طرحِ جالبِ شهید چمران برای ریزشِ غرور .
#متن_خاطره:
ماهی یکبار بچههای مدرسۀ جبل عامل رو جمع میکرد ، می رفتند و زباله های شهر رو جمعآوری میکردند . میگفت : با اینکار هم شهر تمیز میشه و هم غرور بچهها میریزه...
🌷خاطره ای از سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚 منبع: مجموعه یادگاران، جلد یک «کتاب شهید چمران» صفحه 22
#غرور
#شهیدچمران
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
ایده ی جالبِ شهید دکتر محمد علی رهنمون برای تربیت فرزند
#متن_خاطره :
محمد علی صبح ها بعد از نماز قرآن
میخواند.
اگه دخترمون بیدار بود ، میگرفتش توی بغل ؛
اگه هم خواب بود ، کنارِ رختخوابش مینشست و میگفت : اینـجا قـرآن میخوانم ، میخواهم چشم و گوشِ بچه ام از الان به این چیزها عادت کنه...
🌷خاطرهای از زندگی شهید دکتر محمد علی رهنمون
📚منبع : یادگاران16 «کتاب رهنمون» ، صفحه 90
#انس_با_قرآن
#تربیت_فرزند
#شهیدرهنمون
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
توصیه جالبِ آیت الله بهاءالدینی به طلاب: اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا دارید هم آخرت...
.
#متن_خاطره
طلبههای شیراز اومدند نزد آیتالله بهاءالدینی و از ایشون درسِ اخلاق خواستند .
این عارفِ بزرگ بهشون فرمود : بروید از صیاد شیرازی درسِ زندگی بگیرید
اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا دارید و هم آخرت...
🌷 خاطرهای از زندگی امیرسپهبد علی صیاد شیرازی
📚منبع : کتاب امیر دلاور ، صفحه 69
#شهیدصیادشیرازی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دیدگاهِ جالبِ شهید صیاد شیرازی پیرامونِ امام خامنهای
#متن_خاطره :
قرار بود صیاد شیرازی از دستانِ مبارکِ امام خامنه ای درجۀ سرلشکری بگیره. بهش گفتند : بسلامتی بابا! صیاد هم جواب داد : خوشحالم! اما درجه گرفتن فقط ارتقاء سازمانی نیست ؛ وقتی آقا درجه رو بذارن روی دوشم ، حس میکنم ازم راضی هستند، وقتی هم ایشون از من راضی باشند ، امام زمان(عج) هم ازم راضی خواهد بود ، و همین برام بسه...
🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع : کتاب صیاد دلها ، صفحه 40
#شهیدصیادشیرازی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
مادر با اون مادر توی قاب خیلی فرق کرده بود....
پیر و افتاده
تو عکس اعزام که مورخه ۲۲ بهمن ۶۵ که درست بیست روز قبل از شهادت پسرش بود روی صورت خاله وجیهه ، فقط ترس و اضطراب و دلهره نقش بسته بود....
البته تکیه گاهش هنوز کنارش بود و او با عشق دستش رو به دور گردنش انداخته بود .
اما من دیدم امروز در تاریخ ۱۳ اسفند ۹۷ بر روی صورت ماه مادر فقط غم نشسته بود و دوری و دلتنگی و از اون تکیه گاه هم فقط یه عکس....
میگفت : پسرم خیلی میترسید تا حدی که از تاریکی شب خیلی وحشت داشت ، اما نمیدونم چه اتفاقی افتاد که یدفعه باباعلی در عرض دو ماه عوض شد .
انگار تو این دو ماه بیست سال بزرگتر و کامل تر شده بود ....
چهارده ساله بود که گفت مامان میزاری من برم جبهه
اولین بارش بود
یه کاپشن برای خودش خریده بود هی تو خونه میپوشید میگفت خوشگله ؟ بهم میاد ؟
همون روز رفت آرایشگاه موهاشو اصلاح کرد .
موهاشو همیشه بالا میداد ، اما روز اعزام مدل موهاشو عوض کرد .
کلا یه آدم دیگه شده بود .
خواهرش میگفت : تو کیفش تخم مرغ ، نمک و فلفل و نون گذاشته بودم
بهم گفت : آبجی اگه میخوای بغلم کنی بیا همینجا ، اونجا دیگه پیش دوستام ضایعست .... نمیشه رو بوسی کنیم .
خلاصه بابا علی رفت و شب ۱۲ اسفند ۶۵ تو شلمچه بر اثر اصابت گلوله آر پی جی به شهادت رسید .
تا پنج شیش سال ازش بیخبر بودن .
داداش کوچیکش شده بود مسئول گوش دادن به رادیو تو خونه تا شاید خبری از بابا علی بشنوه....
تا اینکه ۸ سال بعد چهار تیکه استخون و یه پلاک واسه مامان آوردن ....
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
این خاطره رو به گوش مسئولین برسانید ، تا بدونن به چه قیمتی به این جایگاه رسیدند...
#متن_خاطره
چند روز بعد از عملیات دیدمش .
هر جا میرفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود.
از یکی پرسیدم : چشه این بچه؟!!! گفت : توی عملیات گوش هاش آسیب دیده ، اونقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه ، باید براش بنویسی تا بفهمه...
📚منبع: کتاب امتحان نهایی ، صفحه 16
#مجاهدت
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دستور العمل ساده ی شهید مطهری برای رسیدن به موفقیت .
همسر شهید مطهری میگفت : ۲۶ سال با مرتضی زندگی کردم ، در این مدت نیم ساعت هم بیوضو نبود، و همیشه تاکید میکرد که با وضو باشید...
استاد مطهری در نامهای به فرزندش نوشت : حتیالامکان روزی یک حزب قرآن بخوان و ثوابش رو تقدیم کن به روح پیامبر (ص) ، چون موجب برکت عمر و موفقیت میشه...
🌷خاطرهای از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری
📚 منبع : کتاب جلوههای معلمی استاد مطهری
#شهیدمطهری
#قرائت_قرآن
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
این توصیه ی شهید کاظمی به شهید همت را ، همه ی نیروهای انقلابی باید بخوانند
#متن_خاطره:
مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت دربارهی برگشتم صحبت کردم . شهید همت بهم گفت : یه خاطره برات بگم؟
گفتم بگو؟
حاجی گفت: وقتیتوی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم .
ناصر پرسید : بریده ای؟
از سوالش تعجب کردم و گفتم : منظورت رو نمی فهمم ، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
ناصر کاظمی گفت : مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست !
اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگر هم نبریدی بمان و کار کن ، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...
منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت
📚سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳
#شهیدهمت
#شهیدناصرکاظمی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دلــم یڪ دنیـا میخواهد
شبیہ دنیــاے شما
ڪہ همہ چیزش بوے خــدا بدهد
رفيق شهیدم دلــم گرفته از زمین
دستـم را بگیر...
دلم_آسمان_می_خواهد
شهید_ابراهیم_هادی
شهید هادی ذوالفقاری
صبحتون شهدایی
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌷 همسر شهید 🌷
پنج شنبه صبح رسیدخانه.
توی جیب لباسش برگه ای دیدم که ددخواست مرخصی کرده بود؛
اما برای چهارشنبه صبح.
دلگیر شدم که چرا از دیروز توی مرخصی بوده ولی امروز آمده خانه.
طفره رفت.
بعدهم گفت : من که نوشتم شخصیه خانمم.
ربطی هم به خانواده یا آدم خاصی نداره.
گفتم : زن و شوهر مسئله ی شخصی ندارن، باید بگی
دلش سوخت انگار.
آرام گفت : جمکران بودم.
دوشب بود نماز صبح وقتی بیدار می شدم که نزدیک قضاشدن بود.
باید زود حلش می کردم این مشکل رو.اگه خدایی نکرده اهمیت نمی دادم،از اون موقع به بعد ممکن بود نمازام قضا بشه.
از دیروز توی جمکران و پیش آقا استغفار می کنم که خدایا چه کردم که بامن اینطوری می کنی؟
به صاحب الزمان گفتم از اینجا نمیرم تا برام دعا نکنی.
شب رو یه گوشه از مسجدخوابیدم.
خود به خود چند دقیقه به اذان صبح بیدارشدم.نمازم رو خوندم و خدارو شکر کردم.
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
مراسم عروسیمان یک مراسم خدا پسند بود☺️.مولودی خوانی بود و ...
همسرم تاکید داشت در این مراسم کاری نکنیم که طبق دستور و خواست خدا و ائمه اش نباشد.به همه تاکید کرده بود که ترقه بازی نکنند و باعث آزار همسایه ها نشوند💥.یکی از همسایه های مسن محل بعد از مراسم به منزل ما آمد و به محمد جواد گفت:خیلی دعایت کردم🍃.ان شاءالله هرچه از خدا میخواهی به تو بدهد که نگذاشتی ترقه بزنند!😊
شهید مدافع حرم محمدجواد قربانی🌹
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
تعبیرِ جالبی از یک مهندسِ شهید برای نمازِ اول وقت
#متن_خاطره
وقتی صدای اذان رو میشنید ، دست از غذا خوردن میکشید و میرفت نماز بخونه.
بهش اصرار میکردیم و میگفتیم :
غذات سرد میشه ، تمومش کن ، بعد برو نمازت رو بخون.
اما محمود میگفت : اگه نروم نماز بخونم ، غذای روحم سرد میشه...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود شهبازی
📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 35
#نماز_اول_وقت
#شهیدمحمودشهبازی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
صحبت جالب پدر شهیدان زین الدین پیرامون فرزندان شهیدش
#متن_خاطره :
ده سال بعد ازشهادت مهدی و مجید زین الدین ، پدر بزرگوارشون میگفت: من در این مدت طولانی بارها نشسته و به خاطرات گذشته بازگشتهام .
اما هر چه فکر کردم تا یک خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم چیزی پیدا نکردم ، نمی خوام بگم معصوم بودند ، اما من که پدرشون هستم ، به خداییِ خدا گناهی ازشون سراغ ندارم...
🌷خاطره ای از زندگی شهیدان مهدی و مجید زین الدین
📚منبع : کتاب سرداران تقوا ، صفحه 43
#شهیدزین_الدین
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
کاش ما نیز مانند شهیدباهنر ، اینگونه احترام پدر و مادرمان را حفظ میکردیم .
#متن_خاطره:
نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت : مادر !
پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ...
لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره...
پدرش میگفت: محمدجواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه...
🌷خاطره ای از روحانی شهید محمدجواد باهنر
📚منبع : کتاب هنرِ آسمان ، صفحه 11
#شهیدباهنر
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهید صیاد شیرازی
#متن_خاطره:
یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پروندهاش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد.
مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره....
بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟
مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه!
پرسیدم: چرا؟
مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ...
🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع : یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57
#شهیدصیادشیرازی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باقر(ع)بقای
علم لدنِّیِ مصطفی است
باقر(ع)بنای نام
علی(ع)باهمان صفاست
باقر(ع)شکوه عاشقیُّ
وعشق خالقست
دارو ندارسینه ی
پرشورصادقست
حلول ماه رجب و
میلاد امام باقرمبارک
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
برخورد جالبِ حاج احمد متوسلیان
#متن_خاطره :
حقوقش روگرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زنگفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچیکومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرستون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده...
🌷خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع : کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
#ایثار
#گذشت
#متوسلیان
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
بگذارید بند بندم از هم بگسلد،
هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر میکنم و خدای بزرگ خود را عاشقانه میپرستم.
آرزو داشتم که شمع باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم.
به کفر و طمع اجازه ندهم بر دنیا تسلط یابد.
💝 شهید چمران 💝
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@parastohae_ashegh313
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
🔺حلول ماه رجب ، ماه ریزش باران رحمت الهی مبارک 🌸
🔹رجب بهانهای است برای دوستی با خدا ، لحظه هایتان سرشار از این دوستی باد.🌸
❤️شهدای گمنام❤️
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄