#انتقام_سخت
ارتش کانادا، زیرمجموعهای از ارتش آمریکاست.
و اینطور که من جوانهای کانادایی را شناختم یا معتاد به ماریجوانا و سایر موادمخدر هستند، یا معتاد به الکلاند و یا معتاد به بازیهای ویدئویی و نتفلیکس.
هیچ عقیدهای جز پرستش خودشان و نیازهایشان در زندگیشان نیست.
@pardarca
همسایگی
همسایه یهودی چند وقت پیش با یک دختر آفریقایی ازدواج کرد.
بعد از آن، برخلاف قوانینِ ساختمانمان، واحدِ اجارهایاش را به دو نفر دیگر اجاره داد و مدتی است که رفتهاند کِنیا.
چند روز پیش خبر رسید که در کِنیا ملکی را از عدهای مسلمان پیشخرید کرده و از معاملهی سودمندش با مسلمانان خیلی خوشحال است وقتی فهمیده آنها اهلِ بهره نیستند.
پینوشت: مستند «غزه برای آزادی میجنگد» یا "Gaza Fights For Freedom" یکی از آخرین مستندهای ساخته شده از اتفاقات غزه است. توانش را داشتید ببینید و به دوستان غربی نشان بدهید.
@pardarca
لطیف
آنجلا، منشی جدید آموزشگاهمان است. چهل و خوردهای ساله، دقیق و متمرکز.
چهارشنبه عصری، وقتی میروم برای شاگردم از آشپزخانه آب بیاورم، نگاه مضطرب آنجلا توجهم را جلب میکند.
تا متوجه حضورم میشود شروع میکند به معذرتخواهی.
علتاش را میپرسم.
اشکهای بیرنگش را با پشت آستینش پاک میکند و توضیح میدهد که در چیدمان برنامه همکاران دچار مشکل شده.
گویا یک سری از کلاسها را به اشتباه حذف کرده و یکی از کارمندان شیفت عصر سر کارش نیامده.
همانطور با اضطراب به ساعت روی دیوار اشاره میکند و میگوید: «یکی از جلسات امروز عصر تو هم به اشتباه حذف شده».
دلش را گرم میکنم که طوری نیست و کلاس من هم طبق روال هر هفته برگزار شد.
چشمهای قرمزش را میدوزد به نگاهم و میگوید :«ولی من در دوره سه ماه آزمایشیام هستم و نباید اشتباهی میکردم».
حرفش ته دلم را خالی میکند و یادم میآورد چقدر همه چیز این طرف دنیا جا به جا شده. چقدر استرس و اضطراب بیجا به زنان میدهند و چقدر نقش طبیعی همسر بودن و مادرشدن را از آنها دریغ کردهاند.
@pardarca
جیمز
سهشنبه تولد هفدهسالگیاش بود و سر کلاساشنیامد.
دیروز که دیدمش از کادو تولدش پرسیدم.
گفت: «شاید جالب باشد، پول نقد».
جواب دادم که در سال نو ایرانی هم ما پول نقد به هم کادو میدهیم.
گفت نمیدانسته سال نو در کشورهای دیگر موقع دیگری است.
همین شد که کمی در مورد تقویم خورشیدی و تقویم قمری صحبت کردیم.
صحبتمان رسید به ماههای قمری و اوقاتِشرعی. وقتی جدول اوقاتِشرعی به افق ونکوور را نشانش دادم گفت این همه دقت برای دنبال کردنِ زمان خیلی برایش جالب است و اصلأ در مورد اسلام این چیزها را نمیدانسته.
گفت حتی نمیدانسته بقیه کشورها از تقویم میلادی استفاده نمیکنند.
توضیح میدهم واضح است که همه کشورها مسیحی نیستند و دین دیگری ممکن است داشته باشند.
لبخند ملایمی میزند و میگوید:«ولی ما هم مسیحی نیستیم. کریسمس و عید پاک را جشن میگیریم ولی اعتقاد مذهبی نداریم».
ازش میپرسم یعنی هیچ موقع سوالی در این موارد برایت پیش نمیآید؟
جواب میدهد :«چرا، نمیخواهم بگویم که آتئیست (ملحد) یا آگناستیک (بلاتکلیف) هستم. هیچ کدامشان نیستم و گاهی برایم سؤالاتی پیش میآید که جوابشان را نمیدانم. ولی چون در این فکر به جایی نمیرسم و گُم میشوم، ترجیح میدهم فقط به خودم و زندگیام فکر کنم».
دلم میسوزد و نمیدانم چه جوابی باید بدهم. مینشینم روی صندلی مقابلش و اکتفا میکنم به گفتن اینکه: «بله خب فضاهای رشدی آدمها با هم فرق میکند».
پینوشت: جایی خوانده بودم که اگر مسلمان رفتار و کردارِ خودش درست شود، تأثیرگذاریاش هم درست میشود. برخوردهای این چنینی با شاگردهام، تلنگر به جایی است که نشانم دهد چقدر فاصله هست تا ایمان.
@pardarca