حافظ(غزل۴۴۴)
🌺شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری
🌻چشم فلک نبیند زین طرفهتر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
🌼هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب
بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری
🌾چون من شکستهای را از پیش خود چه رانی
کم غایت توقع بوسیست یا کناری
🌹می بیغش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امید نوبهاری
🌸در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
☘چون این گره گشایم وین راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
🌷هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#حافظ
🍃حکایت تقسیم گندم دو برادر
👥دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند. یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت: «درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.»
🌾بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت: «درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود.»
🌾بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost