eitaa logo
- پـاره‌های‌ِکـاٰغــذ -
40 دنبال‌کننده
30 عکس
7 ویدیو
0 فایل
- و سوگند به نامش🤍* - من از بیگانگان هرگز ننالم ؛ که بامن هرچه کرد آن آشنا کرد! - می‌نویسم برای تو (: [ جایی بی‌شیله پیله، برای باهم بودن. ] اینجا دیگه موندگاره"
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا دیگر احساساتمان را برای رئیسی که بعد از کار هرگز ملاقات نخواهیم کرد، فامیلی که به ندرت می‌بینیم، آن الاغی که با صورت خندانش لج‌مان را در می‌آورد، هم‌کلاسی زیرکی که وا نمود می‌کند خنگ است و بقیه کسانی که در زندگی‌مان هیچ هستند، خرج نکنیم :) [ کیم سوهیون ]
- پـاره‌های‌ِکـاٰغــذ -
زندگی من مانند پیانو ست، سیاه و سفید. باید طبق نت روزگار پیش بروم تا موسیقی زیبایی خروج کند. اگر خطایی کنم و کلاویه‌ی اشتباهی را فشار دهم، نظم برهم می‌خورد و تعادلم نابود می‌شود و در نهایت زمین می‌خورم. حکم است که سریع بلند شوم وگرنه حاضران نشسته به تماشا خسته و موسیقی ناتمام می‌ماند. ادامه می‌دهم چون مجبورم به زیستن، چون می‌دانم رقص میان سیاه و سفیدهای دنیا برایم جالب می‌شود. زندگی می‌کنم، زندگی کن؛ در کنارش از قوانین نت‌ها پیروی کن تا آهنگ روزگار همیشه یکنخوات بنوازد. [ . ]
دنیا مضحکه‌ای گریه انگیز است :) [ امیرالمومنین[ع]. ]
وقتی یکی از عزیزام غمگینه دوست دارم باهاش گریه کنم، بغلش کنم ولی لعنت به فاصله، همین :)
[ ساعت 16:25، شهری در دور دست‌ها. ] همچی داشت خوب پیش می‌رفت. خیره‌ی دریای خروشان بودیم. هر دو ساکت به نجوای مرغ‌های دریایی گوش می‌دادیم، نه من چیزی می‌گفتم و نه او. گاه گاهی دریا با ساحل می‌جنگید و خشمگین موج‌هایش را تکیه می‌داد. ماسه میان انگشتان پاهایمان قایم می‌شد، مهم نبود چون سرم روی شانه‌ی او بود و چیزی اذیتم نمی‌کرد. اگر او به دنیا گوش می‌داد اما من نظم ضربان قلبش را حفظ می‌کردم. سکوت در برابر فریاد چشمانش کم می‌آورد، می‌شنیدم. هوا به سوز می‌رفت و خورشید به یغما؛ باز هم آنجا نشسته بودیم. چنان به نفس‌های یکدیگر گوش سپارده بودیم که گویی فردایی در کار نیست. اما در دلم پروانه‌ای از خوشحالی پرواز می‌کرد. کنارش آرامش داشتم. دگر سرما به جانمان چنگ زده بود. برخاستم تا از دکه‌ی نزدیک ساحل دوتا قهوه‌ی تلخ بگیرم تا غروب قشنگ‌تر شود. وقتی برگشتم نبود. به یک‌باره دنیا در دیده‌ام تیره گشت. نفس در سینه‌ام حبس شد. هراسان اطراف را نظاره کردم. قهوه‌ها به خورده شن‌ها رفت. دویدم تا شاید پیدایش کنم. مانند مادری که بچه‌اش را گم کرده در جست‌وجویش بودم. کسی در گوشم زمزمه‌ای کرد، ناگه قدم‌هایم آهسته شد. یادم آمد، پارسال دریا او را با خود برد. فراموشم شد که نیست. همان‌جا نشستم و در آغوش آسمان گریستم. حتی زیبایی ماه هم از پس غم من برنیامد. آلزایمر داشتن در چنین اوقاتی بد نیست.. - لب ساحل نشسته بودیم، سال 1963 -
Mohsen Chavoshi & Sina Sarlak - Kojaei (1).mp3
7.24M
[ همه‌جا رو گشتم کجایی عزیزم؟ ]
بخاطر تو بود که چشم می‌پوشیدم از هرچی آدم :)
اگر می‌خواهی قاتل باشی تنها نیازی به چاقو و خون و خون‌ریزی نداری، تو می‌توانی با یک حرف جان آدمی را بگیری، آنوقت تو یک قاتلی، قاتل دل آدمیزاد. [ مراقب کلمات باش، مانند خنجر عمل می‌کنند. ]
تحمل حس حقارت و بی‌ارزشی برای انسان، از هر احساس دیگری سخت‌تر است. [ کیم سوهیون ]