👮 ﺷﺒﻲ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ (ﺭﻫﺒﺮ ﺷﻮﺭﻭﻱ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﻟﯿﻦ) ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ نشه، ﮔﺮﻳﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﻥ ﻓﻴﻠﻤﻲ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺳﻴﻨﻤﺎ ﺭﻓﺖ.
📽 ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻓﻴﻠﻢ ﺍﺻﻠﻲ، ﻳﻚ ﻓﻴﻠﻢ ﺧﺒﺮﻱ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﺩﺭﺁﻣﺪ.
ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺑﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ.
👥👤 ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪن ﻭ ﺑﻪ اﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻧﺪ!
👮 ﺧﺮﻭﺷﭽﻒ ﺍﺷﻚ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ و ﻋﻤﻴﻘﺎً ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻱ ﺷﺎﻧﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻜون ﺩﺍﺩ ﻭ ﺯﻳﺮ لبي ﮔﻔﺖ:
👨 ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻣﺮدک ﺍﺣﻤﻖ! ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ! ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺳﺮﺗﻮ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ بدی!!!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
🌹سواد زندگی
🐃 می دونید در گاوبازی جایزه اول به کی تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله گاو، بهترین جاخالیها رو داده،
نه به اون کسی که با گاو درگیر شده!
🐃 در زندگی هم وقتی گاوی به سمتت میاد حتما کنار بکش!
❌درگیری با گاوهای زندگی بی فایدست...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎙صحبت های استاد #رائفی_پور درباره انتساب ملکه انگلیس به سادات و اهل بیت در سال ١٣٩۴
🌐 @partoweshraq
🏛 اسكندر يكی از نخبگان را از مسووليتی كه داشت عزل كرد و كاری پست به او داد!
👑 روزی اسكندر به او گفت:
❓حالا، حال و روزت چه طور است؟
گفت:
👌«مرد به خاطر منصبش بزرگ و شريف نمي شود بلكه منصب است كه به اندازه مرد بزرگ و شريف می شود، پس مرد هر جا كه هست بايد پاك، عادل و با انصاف باشد».
👑 اسكندر که از پاسخ او خوشش آمده بود او را به جای اول خود برگرداند.
🔅بايدت منصب بلند بكوش
🔅تا به فضل و هنر كنی پيوند
🔅نه به منصب بلندی مرد
🔅بلكه منصب شود به مرد بلند
📘بهارستان جامی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
💠❓📚 ✍💠 #پــرســمــان
❓سؤال: اینکه در روایاتی آمده که وقتی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) کشتی می گرفتند پیامبر امام حسن(ع) رو تشویق می کرد چه معنایی دارد؟
❓این یعنی امام حسن(ع) نزد پیامبر(ص) از امام حسین(ع) محبوب تر بوده؟
✅ پاسخ:
👌آنچه در سوال شما آمده است اشاره به روایتی است که در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده و در خود روایت پاسخ، سوال شما داده شده است.
⚜ چنین روایت شده است:
🔅«حسنين عليهما السّلام در برابر رسول خدا(ص) با يكديگر كشتى مى گرفتند، و پيغمبر اكرم امام حسن عليه السّلام را تشويق مى كرد و حمايت مى نمود و مى گفت بگير حسين را.
🌹حضرت فاطمه(س) كه حضور داشت عرض كرد:
❓چرا حسن را كه بزرگتر است تشويق مى كنيد؟
🌺 پیامبر فرمود:
🔅اگر من حسن را بر حسين تشويق مى كنم، «جبرئيل» هم حسين را تشويق مى نمايد و مى گويد بگير حسن را (و من به خاطر تشویق جبرئیل، حسن را تشویق می کنم».
📚 بحارالانوار، ج ۴٣، ص ٢٧۶.
📚 اسدالغابه، ج ٢، ص ١٩.
📚 کنزالعمال، ج ٣، ص ١۵۴.
📗 ذخائر العقبی، ص ١٣۴.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
7⃣ داستان #ضرب_المثل «ﺧﺮ لگدش ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽشکند!»
👨🏻 ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺁﺩﻡ ﭘﺮ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻗﻮﯼﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻇﻠﻤﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﺑﺎ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻠﺦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﻭ ﺗﻼﻓﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪﺍﺵ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﯽﺳﺒﺐ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﺁﺯﺍﺭﺩ.
🐴 ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﺧﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻩﺧﺮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
🌾 ﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﭼﺮﺍ ﺍﻓﺴﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
🐴👨🏻ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺧﺒﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺧﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺮ ﺑﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻔﺘﮏ ﺯﺩﻥ، ﯾﮏ ﻟﮕﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
👨🏻 ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﺧﺮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﮐﺮﻩﺧﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﯽﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩﺧﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﮑﻨﺪ!
👤 ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
👌🏻ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ! «ﺧﺮ ﻟﮕﺪﺕ ﺯﺩﻩ، ﭘﺎﯼ ﮐﺮﻩ ﺧﺮ ﻣﯽﺷﮑﻨﯽ!؟»
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید
😳 واکنش وزیر ارتباطات وقتی رئیس جمهور از قول او اعلام میکند ۲ میلیون شغل در فضای مجازی ایجاد شده است!!
🌐 @partoweshraq
🌹جای بوسه پیامبر(ص)
🌴 از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است امام حسین (علیه السلام) در کودکى بر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) وارد شد.
🌹 پیامبر او را در آغوش گرفت و زیر گلوى او را بوسید و بى اختیار، اشک از چشمان مبارکش جارى شد.
❓روزى امام حسین (علیه السلام) پرسید یا جداه، چرا گریه مى کنید؟
🌹 حضرت فرمود: چرا گریه نکنم، در حالیکه جاى شمشیرهاى دشمنان را مى بوسم.
📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۴۴، صفحه ۱۸۶.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌴 پشه ای بر روی درخت خرمایی نشست وقتی خواست بپرد به درخت خرما گفت:
🐝 خود را نگه دار که دارم میپرم!
🌴 درخت خرما به پشه گفت:
من اصلا وقت آمدنت را نفهمیدم حالا وقت پریدنت را چگونه خواهم فهمید؟!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚜ #آیت_الله_بهجت(ره):
🎙روایت دارد زیارت سیدالشهدا «فِی کُلِّ اَرْبَعَ سَنَةٍ» (در هر چهار سال) واجب است. یک مرتبه در چهار سال، دیگر واجب است. این [تعبیر به وجوب] برای بیان شدت مطلوبیت و تأکید مطلوبیت است.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
💔 اولین چیزی که محبت رو از خونه میبره و شیشه محبت را بین زن و شوهر میشکنه، تند خویی هست.
💘 اگر زن در مقابل شوهرش، پرخاشگری کنه، همون جملهی اولی که میگه به احساس شوهرش لطمه میزنه.
💘 اگر مردی تندخو شد، فریاد و زخم زبان زد و به همسرش گفت ببین زن فلانی چه زن خوبیه، تو هم هستی؟ این یعنی مردی زنی را به رخ خودش میکشه!
اینجاست که بدترین ضربه را به روح لطیف خانومش میزنه. چون این جمله به اندازهای کوبندگی داره که همون لحظه اول عشق را به نفرت تبدیل میکنه.
💞 باید مواظب رفتارها بود که خدای نکرده شیشه محبت بین زن و شوهر شکسته نشه و عشق و علاقه رشد پیدا کنه.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
🔥عاقبت جسارت به سر مطهر حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
👹 عاقبت حرمله لعین
👤 سبط بن جوزی حنفی پیرامون ماجرای ورود سرها به كوفه چنین مینگارد:
✒ قسم بن اصبغ می گوید:
🐪🐫🏇 زمانی كه سرها [ی شهدای كربلا] را به كوفه آوردند، سواری دیدم كه بسیار زیبا بود
و سر جوانی را كه همچون ماه شب چهارده زیبا بود، به گردن اسبش آویزان كرده بود، اسب می تاخت و زمانی كه قدم بر می داشت، سر به زمین میرسید، به آن سوار گفتم:
❓این سر متعلق به كیست؟
🏇 گفت: عباس بن علی [علیهما السلام].
❓گفتم تو كه هستی؟
🏇 گفت: حرملة بن كاهل اسدی.
🌴 چند روزی در كوفه ماندم، ناگهان حرمله را دیدم كه صورتش از قیر سیاهتر شده بود!
👌به او گفتم روزی كه سر را حمل میكردی در عرب زیباتر از تو نبود و آنچه من امروز می بینم، صورتی زشتتر و سیاهتر از تو در عرب نیست!
👹 حرمله گریه كرد و گفت:
✋به خدا قسم از آن روزی كه سر را حمل كردم تا به امروز شبی بر من نگذشته جز اینكه دو نفر [در خواب] میآیند و پاهای مرا میگیرند و به سمت آتشی میبرند كه زبانه میكشد و مرا در آن آتش می اندازند و من روی بر میگردانم و یاری میطلبم و این گونه شدهام كه می بینی.
🔥 قسم بن اصبغ میگوید: حرمله به بدترین حال به درك واصل شد.
👤 عاصمی مكی از مورخین تاریخ اسلام در کتاب سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج ٣، ص ۵٧٢
چنین نقل می كند:
🏇 شخصی از یزیدیان سر [مبارك] [حضرت] عباس بن علی [علیهما السلام] به گردن اسبش آویزان كرده بود و بعد از ایامی صورتش سیاهتر از قیر شده بود.
📔 تذكرة الخواص صص ٢٨١ - ٢٨٢ (سبط بن الجوزی الحنفی، یوسف بن قزغلی)
yon.ir/StDYF
📚 ینابیع المودة لذوی القربى - القندوزی - ج ٣، ص ۴٣.
yon.ir/TxEBm
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
🤝 #جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت شصت و نهم
🧕🏻 در مقابل نگاه ناراحتش، با دلخوری پرسیدم:
❓مگه قول ندادی که از حرفم ناراحت نمیشی؟
🧔🏻 لبخندی مهربان تقدیمم کرد و با لحنی مهربانتر، پاسخ گلایه پُر نازم را داد:
☝🏻من ناراحت نشدم، فقط نمیدونم باید چی بگم... یعنی نمیخوام یه چیزی بگم که باز ناراحتت کنم...»
👁 سپس با پرنده نگاهش به اوج آسمان چشمانم پَر کشید و تمنا کرد:
💞 الهه جان! من عاشق یه دختر سُنی هستم و خودم یه پسر شیعه! هیچ کدوم از این دو تا هم قابل تغییر نیستن، حالا تو بگو من چی کار کنم؟!!!
🏝 صدایش در غرش غلطیدن موجی تنومند روی تن ساحل پیچید و یکبار دیگر به من فهماند که هنوز زمان آن نرسیده که دل او بیچون و چرا، پذیرای مذهب اهل تسنن شود و من باید باز هم صبوری به خرج داده و به روزهای آینده دل ببندم.
🧕🏻 به روزهایی که برتری مذهب اهل تسنن برایش اثبات شده و به میل خودش پذیرای این مذهب شود و شاید از سکوتم فهمید که چقدر در خودم فرو رفتهام که با سر زانو خودش را روی ماسهها به سمتم کشید و دلداریام داد:
🧔🏻 الهه جان! میشه بخندی و فعلاً فراموشش کنی؟
🧕🏻 و من هم به قدری دلبستهاش بودم که دلم نیاید بیش از این اندوهش را تماشا کنم، لبخندی زدم و در حالیکه سفره را از سبد بیرون میکشیدم، پاسخ دادم:
☝🏻آره مجید جان! چرا نمیشه؟ حالا بیا دستپخت خوشمزه الهه رو بخور!
💞 به لطف خدای مهربان، پیوند عشق مان آنچنان متین و مستحکم بود که به همین دلداری کوتاه او و تعارف ساده من، همه چیز را فراموش کرده و برای لذت بردن از یک شام لذیذ، آن هم در دامان زیبای خلیج فارس، روبروی هم بنشینیم. انگار از این همه صفای دلهایمان، دل دریایی خلیج فارس هم به وجد آمده و حسابی موج میزد.
🧕🏻🧔🏻 هر لقمه را با دنیایی شور و شادی به دهان میبردیم و میان خندههای پر نشاطمان فرو میدادیم که صدای توقف پرهیاهوی اتومبیلی در چند متریمان، خلوت عاشقانهمان را به هم زد و توجهمان را به خودش جلب کرد.
👥👤 خودروی شاسی بلند سفید رنگی با سر و صدای فراوان ترمز کرد و چند پسر و دختر با سر و وضعی نامناسب پیاده شدند.
🧔🏻 با پیاده شدن دختری که روسریاش روی شانهاش افتاده بود، مجید سرش را برگرداند و با خشمی که آشکارا در صورتش دویده بود، خودش را مشغول غذا خوردن کرد.
🧕🏻از اینکه اینچنین آدمهایی سکوت لبریز از طراوت و تازگیمان را به هم زده و مزاحم لحظات با صفایمان شده بودند، سخت ناراحت شده بودم که صدای گوش خراش آهنگشان هم اضافه شد و بساط رقص و آواز به راه انداختند.
🔊 حالا دیگر موضوع مزاحمت شخصی نبود و از اینکه میدیدم با بیمبالاتی از حدود الهی هم تجاوز میکنند، عذاب میکشیدم.
💃🏻 چند نفری هم دورشان جمع شده و مراسم پُر گناهشان را گرمتر میکردند.
🧔🏻 سایه اخمِ صورت مجید هر لحظه پر رنگتر میشد و دیگر در چهره مهربان و آرامَش، اثری از خنده نبود که زیر چشمی نگاهم کرد و با ناراحتی گفت:
- الهه جان! اگه سختت نیس، حصیر رو جمع کنیم بریم یه جای دیگه.
🥡 و بیآنکه معطلِ من شود، از جا بلند شد و در حالیکه سبد را بر میداشت، کفشهایش را پوشید.
🧕🏻 من هم که با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم، سفره را جمع کردم و در سبد انداختم و دمپاییام را پوشیدم.
🏝 مجید با دست دیگرش حصیر را با عجله جمع کرد و در جهت مخالف آنها حرکت کردیم و در گوشهای که دیگر صدای ساز و آوازشان را نمیشنیدیم و تنها از دور سایهشان پیدا بود، نشستیم.
🧔🏻 دوباره سفره را پهن کردم که مجید با غیظی که هنوز در صدایش مانده بود، گفت:
☝🏻ببخشید اذیتت کردم. نمیتونم بشینم نگاه کنم که یه عده آدم انقدر بیحیا باشن... و حرفش به آخر نرسیده بود که نور سرخ آژیر ماشین گشت ساحل، نگاهمان را به سوی خودش کشید.
🚓 پلیس گشت ساحل از راه رسید و بساط گناهشان را به هم زد.
🧕🏻 رو به مجید کردم و گفتم:
- فکر نکنم بندری بودن. چون اگه مال اینجا بودن، میدونستن پلیس دائم گشت میزنه.
🧔🏻 مجید لبخندی زد و گفت:
☝🏻هر چی بود خدا رو شکر که دیگه تموم شد.
👁 سپس با نگاهی عاشقانه محو چشمانم شد و زمزمه کرد:
🧔🏻 الهه جان! اون چیزی که منو عاشق تو کرد، نجابت و حیایی بود که تو چشمات میدیدم!
🧕🏻 در برابر آهنگ دلنشین کلامش لبخندی زدم و او را به دنیای خاطرات روزهایی بردم که بیآنکه بخواهیم دلهایمان به هم پیوند خورده و نگاهمان را از هم پنهان میکردیم.
🌊 با به پا خاستن عطر دل انگیز آن روزهای رؤیایی، بار دیگر صدای خنده شیرینمان با خمیازههای آخر شبِ موجهای خلیج فارس یکی شد و خواب را از چشمان ساحل ربود و در عوض تا خانه همراهیمان کرد و چشمانمان را به خوابی عمیق و شیرین فرو برد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
▶🆔: @partoweshraq