eitaa logo
پرپرواز
23 دنبال‌کننده
377 عکس
61 ویدیو
3 فایل
باید شهیدبود تا شهید شد پری برای پرواز🪶 اینجا قراره یه دورهمی شهدایی باشه شروع از ¹⁵شعبان¹⁴⁰² کاری داشتین اینجاییم @ShahidHamedaani
مشاهده در ایتا
دانلود
[📝✨] .گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید منصور کاویان‌پور : امّت حزب‌اللّه ! گوش به فرمان امام و ولی‌فقیه باشید که کشتی‌ِنجات این قرن و قرن‌ها بعد تا ظهور آقا امام‌زمان "عج" همین ولایت‌فقیه است. این بزرگوار است که شما را می‌تواند رهبری خوب باشد تا به فکر آخرت‌تان باشید❕🌱 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
✨~﷽~✨ " لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ " ﴿۲۱-الحشر﴾ ▫️ای رسول! اگر ما این قرآن عظیم‌الشأن را بر کوه نازل می‌کردیم، مشاهده می‌کردی که کوه از ترس خدا خاشع و ذلیل و متلاشی می‌گشت؛ و این مثال را برای مردم بیان می‌کنم تا بیندیشند🤔⁉️ 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
[📝✨] .گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید منصور کاویان‌پور : ● آیا فردا که از این دنیا می‌روی، چیزی برای آخرت‌ات جمع‌آوری کردی که در پیشگاه خدا و پیامبران و امامان و مؤمنین شرمنده نباشید ؟! ● آیا فردای قیامت چیزی داری که در مقابل علی‌اکبر و علی­‌اصغر حسین (ع) بگذاری ؟! . ● در جواب خانواده‌های شهدا و یتیم‌های شهدا چه جوابی خواهی داد که در کشورت جنگ باشد، جنگ بین حق و باطل، دشمن یا مزدور به آب و خاک، به ناموس و از همه مهم‌تر به دین‌ات حمله کند در جای گرمی باشی، چه جواب خواهی داد ؟! |😔؛💔| 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
[📝✨] .گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید منصور کاویان‌پور : ● هیچ لحظه­ از خدا غافل نباشید و دشمن از همان فرصت استفاده خواهدکرد ..! 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
📌 زندگی‌نامه شهید منصور کاویان‌پور : 🌹 ولادت : مرداد 1342 در روستای «كاسه‌گر محله» «منصور» كودكی بیش نبود كه نماز و قرآن را به‌واسطه تربیت دینی والدین آموخت؛ و به انجام فرائض واجبات روی آورد 🤲🏻📿 ● پایه سوّم راهنمائی بود که به‌دلیل عزیمت به جنگ، از درس خواندن بازماند. . در اوصاف اخلاقی‌اش می‌توان گفت كه در حُجب‌وحیا، و ادب ‌و احترام نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود✨ ● با تشکیل نهادهای انقلابی، از جمله بسیج، به این ارگان پیوست و فعالیت‌هایش را در راستای تحقق و حراست از آرمان‌های انقلاب ادامه داد. در 1/03/1361، هم‌زمان با آغاز فعالیت در سپاه، به طرح جنگل پیوست و در سِمَت فرماندهی، مشغول به خدمت شد. ● منصور برای مدتی، عهده‌دار سمت محافظت از امام‌جمعه نور، «حاج‌آقا انصاری» بود. منصور بعد از انتصاب به مسئول آموزش پادگان چالوس، راهی جبهه شد. 🔸مادرش طاهره : «وقتی از جبهه بر می‌گشت، یک‌سری تحولات در رفتارش [به‌وجود می‌آمد.] وقتی به او می‌گفتیم که به جبهه نرو، می‌گفت: اصلا این حرف را نزنید! از ما بالاتر هم در آن‌جا هستند که زن و بچه‌های‌شان در خانه‌اند، اما خودشان به جبهه می‌آیند. منصور وقتی ازدواج کرد، علاقه‌اش به جبهه بیشتر شد.» ... «وقتی چشمش مجروح شد، او را برای درمان به ساری منتقل کردند. دکترش «آقای شریعتی»، از او خواست که مدتی در خانه استراحت کند؛ ولی او بعد از ده روز، مجدد به جبهه برگشت. من به او گفتم: کمی در خانه بمان و استراحت کن. گفت: ماندن من در این‌جا درست نیست؛ باید به جبهه بروم. در منطقه که بود، چشمش کوچک شده بود؛ ولی قبول نمی‌کرد که در بیمارستان بماند یا حتی عینک بزند.» 🔸«زینت» از برادر شهیدش، این‌طور یاد می‌كند : «همان روز كه تنها دخترش «نجمه» به دنیا آمد، او عازم جبهه بود. بعد از نماز ظهر می­‌خواست راهی شود كه جریان وضع حمل همسرش پیش آمد. به اصرار ما ماند و سه روز بعد به جبهه رفت.» 🌹 شهادت : در 23/6/1364 در هورالعظیم پیکرش با بدرقه همسرش «سیدهاجر حسینی»، در گلستان شهدای زادگاهش آرام گرفت🌱 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
🌺☘شهید  جواد غلام غلامی 🌺☘ سال ۱۳۷۲ به دنیا اومد، اهل ولایت مزارشریف افغانستان بود. تو دوران کودکی پدرش را از دست می ده. بعد این اتفاق خانواده شهید عازم ایران می شوند و در مشهد ساکن می شوند. شهید جواد در خواب شهادت خودش را دیده بود و خبر داده بود که در چه مکان و زمانی به شهادت می رسد. 🥺 شهید غلامی در ۲۴شهریور ماه ۱۳۹۳ در حال دفاع از حرم به شهادت میرسه🥀 یعنی فقط ۲۱ سالشون بوده☘ مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد هستش، خوش به سعادتش🌷 شاخه گل صلواتی نثار روح پاکش🌹 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
. روزی که خدیجه سلام الله علیها، جان پیامبر می شود😍🎊💐 .
دهم ربیع الاول مصادف است با سالروز ازدواج نورانی حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله با حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها؛ روز وصلت پرخیر پیامبر امین با بانوی اول اسلام.🌸🌸 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸موسم وصل دل و دلبر مبارک 🌸شــادی دلـهای غم‌ پرور مبارک 🌸به تمــام خلـــق دو عــالــم 🌸جشن دامادی پیغمبـر مبارک
🌺🌺شهید جهانپور شریفی🌺🌺 محل تولد: پرزیتون فارس تاریخ تولد: ۵۷/۶/۲۵ تاریخ شهادت: ۹۲/۶/۲۵ محل شهادت: حلب، سوریه محل دفن: پرزیتون فارس وضعیت تاهل: متأهل تعداد فرزندان: ۳ ایشون تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و در سال ۱۳۸۰ ازدواج کرد. چند ماه بعد در سپاه پاسداران تیپ ۳۳ هوابرد المهدی جهرم مشغول به‌کار گردید. به‌دلیل بعد مسافت جهرم تا محل زندگی خانواده، ایشان فقط روزهای تعطیل می‌توانست در کنار خانواده حضور داشته باشد. شهید شریفی احترام خاصی برای پدر و مادر خود قائل بود. 🦋🌍🦋🌍🦋🌍🦋🌍🦋🌍 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
🦋 جهان‌پور شریفی در روز ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷ در روستای پرزیتون به دنیا آمد. 💌 روستازاده‌ی ساده‌زیستی که به کشاورزی مشغول بود در سالروز ولادتش یعنی ۲۵ شهریور سال ۱۳۸۰ ازدواج کرد و در همین سال به عضویت تیپ ۳۳ المهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) جهرم درآمد و فعالیت خود را آغاز کرد. 👶🏻👧🏻 حاصل ازدواج این شهید دو دختر و یک پسر است که از وی به یادگار مانده است. زهرا و محمدرضا هر دو پدر را دیده‌اند؛ اما فرزند سوم شهید یعنی فاطمه ۱۱ روز بعد از شهادت پدرش به‌دنیا آمد. با شروع جنگ سوریه، جهان‌پور شریفی عازم سوریه شد و به‌عنوان داوطلب به نبرد با تکفیری‌ها و دفاع از حریم و حرم حضرت زینب (سلام‌الله) پرداخت. 🌷 جهان‌پور شریفی در سالروز تولدش؛ یعنی ۲۵ شهریور سال ۱۳۹۲ در سوریه توسط نیروهای تکفیری به فیض شهادت نائل آمد و پیکر این شهید بزرگوار در جهرم تشییع و در زادگاهش به‌خاک سپرده شد. 🌸 خاطرات شهید از زبان افسانه عزیزی؛ همسر شهید: همسرم بسیار خوش‌اخلاق و سخاوت‌مند بود. برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و هر هفته برای دیدن آن‌ها از جهرم به روستا می‌رفت و به گمانم احترام به پدر و مادر لیاقت شهادت را نصیبش کرد. من ابتدا مخالف رفتن همسرم به سوریه بودم اما او مرا راضی کرد. یک روز از سرکار که برگشت با من صحبت کرد و گفت: مأموریتی برایم پیش آمده و باید به سوریه بروم. آن‌زمان شرایط سختی داشتم و دخترم را باردار بودم. همسرم دلایل خودش را مطرح کرد و من هم بعد از شنیدن صحبت‌هایش به خدا توکل کرده و رضایت دادم که برود. او داوطلبانه به سوریه رفت، در آن‌جا چندروزی یک‌بار با ما تماس می‌گرفت و احوال‌پرسی می‌کرد. حدود ۳۵ روز در سوریه بود و در اولین اعزامش در شهر حلب به شهادت رسید. 🦋 همسرم آرزوی شهادت داشت پیش از اعزام به سوریه به من گفت: «همیشه برایم زیارت عاشورا بخوان و دعا کن به‌شهادت برسم.» من هم برایش زیارت عاشورا می‌خواندم. دوست نداشتم آن زمان شهید شود؛ اما از خدا می‌خواستم که مرگش را شهادت قرار دهد. 🌷نحوه اطلاع از خبر شهادت: در مدت ۳۵ روزی که «جهان‌پور» در سوریه بود، اقوام با ما تماس می‌گرفتند و به منزل‌مان می‌آمدند اما ما به روستا نرفتیم. یکی دو روز قبل از شنیدن خبر شهادت ایشان، یکی از برادرانم به منزل‌مان آمد و برادر دیگرم با من تماس گرفت و اصرار داشت به روستا برویم. هر بهانه‌ای آوردند، قبول نکردم تا این که گفتند تصمیم دارند برای برادر کوچکم به خواستگاری بروند و به هر ترتیب راهی روستا شدیم و حدود ساعت هفت صبح رسیدیم. دخترم «زهرا» به منزل داییش رفته بود که آن‌جا فردی تماس گرفته و گفته بود «جهان‌پور» زخمی شده است. زهرا پیش من آمد و موضوع را گفت. شماره پادگان و تعدادی از همکارانش را گرفتم اما هیچ‌کس جواب نداد. همان زمان عمویم آمد و گفت «هیچ خبری نیست و پای جهان‌پور ترکش خورده و در بیمارستان شیراز است. بعد از نماز ظهر به بیمارستان می‌رویم.» همان لحظه متوجه شدم که «جهان‌پور» به شهادت رسیده است و گویی دستی روی سینه‌ام قرار گرفت و آرام شدم. بچه‌ها به من چشم دوخته بودند اما خیلی آرام بودم و یاد حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) افتادم. خداوند اول صبر و بعد مصیبت می‌دهد. پیکر شهید را در روستای «پرزیتون» به خاک سپردیم. روستای ما ۳۳ شهید دوران دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم (شهید جهان‌پور شریفی) دارد که باعث افتخار ما هستند. 🌸 روایت دختر شهید جهان‌پور از پدر: زهرا دختر بزرگ شهید نیز در خاطره‌ای از پدر گفته است: مشغول حاضرشدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم. داشتم بند کفش می‌بستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم می‌روم مأموریت». مرا در آغوش گرفت و بوسید. اشک‌های بابا را به‌خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که می‌دانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود. وی افزود: پدر در سوریه هفته‌ای یک‌بار با ما تماس می‌گرفت، روز‌ها به سختی می‌گذشت و انتظارکشیدن ما را کلافه کرده بود. هفته آخر چندروزی از آخرین تماس بابا می‌گذشت، خیلی نگران بودیم، به مادرم می‌گفتم چرا بابا تماس نگرفت؟ مادر که خودش چندروزی سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد، با این حال ما را آرام می‌کرد. همان روز‌ها دایی به خانه ما در جهرم آمد و ما را به هر بهانه‌ای که بود به روستای پدری‌ام برد. کم‌کم خبر شهادت پدرمان را شنیدیم. 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
🍃 خاطرات شهید از زبان همرزمش: یکی از نیرو‌های امدادی خاطره‌ای از شهادت این شهید را روایت کرده است: سال ۹۲ در حال اعزام به شامات بودیم شریفی در جمع‌مان بود. چون صورت شکسته‌ای داشت فکر می‌کردم سن بالایی دارد. وارد سوریه شدیم و ما را به‌صورت ویژه‌ای اسکان دادند و بعد به لاذقیه رفتیم، یکی دو روز ماندیم، اما چون وضعیت بهم ریخته بود و هوای شرجی حسابی ما را اذیت کرد، با بال‌گرد به منطقه اعزام‌مان کردند. بالگرد در نداشت و با طناب جلوی درش را بسته بودند. بالگرد پرواز کرد و ارتفاع گرفت، صدای به‌شدت زیاد و هوای بسیار سرد حسابی اذیت‌مان کرد. یک ساعت‌و‌نیم در راه بودیم تا بالاخره جایی بین کوه‌ها ما را پیاده کردند. در این مدت شهید شریفی هم همراه ما بود، اما چون کار او آموزش به نیرو‌های سوری بود کمتر هم را می‌دیدیم. یک روز بی‌سیم زدند و گفتند دشمن در منطقه خمپاره زده‌اند و دو نفر مجروح شدند، خواستند حاضر باشم تا بیایند دنبالم، چند دقیقه‌ای گذشت، اما هرچه منتظر شدم کسی نیامد، بی‌سیم زدم که چرا نیامدید؟ گفتند حال زخمی‌ها خیلی بد است و نمی‌توانیم رهایشان کنیم، یکی هم شهید شده، پرسیدم چه کسی؟ گفتند جهانپور شریفی. یکشنبه عصری بود، خیلی حال‌مان گرفته شد، به خصوص رفیقش که باهم آمده بودند حال خیلی بدی داشت. دو روز بعد قرار بود به ایران برگردیم. روز آخر وقتی سوار هواپیما شدیم تا به دمشق برویم پیکر‌های دو شهید را آوردند تا همراه ما به دمشق و بعد به ایران برگردند. یکی از پیکر‌ها متعلق به شهید شریفی بود و یکی دیگر برای «میکائیل نامی» از بچه‌های غیرایرانی. هنوز سوار هواپیما نشده بودیم، تابوت‌ها را که دیدیم با ۲۰ نفر دیگر از نیرو‌های رزمنده سرمان را گذاشتیم روی تابوت‌ها، حال عجیب و خاصی داشتیم. هنوز نگاه عجیب مردمی که آن‌جا بودند را خوب به‌خاطر دارم که چطور نگاه‌مان می‌کردند. وارد دمشق شدیم و تابوت‌‎ها را به همراه کیف‌های شهدا تحویل هواپیما دادیم. این پیکر‌ها تا ایران با ما آمد. یک هفته بعد از تشیع پیکر شهید شریفی خبردار شدیم فرزندش به دنیا آمد، تازه فهمیدم شریفی جوان برومندی بود که به‌خاطر شرایط زندگی صورتش شکسته شده بود. 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
امروز دوبار متولد میشوی...🌺☘ 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
🌷 شهید یدالله زیارت زاده 🌷 ● شهید یدالله زیارت زاده در سال ۱۳۴۶ در شهرستان گناوه؛ در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.در سال ۱۳۶۵ جهت دفاع از میهن اسلامی عازم خدمت مقدس سربازی شد و در تاریخ 1366/6/26 در منطقه عملیات عملیاتی سومار به مولایش حضرت سیدالشهدا «علیه‌السلام» اقتدا کرد. ● همیشه می‌گفت: تا زنده‌ام باید برای امام حسین «علیه‌السلام »عزاداری کنم.. به گمانم مرگش را هم به گونه‌ای انتخاب کرد که تا ابد در رکاب اربابش سربازی کند. ● خاطره ای از پدر شهید: بعد از شهادت شهید خواب دیدم که امام خمینی«رحمه الله علیه» و امام خامنه‌ای «مدظله العالی»با تعدادی از سادات برای فاتحه به منزل من آمدند، تسلیت گفتند و فاتحه خواندند و رفتند و چهلم شهید هم آمدند... من آن موقع متوجه شدم شهید راه خوبی رفته و شهید است و خوشحال شدم و افتخار می‌کنم که فرزندم در راه خدا شهید شده است . ● گفته ای از مادر شهید: پسرم از موقعی که بدنیا آمد پسر خیلی خوب بود ... من از کودکی نماز و راه اسلام را به او یاد دادم و گفتم به بزرگترها احترام بگذار! و وقتی که بزرگتر از خود را دیدی به او سلام بگو . او از کارهای من سرپیچی نمی‌کرد و کل خانواده از او راضی بودند .... ✨﴿شادی روح شهید عزیز یدالله زیارت زاده صـَلــَوٰات...﴾🕊 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
پدر شهید زیارت زاده: بعد از شهادت شهید خواب دیدم که امام خمینی«رحمه الله علیه» و امام خامنه‌ای «مدظله العالی»با تعدادی از سادات برای فاتحه به منزل من آمدند، تسلیت گفتند و فاتحه خواندند و رفتند و چهلم شهید هم آمدند... من آن موقع متوجه شدم شهید راه خوبی رفته و شهید است و خوشحال شدم و افتخار می‌کنم که فرزندم در راه خدا شهید شده است . Martyr father: After the martyrdom of the martyr, I dreamed that Imam Khomeini and Imam Khamenei came to my house with a number of Sadats for Fateha, offered their condolences, and recited the Fateha, and forty martyrs also came. I am proud that my son was martyred in the way of God. ✨﴿شادی روح شهید عزیز یدالله زیارت زاده صـَلــَوٰات...﴾🕊 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
عزت‌دست‌خداست! وبدانیداگرگمنام‌ترین‌هم‌باشید؛ ولےنیت‌شمایار‌؎مردم‌باشد مےبینیدخداوندچقدرباعزت ، وعظمت‌شمارادرآغوش‌مےگیرد(:💚 ‹شھید‌حاج‌قاسم‌سلیمانے
«بسم رب الشهداءوالصدیقین» علیرضا موحد دانش نخستین فرزند خانواده «موحد» ۲۷ شهریور ۱۳۳۷🌱 در تهران به دنیا آمد. در سال ۵۵ وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق تحصیل کرد. زمانی که مبارزات انقلابی مردم اوج گرفت، علیرضا نیز به جمع مبارزین پیوست و ادامه تحصیل را به آینده موکول کرد. با شکفتن شکوفه‌های جمهوری اسلامی ایران، او در کمیته انقلاب، اولین فعالیت‌هایش را در ایران اسلامی آغاز کرد و پس از آن در سال ۵۸به سپاه پاسداران پیوست و حراست از بیت حضرت امام خمینی را به عهده گرفت. حوادث کردستان و «عملیات بازی دراز» به عنوان آغاز سفر بی‌پایان علیرضا به صحنه پیکار با دشمنان اسلام و ایران بود. در «عملیات بازی دراز» که به عنوان جانشین عملیات حضور داشت، دستش را به پیشگاه حق تقدیم کردو جانباز شد و پس از شرکت در عملیات‌های «فتح‌المبین» و «بیت‌المقدس» به عنوان فرمانده «گردان حبیب‌بن مظاهر» به لبنان سفر کرد و مدتی را در آنجا همپای برادران مسلمان به مبارزه با صهیونیست پرداخت. سرانجام سردار علیرضا موحد دانش در «عملیات والفجر۲» و در حالی که فرماندهی «تیپ ۱۰ سیدالشهدا» را بر عهده داشت، سیزدهم مردادماه سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید. 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
برادر! هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم... سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی. 👈برادرم! از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند... و زهرا خواهرم! تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمّل سختی ها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی... 🌺خواهرم! حجابت را حفظ کن؛ زیرا زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است✌️🏻 و زینب (سلام الله علیها) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. قسمتی از وصیتنامه ی پرمضمون شهید علیرضا موحد دانش تولدت مبارک شهید موحد دانش🌺😊 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
مجروحیت اول شهید موحد دانش  عملیات <<بازی دراز>> بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار کردن بچه‌ها، به سمت یکی از چادرها رفت، غافل از اینکه شب قبل عراقیها پاتک زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیکه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یکی از صخره‌ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ‌ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقیها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. حاجی که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع کرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم. فکر می‌کنم همه بچه‌ها با دیدن آن صحنه به یاد کربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبهه‌ها شد، آخر هیچ چیز نمی‌توانست حضور او را در صحنه جهاد کمرنگ کند.   🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.. برادری با آمریکا ⁉️⁉️✊⁉️⁉️ () نه ممنون.... ما با آمریکا پدرکشتگی داریم 🚫🚫 یکی از پدرکشتگی‌هایمان:👇👇 💔 ۰۱:۲۰ 💔 ساعت شهادت و و همراهان‌شان
حامد (مهدی) کوچک‌زاده از پاسداران شهرستان رشت و یکی از شهدای فاتح شهرک‌های شیعه نشین نبل و الزهرا که 4 سال در محاصره گروهک تروریستی النصره بود، در نبرد با تروریست‌های تکفیری در سوریه در 12 بهمن 94 به فیض شهادت نائل آمد. کوچک‌زاده هفتمین شهید مدافع حرم گیلان است. وی متولد ۲۸ شهریور ۱۳۶۱ در شهرستان رشت و دارای تحصیلات کارشناسی علوم سیاسی بود. از این شهید ۳ فرزند به یادگار مانده است که فرزند سوم بعد از شهادتش به دنیا آمده است. 🕊 پرپرواز @pareparvvaz🪶