ماموریت ما در "زندگی"
بی مشکل زیستن نیست
با "انگیزه زیستن" است.
برای پیشرفت پله بساز
اما از کسی بالا نرو...
دورت را شلوغ کن
اما در شلوغی
خودت را "گم نکن"
"طلا باش"،
اما از جنس خاک...!!
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_قاسم چگونه زندگی کرد؟
✍🏻 اگر #ایران_قوی شد به برکت خون حاج قاسم ها قوی شد، نه سیاستِ دولتمردانِ #نفوذ ی
عبرت بگیریم، عبرت...
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 خداوند مشتاق کیست؟
خداوند به یکی از صدیقین وحی فرمود که من در میان بندگانم کسانی را دارم که مرا دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم. آنها مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنها. مرا همواره یاد می کند، من نیز به یاد آنها هستم. در تمام کارها به من نظر دارند، من هم توجهم به آنهاست.
آن صدیق گفت: معبود من! نشانه آنها که مورد توجه تو هستند چیست؟
فرمود: آنها کسانی هستند که در انتظار غروب آفتاب هستند تا شب فرا برسد و تاریکی همه جا گسترده شود و آنها در دل شب با من به راز و نیاز بایستند. صورتهاشان را از روی خضوع روی خاک بگذارند و به مناجات بپردازند. در دل شب به خاطر نعمتهایی که به آنها داده ام مرا خالصانه سپاس می گویند. تا سحر با ضجه و استغاثه در قیام و رکوع و سجودند. به خاطر عشقی که به من دارند، خودشان را در رنج و سختی می اندازند. اولین چیزی که به آنها می دهم این است که از نور خود به دلهاشان می تابانم تا به واسطه آن نسبت به من معرفت یابند.
📗 #رساله_لقاء_الله، ص 133
✍ میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🦋🤍🦋🦋
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد عالی
🎬موضوع: چرا بچههاشون از دین فراری میشن؟
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
#بهار_مهدوی
عآرفآنهـ🌿✨
یڪے ازشاگردان مرحوم شیخ رجبعلۍ خیاط مۍ گفٺ:بعدازفوٺ مرحوم شیخ ایشان رادرخواب دیدم ازاوسوال ڪردم درچہ حالۍ گفت:
فلانۍ من ضررڪردم باتعجب پرسیدم چرا؟!
ٺوضررڪردۍ!!
فرمود:خیلۍ ازبلاهاڪہ برمن نازل مۍ شدباٺوسل آن هارادفع مۍ ڪردم.
اۍ ڪاش حرفۍ نمۍ زدم چون الان مۍ بینم براۍ آن هایۍ ڪہ دردنیابلاهاراٺحمل
مۍ ڪنند،دراینجاچہ پاداشۍ مۍ دهند...🌸
🍁🍂🍁🍂
✨دو چیز شما را تعریف میکند:
بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید
✨تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی:
یکی دیروز
و دیگری فردا
✨دو شخص به تو میآموزد:
یکی آموزگار، یکی روزگار
اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت
✨آدما دو جور زندگی میکنن:
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
✨دو چیز که برا همه درسته:
همه يادشون میمونه باهاشون چيكار كردى
ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى
🍁🍂🍁🍂
♥️مادر یعنی
به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
♥️مادریعنی
به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی!
♥️مادریعنی
به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
♥️مادر یعنی
بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
♥️مادر یعنی
بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
♥️مادریعنی
باز هم بهانه مادر گرفتن….
🍁🍂🍁🍂
آخـر دل است ديگر ، گاهی سر به هوا ميشود
گاهی سر به زير ...گاهي ميگيرد...گاهی هم تنگ ميشود
تو ميگويی چه كارش كنم؟ دل است ديگر
باور كن كه دلم برايت تنگ شده برادر شھیدم
خورشید آرزوهای منی بیشتر بتاب
دلم هوای با تو بودن دارد
#جانبازشهیدمحمدرضاتقی_ملک
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 48 🔶 زمان میتونه درک انسان رو از زندگی بالا ببره. مثلا اکثر طلاق ها در سال های اول زند
#مدیریت_زمان 49
🔹 زمان بچگیتون یادتونه؟ معمولا بچه ها فکر میکنند که پیرمردها همینجوری همیشه پیرمرد بودن! جوان ها هم کلا جوان میمونند!😊
🔸 نه عزیزم! این پیرمرد ها همگی یه روزی جوان بودند! یه روزی کودک بودند.
این سپیدی موها که میبینی در واقع همون گرد سپیدی زمان هست که نشسته روی سر و صورتشون... گردگیری هم نمیشه کرد دیگه...
همه جوان بودند...بدون استثناء...
⭕️ اگه آدم به این چیزا توجه نکنه واقعا شعور نسبت به زمان رو از دست میده. کسی که خودش رو اینجوری تربیت نکنه واقعا دیگه چی رو میخواد بفهمه؟
- آقا شما دنیا رو خیلی تلخ نشون میدی! 🤨
- خب عزیزم دنیا واقعا تلخه! شما چرا فکر میکنی دنیا شیرینه؟😊 میفرماید الدنیا سجن المومن... دنیا زندان مومن هست...
✅جلبی (شیرینی هندی)
✍مواز لازم
آرد دو لیوان
آب ولرم یک لیوان
آرد برنج دو ق غ
ماست دو ق غ
زرد چوبه یک ق چ
دارچین یک ق چ
بیکینگ پودر یک ق چ
✍مواد لازم برای شربت
شکر یک لیوان
آب یک لیوان
گلاب ی ق غ
عرق هل یک ق غ
زعفران دم کرده دو ق غ
آبلیمو یک ق چ
🍜طرز تهیه
اول مواد شربت را ب جز آب لیمو داخل ظرفی روی حرارت گذاشته وبعد از ده دقیقه ک جوشید آبلیمو رو اضافه کنید و زیرش رو خاموش کنید شربت باید خنک بشه
مواد لازم برای جلبی رو با هم مخلوط کنید اگه موادتون خیلی سفت بود می تونید یکی دو قاشق بهش آب اصافه کنید یک ربع ب کوادتون استراحت بدین و بعد مایع شیرینی رو داخل قیف رخته و نوک قیف رو با فیچی بچینید روغن رو داخل طرفی کوچکی ریخته روی حرارت بگذارید واز مایع جلبی ب شکل دایره های مدور از قسمت وسط دایره شروع کنید و ب بیرون بروید طوری ک دایره های حلزونی ایجاد بشه سپس بعد اینکه پشت و روی جلبی خب سرخ شد شیرینی رو داخل شهد بیاندازد یک دقیقه کافیست تا شیرینی داخل شهد بمونه سپس خارج کنید .
#کیک _قهوه
مواد لازم:
تخم مرغ 4عدد
شکر 1 لیوان
شیر 1 لیوان
روغن مایع 1 لیوان
قهوه فوری 1 ق غ
بکینگ پودر 1 پاکت (10 گرم یا 2.5 قاشق چای خوری)
وانیل شکری 1 پاکت (5 گرم و یا وانیل ایرانی کمی)
آرد الک شده 2 و نیم لیوان
برای سس روی کیک:
خامه مایع 200 میلی (یا خامه صبحانه)
شکلات سفید 150 گرم
قهوه فوری 1 ق م
طرز تهیه:
تخم مرغ و شکر را با همزن برقی هم بزنید. قهوه را داخل شیر بریزید هم بزنید و به مواد تخم مرغی اضافه کنید.
روغن ، آرد ، بکینگ پودر و وانیل را اضافه کنید وهم بزنید. مایه کیک را داخل قالب چرب شده بریزید و در فر 170 درجه از قبل گرم شده بپزید
برای سس کیکتون، خامه را داخل قابلمه کوچکی بریزید و روی اجاق گاز قرار دهید وقتی که به نقطه جوش رسید(خامه نجوشد) اجاق را خاموش کنید شکلات و قهوه را اضافه کنید و تا زمانیکه شکلات آب شود هم زده و کنار بذارید تا سرد شود سپس روی کیک سرد شده بریزید.
#با_رسپی_های_امتحان_شده
🍁🍂🍂🍂
#کاپوچینو_خونگی ☕️ 😋
▫️دو قاشق چایخوری نسکافه
▫️دو سه قاشق چایخوری شکر
▫️نصف فنجون آب گرم
▫️دو فنجون شیر گرم
🔸تو یه لیوان نسکافه خورد شده و شکر و آب گرم بریزید بعد با همزن دستی از این کوچولوها هم بزنید حدود پنج دقیقه من نداشتم از همزنم استفاده کردم با پره باریکش 🤭 از غذاساز و گوشت کوب برقی هم میتونید استفاده کنید . خلاصه اینکه هم بزنید تا فومی و غلیظ شه تو فیلم مشخصه
بعد تو فنجونا بریزید و از کنارش شیر گرم بریزید و بعدم هم بزنید و نوش جان ... قبلشم هر جور دوست داشتید تزیین کنید
❖
ﺩﺭ "ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ" ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ نمی دانی🍂🌻
«ﺧﻠﺒﺎﻥ» ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ...!
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ
نمی گیری ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ میدانی
ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ «ﺍﻟﻠﻪ»ﺍﺳﺖ
به خدا اعتماد داشته باش..
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شوخی حاج آقای قرائتی با نجمالدین شریعتی، مجری برنامه "سمت خدا": شما مثل قوطی شکری هستی که پهلوی گرمک کاشونه!
پروانه های وصال
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) 5⃣5⃣ قسمت پنجاه وپنجم💎 استدلال این افراد کژاندیش این بود
درسهایی از حضرت زهرا (سلام الله علیها)
6⃣5⃣ قسمت پنجاه و ششم💎
وای بر دوستان دنیا! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود بماند و خلافت بر پایه های نبوت بچرخد؛ چرا که آنان خلافت را از خانهای که جبرئیل نازل می شد، به جای دیگر بردند و حق را از علی علیه السلام که به مسائل دین و سیاست آگاه بود گرفتند سپس آن حضرت آیاتی از سوره های اعراف، زمر، و رعد کهف و... را قرائت فرمود، طبق این شیوه ی فاطمی، آمران به معروف و ناهیان از منکر باید تا حدودی با آیات قرآن آشنا باشند تا در صورت لزوم از کلام الهی هم بهره گیرند. و علاوه بر آن ناهیان از منکر موظف اند، آگاهیهای لازم را در زمینه عواقب دردناک و خانمان برانداز منکرات به دست آورند و به مخاطبان خود عرضه کنند. آن حضرت برای نهی از منکر و جلوگیری از کارهای خلاف، به دلایل عقلی نیز تمسک می کرد؛ همچنان که در مناظره با ابوبکر، علاوه بر قرآن، به دلایل عقلی نیز استناده میکرد.
ادامه دارد..
❖
پند یک پدر پیر روی تخت بیمارستان درحال مرگ به فرزندش:
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد،پس حکمتش را قبول کن)
عمر من 80 ساله ولی مثل 8 دقیقه گذشت و داره به پایان میرسه (تو این دقیقه های کم،کسی را از دست خودت ناراحت نکن)
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش.🌸
🍁🍂🍁🍂
🌷۳ نفر که عاقبت بخیرنشدند
🌷۱.بلعم باعورا، عاقبت بخیرنشد:
بلعم باعورا،عالم بنی اسرائیل که خدابهش اسم اعظم دادومستجاب الدعوه بودولی به خاطردنیاپرستی ازخداجداشدوعاقبتش جهنم شد:۱۷۵و۱۷۶اعراف
واتل عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيٓ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ...۱۷۵و۱۷۶اعراف
🌷۲. ثعلبه بن حاطب عاقبت بخیرنشد:
ثعلبه بن حاطب ، ثروت خواست و وعده دادکه اهل صدقه وکمک به نیازمندان باشد
ولی وقتی خدابهش ثروت داد،نه تنهاصدقه ندادبلکه زکات واجب راهم انکارکردوازدین خارج شد:
وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ... ۷۵تا۷۷توبه
🌷۳.برصیصای عابدفریب شیطان راخورد:
🌷کَمَثَلِ الشَّیطانِ اِذْ قالَ لِلاِنسانِ اکْفُرْ فَلمّا کَفَرَ قالَ اِنّی بَریءٌ مِنکَ اِنّی اَخافُ اللهَ رَبّ الْعالمینَ»
🌷شیطان به انسان (برصیصای عابد) گفت: کافر شو، تا مشکلات تو را حل کنم. اماوقتی او کافر شد،شیطان گفت من از توبیزارم که کافرشدی
🍁🍂🍁🍂
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و سوم نمیدانستم چه کنم که من د
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و چهارم
ظرفهای صبحانه را شسته و مشغول مرتب کردن آشپزخانه بودم و چه نسیم خوش رایحهای در این صبح دلانگیز پاییزی از پنجره آشپزخانه به درون خانه میدوید که روحم را تازه میکرد. حالا تعطیلی این روز جمعه فرصت مغتنمی بود تا 9 آبان ماه سال 1393 را در کنار همسر نازنینم سپری کنم. دو ماهی میشد که مجید سلامتی دست راستش را بازیافته و دوباره به سرِ کارش در پالایشگاه برگشته بود و با حقوق به نسبت خوبی که دریافت میکرد، زندگیمان جان تازهای گرفته بود. خیلی به آسید احمد اصرار کردیم تا بابت زندگی در این خانه، اجارهای بدهیم و نمیپذیرفت که به قول خودش این خانه هیچگاه اجارهای نبوده و دستِ آخر راضی شد تا هر ماه مجید هر مبلغی که میتواند برای کمک به نیازمندانی که از دفتر مسجد قرض میگیرند، اختصاص دهد. حالا پس از شش ماه زندگی شاهانه در این خانه بهشتی، نه تنها هزینهای بابت پول پیش پرداخت نکرده که حتی بهای اجاره را هم به دلخواهِ خودمان صرف امور خیریه میکردیم و از همه بهتر، همسایگی با آسید احمد و مامان خدیجه بود که از پدر و مادر مهربانتر بودند و برای من که مدتی میشد از همراهی پدر و مادرم محروم شده و برای مجید که از روزهای نخست زندگی لذت حضور پدر و مادر را نچشیده بود، چه نعمت عزیزی بودند که انگار خدا میخواست هر چه از دستمان رفته بود، برایمان چند برابر جبران کند. هر چند هنوز پریشانیِ جان من به آرامش نرسیده که پس از چند ماه، همچنان از پدر و ابراهیم بیخبر بودیم و نمیدانستیم در قطر به چه سرنوشتی دچار شدهاند و بیچاره لعیا که نمیدانست چه کند و از کجا خبری از شوهرش بگیرد. از آتشی که با آمدن نوریه به جان خانوادهام افتاده و هنوز هم دامن گیر پدر و برادرم بود، آهی کشیدم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مجید روبروی تلویزیون روی مبلی نشسته و چشم به مراسم عزاداری امام حسین (علیهالسلام) دارد. ششم محرم از راه رسیده و خانه آسید احمد چه حال و هوایی به خودش گرفته بود که همه حیاط را سیاه پوش کرده و حتی داخل خانه خودشان را هم کتیبه زده بودند، ولی به قدری نجابت به خرج میدادند که از این جمع شیعه، هیچکس از من نخواست تا در خانهام پرچمی بزنم و خودم هم تمایلی به این کار نداشتم که فلسفه این عزاداریها همچنان برایم نامشخص بود. مجید از اول محرم پیراهن سیاه به تن کرده، ولی من هنوز نمیتوانستم به مناسبت شهادت امام حسین (علیهالسلام) در چهارده قرن پیش، رخت عزا به تن کنم و به مصیبت از دست دادنش، مثل مجید و بقیه، اشک بریزم که هر چند اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) برایم عزیز و محترم بودند، ولی نمیتوانستم در فراقشان گریه کنم که من هرگز ایشان را ندیده بودم تا حالا از دوریشان بیتابی کنم. مراسمی که از تلویزیون پخش میشد، مربوط به تجمع نوزادان و کودکان شیرخواری بود که همگی به یاد فرزند شیرخوار امام حسین (علیهالسلام)، پیراهنهای سبز به تن کرده و در آغوش مادرانشان به ناز نشسته بودند و همین صحنه برای من کافی بود تا داغ دخترم در دلم تازه شده و پرده اشکم دوباره پاره شود. چشمان کشیده مجید هم از اشک پُر شده و نمیدانستم به یاد مظلومیت کودک امام حسین (علیهالسلام) اینچنین دلش آتش گرفته یا او هم مثل من هوای حوریه به سرش زده که دیگر چشم از چشم کودکان برنمیدارد. شاید هم دلهایمان در آتش یک حسرت میسوخت که اینهمه نوزاد در این مجلس دست و پا میزدند و کودک عزیز ما چه راحت از دستمان رفت. نمیخواستم خلوت خالصانه مجید را به هم بزنم که با دست مقابل دهانم را گرفته بودم تا مبادا صدای نفسهای خیسم را بشنود و همچنان بیصدا گریه میکردم. مجری مراسم از مادران میخواست کودکانشان را روی دست بلند کرده و همچنان برایشان عزاداری میکرد و اینهمه نوزاد نازنین، در برابر نگاه حسرت زدهام چه نازی میکردند که مردمک چشمانم غرق اشک شده و نفسهایم به شماره افتاده بود. میترسیدم که دیگر نتوانم مادر شوم، میترسیدم نتوام بار دیگر باردار شوم و بیش از آن میترسیدم که نتوانم بارم را به مقصد رسانده و دوباره کودکم از دستم برود. صورت مجید از جای پای اشکهایش پُر شده و قلبش به قدری بیقراری میکرد که دیگر متوجه حال الههاش نبود.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍