eitaa logo
والدین شاخ نباتی
194 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
28 فایل
والدینِ شاخِ نباتی هم اندیشی می کنیم برای صمیمی تر شدن با نوجوانان... با فرزندانمان مهربان تر باشیم... موسسه قرآن و عترت امام رضا(ع) ارتباط @Samin_43
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می‌طلبد دیده تو را می‌جوید ... @Parents_shakh_nabati
به هر حال ،موضوع مشخص این است که کودک دیروز،اکنون دستخوش سونامی طبیعی شده و برای بزرگ شدن،خیز مهمی برداشته است. لوازم اولیه یک انسان بزرگسال در این نوجوان پدیدار گشته و به همین دلیل،تغییرات ناگهانی او را محتاج آگاهی بیشتر و همراهی فردی دیگر می نماید که می تواند یکی از همسالان،والدین،مربیان و مبلغان باشد. این دوره سنی،به دلایل روان شناختی،دوره ای پیچیده و حساس است و برخورد با نوجوان نیازمند رعایت پاره ای از ظرافت هاست. با ما همراه باشید... @Parents_shakh_nabati
والدین شاخ نباتی
🌹دوره تربیت معلمی مهد و پیش دبستانی 🔹مدرس استاد فاضلی 🔸دوره مقدماتی و تکمیلی 🔸مهلت ثبت نام تمدید
سلام واحترام عزیزانی که کودکشان زیر۷سال می‌باشد می‌توانند ازاین فرصت جهت بدست آوردن مهارت کارتربیت باکودک خود استفاده کنند. عزیزانی که مایلند مهد مقدماتی ومهدتکمیلی وپیش دبستان تدریس داشته باشند ،فقط کافیه همین دوره را بگذرانند و مشغول به کار شوند مدرک این دوره ازوزارت ارشاد وزیزنظر وزارت ارشاد می‌باشد. پس ازاین فرصت پیش آمده استفاده کنید.👌 کل دوره ۵روز فشرده وکاربردیست نحوه آموزش ،مهارتهای بازی،،مفهوم علوم وریاضی ،آموزشهای الفبای.و....... مشاوره.....😳تا شروع کلاس فقط یک روز مانده دوستانی که مایلند،👆👆👆 همین امروز تماس بگیرند🌹
یکی از مهم ترین مسائل دوره نوجوانی،بلوغ است. باشروع بلوغ که بسان رویشی برای نوجوان است،او دچار تحولات شگرف جسمی و روانی می شودکه آگاهی قبلی در این زمینه می تواند یاری دهنده او در بر خورد درست با این تحولات باشد. در این تحول بزرگ، جلوه های خوشایندو نا خوشایندی از نو جوان نمودار می گردد که افزایش میزان هوش نوجوان، جهش معنوی و میل به ارتباط با دین، گرایش به فضیلت ها، آمادگی بدنی بالا برای نیل به اهداف از ویژگی های خوشایند این دوره است. در مقابل شما با جلوه هایی از رفتارهای به ظاهر نا خوشایند روبرو می شویدکه بیشتر آنها مقتضای این سن بوده وبه مرور زمان کاهش یافته تا سرانجام از روحیات نوجوان کنار گذاشته شوند. با ما همراه باشید... @Parents_shakh_nabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهمترین چیز در زندگی اینه که باور کنیم تا وقتی زنده‌ایم اصلا دیر نیست... 🤞🏻🌿••• @Parents_shakh_nabati
# تلنگر ✨موفقیت یعنی تغییر، تغییر یعنی برنامه، برنامه یعنی محاسبه شبانه. اگر هرشب خودت و رفتارت را محاسبه نمی ‏کنی، موفق نمی شوی🍂 @Parents_shakh_nabati
رمان تنها گریه کن روایت زندگی مادر شهید معماریان @Parents_shakh_nabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫قسمت دوم مقدمه ✨ همـان روز اول، بـا محبـت و لبخنـد و حوصله،مثل یک کبوتر جلدم کرد. َ نزدیـک ظهـر، درحالیکـه یـک چیـزی تـوی دلم تغییـر کرده بـود و متحیر دنیا را نگاه می کردم، اجازه خواسـتم زحمت را کم کنم. با دسـت پر روانه ام کـرد. سـه تـا جانمـاز سـفید تـور دوزی شـده گذاشـت کـف دسـتم و گفـت: »اینهـا را خودمـان میدوزیـم. تـور و سـاتن و روبـان لباس هایـی را کـه بـه درد پوشـیدن نمیخورنـد، میشـکافیم. بـا دقـت و احتیـاط کـه شسـته و اتو شـدند، ازشـان جانمـاز و حتـی گاهـی رو بالشـتی میدوزیـم، تزییـن میکنیـم و همین جا میفروشیم؛ پولش هم میماند برای خانواده های نیازمند.« گفـت: »اینهـا را خـودم دوختـه ام. یکـی باشـد بـرای خـودت، دوتـا هـم بـرای هرکسـی کـه دوستشـان داری.« سـه سـال گذشـته، هنـوز هـم وقتـی بـه سـجاده ام نـگاه میکنـم، پولکهـای جانمـازم تویـش برق میزنـد و باورم نمیشود قبلا لباس عروس بوده است. نمـاز ظهـرم را کـه در مسـجد نزدیـک خانه شـان خوانـدم، مطمئـن بودم میخواهم تا زنده ام، چند خط راجع به این زن بنویسـم. اما میتوانسـتم؟ مردد بودم و میترسـیدم. ته دلم احسـاس میکردم این کار سـنگین اسـت. دلـم میخواسـت یـک نفـر بااطمینـان بگویـد بلـه، بنویـس یـا بگویـد نـه، نمیتوانـی. بعـد ایـن مسـئولیت را بگـذارم گوشـه ی مؤسسـه و خیالم راحت باشد کسی شایسته تر از من آن را به سرانجام میرساند؛ اما اینطور نشد. بـار سـنگین را بـه عهـده گرفتـه بـودم و برگشـتی نداشـت. هفتـه ای دو بـار میتوانسـتم کنار اشـرف سـادات بنشینم و حرفهایش را بشنوم. هر دفعه، احـوال خـودم و خانـواده ام را دقیـق میپرسـید و میگفـت: »صبـر کـن، مـن اول بـرم دوتـا چایـی بریـزم.« و هیچوقـت تعـارف نکـردم کـه میـل نـدارم یـا اجـازه بدهـد مـن بریـزم. تشـنه ِ ی همان فنجـان بلور چای بودم. از دسـتش میگرفتم و میگذاشتم روی میز و او ننشسته، تا کید میکرد زودتر بخورم تا سرد نشود. این همنشـینی ها، یک سـال و نیم به ضرورت کار بود، بعدش اشـتیاق شد و بهانه ی هم صحبتی. موقع پیاده کردن صوت های مصاحبه، بیشـتر وقت داشـتم تا به آنچه شـنیده بـودم، فکـر کنـم. بـا خـودم میگفتـم ایـن زن یـک آدم معمولیسـت؛ مثـل همـه ی مـا دلتنگـی را تجربـه کـرده، دلواپـس و غصـه دار شـده، بارهـا خسـته و بیمـار شـده، نیـاز بـه اسـتراحت دارد. گاهـی بـا کوچکتریـن اتفـاق ذوق میکنـد. بـا رنـج کشـیدن آشناسـت. احساسـات دارد و درعین حـال میتوانـد اطرافـش را بـه جایـی خواسـتنی تبدیـل کنـد؛ از آن آدمهایـی کـه دنیا بهشـان نیاز دارد. شـاید فرقش با ما همین بود، که نبودنش به چشـم میآمد. چیـزی کـه در تمـام رفت وآمدهایـم دیـدم، جـز ایـن نبـود. پیـر و جـوان، اشرف سـادات از زبانشـان نمی افتـاد. همسـایه ها می آمدنـد خانـه اش بـرای جلسه قرآن،ولی اول سراغ اشرف السادات را میگرفتند. @Parents_shakh_nabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا