و اسیر عراقي ها شد. عراقي ها با سرنیزه، شیخ شريف را مثله مي کنند. بعد يكي از عراقي ها، عمامه ي خونین شــیخ شريف را بالا مي برد و فرياد مي کشد: «من يك خمیني را کشتم!» رســول گريه کرد. بهنام بغضش را نگه داشــت. مرتضــي قرباني رو به بهروز گفت: «امروز چند شنبه است؟» بهروز لبخند تلخي زد و گفت: «از صبح تا حالا اين همه قرباني داده ايم، تازه مي پرسي چند شنبه است؟» «مگر امروز چه روزي است؟» «مگر قرباني ها را نمي بیني؟ شهدا را نمي بیني که تكه تكه مي شوند و در راه خدا خون شان بر زمین مي ريزد؟ امروز عیدقربان است!» مرتضي يكه خورد. بغضش ترکید و شانه هايش لرزيد و گفت: «خدايــا، ببیــن ما به کجا رســیده ايم. ببیــن چقدر بچه هاي مردم کشــته مي شوند، کسي هم به فريادمان نمي رسد. خدايا، فكري براي ما کن. ما که جز تو پناهگاهي نداريم!» بهنام از مسجد بیرون رفت. فتح الله افشار را در کنار يك وانت ديد. افشار رو به بهمن اينانلو گفت: «عجله کن، بايد اين مهمات ها را براي صالي و بچه ها ببريم.» بهمن در ِجلوي وانت را باز کرد. بهنام سريع از وانت بالا رفت و پشت کابین وانت پنهان شد.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
فصل۲۹
مــادر با هول و اضطراب از خواب پريد. خواب عجیبی ديده بود. دلش شــورمی زد. نگران بهنام بود. می دانست که اتفاقی در راه است. يك حادثه مهم! در خواب ديد که در يك دشت سرسبز دنبال بهنام می گردد. به يك درخت رســید. يك قناری زيبا روی شاخه ای نشســته و چهچهه می زد. مادر به قناری خیره شــد. ناگهان پرهای قناری ريخت و بــر روی زمین افتاد. مادر جلو دويد. قناری رشــد کرد و تبديل به بهنام شــد! بهنام بلند شد و خنديد. مادر او را در آغوش گرفت. يك اسب سوار از راه رسید. صورتش مشخص نبود. لباس مشكی بر تن و شالی سبز دور گردن پیچیده بود. مرد دست دراز کرد. بهنام به سويش دويد. مادر فرياد زده بود: کجا می روی بهنام؟ بهنام به کمك مرد ســیاهپوش سوار اسب شد. بعد گفت: مادر جان، اين آقا حضرت امام حســین(ع) هســتند. آمده اند دنبال من. بايد با ايشان بروم. بهنام دوباره خنديده و به همراه آقا رفته بود. و مادر با صورتی خیس اشــك از خواب پريده بود. روز عید قربان بود!
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#درمحضرشهدا
🎙#شهیدمهدیباکری در عملیات #خیبر
❤️حسین گونه باید بجنگید!
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#دلتنگشلمچهـ💔
تاحالاشلمچـهرفتی!؟
اگهرفتیبراچنددقیقهبہیادش
بیارُتوذهنتتصـورشکن...
اگههمنرفتیمنالانبهتمیگم
شلمچهکجاست!
شلمچهیہجایخیـلیبزرگهولیتا
چشمکارمیکنهپـرازخاک...
#شلمچه جاییکهحدود50هزار
نفر،تواینخاکوزمینشهیدشدند...💔
#جانفدا
#راهیان_نور
🌹اینجا گذری بر #قدمگاهشهیدان است
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ| صحبت های مقام معظم #رهبری درباره سردار #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#لبیکیاخامنهای
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲#استوری؛ الله الصمد 💪
📌 یعنی پشتت به کسی گرم باشه که بی نیازه 👌
#نماز_اول_وقت #سیره_شهدا
#آرامش #توحید
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
آنچه می شنوید بخش هایی از زندگی نامه ی «#شهیدتیمسارعباسبابایی» است؛ اسوهای که از کودکی تا واپسین لحظههای عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و نام پرآوازهاش در تاریخ پرافتخار ایران جاودانه شد.
📘#کتاب_گویای «#نیمه_پنهان_ماه»، روایتگر بخشی از رشادت های این شهید بزرگوار در دوران جنگ تحمیلی است.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313