🍃داستانک/ همه فصول زندگی
🍁مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود؛ پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.
پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.»
🍂پسر دوم گفت: «نه، درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»
پسر سوم گفت: «نه، درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.»
🍀پسر چهارم گفت: نه، درخت بالغی بود پربار از میوه ها و پر از زندگی و زایش.»
🍁مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید. شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان بر می آید فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند.»
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
📚بخشی از کتاب/ شنیده ایم که اگر می خواهی کسی را بشناسی با او به سفر برو!
📝شنیده ایم که اگر می خواهی کسی را بشناسی با او به سفر برو. اما اتفاقاً نه در سفر، که در حَضَر باید شناخت. آدم ها (هرچه هم کوله بار سفرشان سبک باشد) همین که هوای سفر داشته باشند، دیگر بی هوا نیستند. دیگر بکر نیستند برای شناخته شدن. جانِ آدم ها را اگر بخواهی بشناسی در خانه هاشان پهن است. در چرک تابِ دیوارهاشان. در بوی خانه هاشان. زیر فرشهاشان. بر خاک روی چیزهاشان. لای آخرین صفحه بازمانده از کتاب هاشان. در زاویه نوری که از پنجره به گوشه ی اتاقشان می تابد یا نمی تابد.
📙 دال دوست داشتن
✍ حسین وحدانی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃شاعرانه/ "ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست" از فاضل نظری
دلواپسم که بر لبت امروز نام کیست
گوشت به نغمه که و چشمت به جام کیست
تصویر شاهبیت درخشان چشم تو
ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست
گودال آب و عکس تو ای ماه! ای دریغ
زیبایی حلال تو امشب حرام کیست
من بوی گل شنیدهام از باد هرزهگرد
جز من شمیم پیرهنت در مشام کیست
من آه، من ملال، من افسوس، من دریغ
از دیگران بپرس که دنیا به کام کیست
▪️فاضل نظری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
📜قند پارسی/ حکایتی از بهلول
🍁روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍀خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست
🌷به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست
🌱ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید
هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست
🌸اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
🌿به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست
🌹به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست
🌼اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#حافظ
🔹کتاب حریر
🔸 «حریر»، شخصیت اصلی این رمان است. دختری شر، شیطان ولی ساده و بیآلایش. «حریر» هفده سالگی را پشت سر گذاشته است که او را به عقد پسرعموی طلبهاش درمیآورند. از محل زندگیاش تا قم راه چندانی نیست اما اتفاقی که روز عروسی میافتد همه چیز را بهم میریزد.
بعد از کش و قوس فراوان، «حریر» که سواد خواندن و نوشتن را پیش عموی باسواد و روحانیاش یاد گرفته است سر از کاخ پهلوی درمیآورد. از آن طرف هم، همسرش مجروح و دل خسته و دل شکسته به قم میرود، بیخبر از آنکه همسر گمشدهاش تنها چند ده فرسخ با او فاصله دارد.
🔸«حریر» تنها یک روایت عاشقانه از یک دختر و پسر سادهدل روستایی نیست بلکه فرصتی است برای نشان دادن تلاشهای کارگزاران حکومت پهلوی برای برانداختن حجاب از میان ایرانیانی که حتی در دوران نامسلمانیشان هم حجاب بر سر داشتند.
🔸داستان «حریر» ما را با آدمهایی آشنا میکند که جز تصاویری مبهم و سخنانی کلی، در موردشان چیزی نمیدانیم؛ تیمورتاش که اولین وزیر دربار پهلوی بود، قمرالملوک وزیری، از خوانندگان زن ایرانی در دوره پهلوی، تاج الملوک همسر رضاخان و مادر ولیعهد، محمدرضا پهلوی و آیت الله بافقی، مجاهد معروف دوران رضا خان.
🔻نویسنده: فاطمه سلطانی
🔹کتاب ترگل
🔸کتاب ترگل، بیست دلیل عقلی و روانشناسی برای حجاب، کتابی است تمام رنگی که با ادبیاتی روان و امروزی، بیست دلیل عقلی و روانشناسی برای حجاب بیان میکند.
🔸این کتاب به مقدمه حضرت آیتالله سید ابوالحسن مهدوی مزین و به قلم آقای عماد داوری دولتآبادی نگاشته شده است. یکی از ویژگیهای مهم این کتاب علاوه بر قلم روان، تصویری و تمامرنگی بودن آن است که جذابیتی دوچندان به متن بخشیده است.
🔹در ابتدای کتاب میخوانیم که:
🔸من یک دخترم! زیبا و جذاب! احساسی در من نهفته است به نام دلربایی، انگار باید اوقاتی از روزم را دلربایی کنم.
🔸من زیبا هستم، میخواهم عالم و آدم زیباییم را ببینند، میخواهم با دیدنم انگشتبهدهان شوند! من اصلاً کاری به دین ندارم، من عقل دارم، چرا باید خودم را با یک چادر مشکی بپوشانم؟
🔸ترگل سعی کرده است به این پرسش، بیست پاسخ عقلی و روانشناسانه بدهد.
🔻نویسنده: عماد داوری دولت آبادی
🌷زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
🌱ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
کاین ره که تو میروی به ترکستان است
🌼چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.
🍀ای هنرها گرفته بر کف دست
عیبها بر گرفته زیر بغل
🌸تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🌿زاهدی عرب نزد پادشاه مهمان بود هنگام خوردن غذا کمتر از آن چه همیشه عادت داشت ، خوراک خورد . هنگام نماز خواندن نیز بیشتر از معمول به مستحبات و تعقیبات نماز پرداخت ، تا گمان بیشتری به پاکی و خوب بودن او برده شود ! ای عرب ، بعید می دانم ، با این راه اشتباهی که انتخاب کرده ای به هیچ مقصد و مقصودی برسی !
🌻عرب به خانه خود بازگشت . چون گرسنه بود ، از پسرش غذا خواست ! پسر زیرک به پدر گفت:" ای پدر ، چرا در کاخ سلطان سیر غذا نخوردی ؟! عرب گفت :" این کار را کردم تا روزی به کارم بیایید . پسر گفت :" برخیز و نماز قضایی نیز بخوان زیرا آن نمازی که در خانه سلطان خواندی تظاهر به عبادت بوده و عبادتی انجام نداده ای تا روزی به کارت بیاید ! تو که با ظاهرسازی خود را زیبا نشان می دهی و عیب های خود را می پوشانی ، فکر می کنی با ریا کاری چه چیز به دست می آوری ؟"
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
📘داستانک/ بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه توان مالی!
🔥تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشتبام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که 40 هزار تومان میگیرند. من هم کمی چانهزنی کردم و روی 30 هزار تومان توافق کردیم.
💧بعد از اینکه کولر را به پشت بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشتبام عرق میریختند، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از 10 هزار تومانیها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد.
🧔به او گفتم: «مگر شریک نیستید؟»
گفت: «چرا، ولی او عیالوار است و احتیاجش از من بیشتر.»
💴من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا 5 هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از 5 هزار تومانیها را به کارگر دیگر داد و رفتند.داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: «بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه توان مالی.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost