فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛داستان حقارت اشرف غنی و آنچه در افغانستان گذشت
❌ اشرف غنی: آمریکاییها برای رسیدن به اهدافشان من را قربانی کردند!
👈سوال اینجاست چرا وقتی آمریکا افغانستان را با طالبان معامله کرد، دستنشاندههای ایرانی آمریکا و غرب اصرار داشتند حکومت ایران به جنگ با طالبان برود!؟
#داستان_پیامبران
#آن_ششنفر
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
1⃣به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز.»
2⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل.»
3⃣از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا.»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
4⃣سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز.»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
5⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
6⃣از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: «طمع.»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
❄️⛄️🌨⛄️❄️
اگر تخم مرغی با نیروی بیرونی
بشکند ، «پایان» زندگیست ؛
اما اگر با نیروی داخلی
بشکند ، «آغاز» زندگیست ؛
بهترین تغییرات همیشه
از «درون» رخ میدهند !
❄️⛄️🌨⛄️❄️
✅خاطره ای عجیب از مداحی کردن شهید ابراهیم هادی
پائیز سال۱۳۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود!
خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود.
به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند.
شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود!
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.
ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!
گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان.
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص۱۹۰
❄️⛄️🌨⛄️❄️
besazim bara abad.hasanzadehamoli.mp3
1.68M
💐 #درس_اخلاق
🔻علامه حسنزاده آملی
🔻خودمان را بسازیم برای ابد
❄️⛄️🌨⛄️❄️
🌸🍃
🍃
🔖دارچین و داروهای ضد فشار خون
✔️دارچین همان پوسته درونی شاخه های درخت سیناموم می باشد که طبیعت گرم و خشک و به عنوان ادویه ای شناخته شده در جهان در آشپزی؛ شیرینی پزی و دمنوش ها استفاده می شود.
✔️ از نظر گیاه شناسی جنس گیاه سیناموم ( که دارچین همان پوسته درونی شاخه های آن است) دارای گونه های متعدد می باشد. دو نوع از آنها که در طب سنتی نیز اشاره شده است:
1️⃣ دارصینی ( سیلان)
2️⃣ سلیخه (کاسیا)
🔸 نوع سیلان مرغوب تر با بو و طعم تندتر و قلم های نازک و درهم پیچیده می باشد.
❌ مصرف مقادیر زیاد نوع کاسیا ( که ارزانتر و در دسترس تر است) به علت وجود ترکیبات کومارینی و در مدت زمان طولانی به علت آسیب به کبد توصیه نمی شود.
⛔️ اگر چه در مطالعات علمی برخی اثرات بیولوژیک مفید از دارچین گزارش شده اما بهتر است که بطور کلی از مصرف زیاد این ادویه و روغن آن در موارد زیر اجتناب شود:
1️⃣ افراد گرم مزاجان و حساس به سینام الدئید (ماده اصلی گیاه و اسانس )
2️⃣ مصرف کننده های داروهای ضد دیابت
3️⃣ مصرف کننده های داروهای ضد فشار خون
4️⃣ افراد مصرف کننده داروهای رقیق کننده خون
5️⃣ خانم های باردار
6️⃣تنفس تصادفی پودر دارچین توسط افراد مبتلا به آسم و دارای مشکلات تنفسی
♦️لطفا انتشار بدهید👌
❄️⛄️🌨☃❄️
#داستانک
✅داستان ضرب الامثل جیم شدن
"هر کس از جمعیتی بگریزد و یا به علت ارتکاب جرم و گناهی از انظار مخفی شود اصطلاحا میگویند: «فلانی جیم شده است»
به جز ارباب اطلاع و تحقیق، کمتر کسی می داند که «جیم» چیست و از چه عصر و زمانی، این حرف ناظر بر اختفا شده است.
بهلول که به معنی گشاده رو و خوب آمده است و مردان اهل مزاح و بذله گو حاضرجواب و عاقل کهنه کار را به او تشبیه می کنند، اگرچه به ظاهر دیوانه می نمود ولی از عقلا و خردمندان روزگار بوده است.
در تذکره ها بهلول زیاد داریم ولی بهلول معروف و مورد بحث همان شخصیتی است که در زمان هارون الرشید می زیست و از شاگردان مخصوص امام جعفر صادق بوده است.
بهلول از بستگان نزدیک و به روایتی برادر مادری هارون الرشید بوده که با وجود این قرابت و انتساب، به امام اول شیعیان و فرزندان بزرگوارش ارادت می ورزیده است. زادگاه او شهر کوفه و نام اصلیش را «وهب بن عمرو» نوشته اند.
جنون و دیوانگی ظاهری او به این علت بوده که هارون الرشید برای بقای خلافت و حفظ مقام و قدرت خود تصمیم گرفت امام جعفرصادق را از میان بردارد و بهانه ها برمی انگیخت تا وی را به درجه ی شهادت برساند. چون به هیچ وسیله توفیق نیافت پس امام ششم را متهم به داعیه خروج کرده از فقهای زمان از جمله بهلول استفتاء به قتلش کرده است.
بعضی ها فتوا دادند ولی بهلول به دستور امام صادق تظاهر به جنون و دیوانگی کرد تا از او شرعا فتوی نخواهند.
این روایت صحیح به نظر نمی رسد زیرا بعید است امام معصوم شخص عاقلی را صریحا امر کند که خود را به دیوانگی بزند.
اصح روایات این است که چند تن از صحابه و دوستان خاص امام صادق به مناسبت علاقه و ارادت به ایشان، تحت تعقیب قرار گرفتند و هارون به وسایل و دسایس مختلفه در مقام از بین بردن تمام علاقه مندان و محبان امام عصر برآمده بود.
این عده، از امام که آن موقع در مدینه به سر می برد چاره جویی و کسب تکلیف کردند.
امام جعفر صادق جواب آن ها را با یکی از حروف الفبایی نمودار ساختند و آن حرف «ج» بود یعنی به طور رمز و سربسته پیام دادند که: «جیم شوید»
از آن جا که سوال کنندگان مجاز و مأذون نبودند بیش از این از امام توضیح بخواهند زیرا عمال و جاسوسان خلیفه مراقب احوال بودند لذا پیام اختصاری حضرت را با همان ایجاز و اختصار که اصغاء کرده بودند به اطلاع علاقه مندانش در بغداد رسانیدند. هر کدام از آنان پیام امام صادق را به زعم خویش تعبیر کرده بدان وسیله از کید هارون نجات یافتند.
بعضی ها حرف ج را جلاء وطن دانسته عراق را ترک گفتند. عده ای منظور حضرت را جبل استنباط کردند و به کوهستان ها پناه بردند ولی بهلول حرف ج را به جنون تعبیر کرده بر اسب چوبین سوار شده خود را به دیوانگی زد و با وجود آن که زندگانی اعیانی داشت دست از تمام تجملات دنیوی کشیده خویشان و بستگان و سایر متعلقان را به هیچ شمرد و در طریق جنون و سرگشتگی که جنبه ی عرفانی آن در این مورد بیشتر قابل تأمل است به حق گویی و حقیقت جویی پرداخت و گمراهان و بی خبران را به صراط مستقیم انصاف و عدالت ارشاد و رهبری کرد.
❄️⛄️🌨⛄️❄️
پروانه های وصال
بسم رب العشق #قسمت_هشتاد- 😍 #علمدارعشق😍# منتظر دستور فرمانده بودیم فرمانده به جمع ما پیوست بسم
بسم رب العشق
#قسمت_هشتادویکم -
😍 #علمدارعشق😍#
راوے نرگس سادات
امروز پنجشنبه است
ازصبح که ازخواب پاشیدیم هممون یه حالی هستیم
خیلی بی تابم
دیشب با مائده سادات تماس گرفتم
اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا
دیگه مطمئن شدم یه خبری هست
خدا خودش ختم بخیر کنه
دم اذان بود
زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم
زهرا :آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه
رفتم مزارشهدا
دعای کمیل
بازم آروم نشدیم
وارد خونه شدیم
باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم
دستم کردم تو آب
چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده 😢😢
در کوچه بازشد
آقامجتبی داخل خونه شد،
چشماش قرمز بود
با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش
رفت تو خونه
یهو صدای یاحسین مادر بلندشد
زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد
با سرعت وارد اتاق شدم
چی شده
سر سیدهادی و مرتضی بلای اومده
زنداداش آروم باشید
یه مجروحیت کوتاهه
باید بریم تهران
دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات
مامان نرگس دخترم بریم تهران
ببینیم چه بلای سرمون اومده
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب العشق #قسمت_هشتادویکم - 😍 #علمدارعشق😍# راوے نرگس سادات امروز پنجشنبه است ازصبح که ازخواب
بسم رب العشق
#قسمت_هشتادودوم-
😍 #علمدارعشق😍#
وارد بیمارستان شدیم
چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش
تو ایستگاه پرستاری
یکی از پرستارا صداش کرد
آقای کرمی
مجتبی:بله
@استاد شعبانی گفتن تا اومدیم برید پیششون
مجتبی: حتما
به سمت اتاق دکتر حرکت
کردیم
درزدیم واردشدیم
همگی سلام کردیم
دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید
-آقای دکتر من همسرم مرتضیم حالش چطوره
دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده
البته فعلا تحت نظر ما هستن
زهرا: آقای دکتر برادرم چی
دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن
اما چیزی که من دیدم
مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده
صددرصد پیوند ریه میخاد
باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده
اعصاب دستشم آسیب دیده
امکان قطع بالاست
ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است
خانم شما پیشش تو اتاقش باشید
اما حرفی از این مجروحیتش نزنید
وارداتاق مرتضی شدم
ماسک اکسیژن رو دهانش بود
چشماش بسته بود
نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم
پیشانیش بوسیدم
چشماشو باز کرد
-سلام عزیزم خوبی آقا
دلم برات تنگ شده بود
ماسک برداشت
بریده بریده گفت
من م دل م بر ات تن گ شده بود
ماسک بزن حرف نزن من اینجام
برات زیارت عاشوا بخونم
تو ماسک گفت آره بخون
تایم ناهارشد
پرستاری اومد
خانمی بیا تو راهرو غذات بخور
داشتم باغذام بازی میکردم
که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن
این نامزد همین پسره مدافع است
ببین برا پول چه میکنم
وارد اتاق مرتضی شدن
با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه
بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول
رسیدم چی دارید میگید برید بیرون
وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد
دویدم سمت ایستگاه پرستاری
خانم احمدی توروخدا کمک کنید
حالم همسر بده
دکتر و پرستار اومدن
دکتر:خانم احمدی
دکتر ارغوانی پیچ کن
اتاق عملم آماده کن
زنگ بزن پایین ببین
خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب العشق #قسمت_هشتادودوم- 😍 #علمدارعشق😍# وارد بیمارستان شدیم چون آقا مجتبی انترم اون بیمارس
بسمـ رب العشق
#قسمت_هشتادوسوم -
😍 #علمدارعشق#
مرتضی بردن اتاق عمل
بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست
به خاطر شوکی بهش واردشده بود
مجبور شدن دستشم قطع کن
ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود
گوشیم زنگ زد
به اسم روش نگاه کردم
داداشم محمد بود
-الو سلام داداش
••سلام خواهر
-داداش صدات چرا گرفته
••نرگس بیا قزوین
بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین
گوشی تلفن ازدست افتاد
ازمن چه توقعی داشتید
برادرزاده ام .شوهرم
چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بی خبری رفتم
فقط چشمام باز کردم
مادرشوهرم کنارم بود
با چشمای اشک آلود
عزیزمادر صبور باش
به مجتبی گفتم تو رو برسونه
برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده
برو خداحافظی برگرد عزیزم
سوار ماشین شدیم
سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم
مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه
-بله آقا مجتبی
""زنداداش روسری مشکی خریدم براتون
تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته
شما سرش کنید
بالاخره به خونه خودمون رسیدیم
مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم
شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید .
یا زنگ بزنید آژانس
وارد خونه شدم
گویا به شرایط سخت شهادت هادی
اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن
مائده تا چشماش به خورد
عمه دیدی سیاه بخت شدم
عمه سیدهادیت پرپر شد
عمه نمیذارن ببینمش
عمه زینبم بی پدرشد
خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت
بغلش کردم
عمه فدای مظلومیت بشه
آروم باش عزیزم
عمه دخترم حتی روی پدرش ندید
مراسم به سختی تموم شد
مائده سادات جیغ نمیزد
اما بارها بارها بیحال شد
زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد
فقط گریه میکرد
ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم
با آژانس رفتم
تا وارد حیاط بیمارستان شدم
زهرا دیدم
نزدیکش شدم
زهرا چی شده
چرا اینطوری هستی
صداش به زور دراومد
داداشم
ترسیدم
داداشت چی
خودش انداخت تو بغلم
نیم ساعت پیش نبضش ایستاد
-یعنی چی
دستش تکان دادم
زهرا بگو مرتضی زنده است
تروحضرت زهرا بگو زنده است
نویسنده :بانو......ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسمـ رب العشق #قسمت_هشتادوسوم - 😍 #علمدارعشق# مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم
بسم رب العشق
#قسمتهشتادوچهارم -
#علمدارعشق#
نرگس سادات عزیزم
آروم باش
بیا بریم ببینن داداش😭😭😭
وارد راهرو سردخانه
یاد خوابم افتاد
حرکاتم دست خودم نبود
تو راهرو داد زد
امام رضا
مگه نگفتی آقا بسپرش به من
پس چرا رفت
چرا شهیدشد
چرا
برادرزاده جوانم پرپر شد
آقا شوهر جوانم بهم بده
واردسردخونه شدم
انقدر سرد بود
من با لباس داشتم منجمد میشدم
زیرلب گفتم
مادرجان
تاحالا ازتون چیزی نخاستم
شمارا ب حسینتون قسم میدم
شوهرم بهم برگردونید
یخچال بازشد
زیب کاور پایین اومد
یهو اون دکتر سردخونه گفت
کاور دوم بخار کرده
یاامام رضا
مرتضی خیلی سریع منتقل شد بخش مراقب ویژه
سه چهار روز طول کشید تا حالتش صداش طبیعی بشه
امروز ده روز مرتضی من برگشته
قراره منتقل بشه بخش
-مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه
برگردم
چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا
-چشم
وارد خونه شدم
نرجس سادات رو تاب تو حیاط نشسته بود
تمام سعیم کردم نشون ندم خستم
-سلام آبجی خانم
چه عجب از اینورا
&&سلام عجب به جمالت
-چیه آبجی خانم قرمزشدی
&&🙈🙈من مامان شدم
-ای جانم
عزیزم
امروز چه روز خوبیه
مرتضی هم قراره بخش
من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران
بهش قول دادم زود برگردم
&&نرگس لباسات جمع کردی
قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم
-چشم
لباسام جمع کردم
گذاشتم تو ماشینم
-آبجی خانم بفرمایید بنده در خدمتم
&&نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟
-یعنی چی حرفت ؟
&&تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری -نرجس میفهمی چی میگی
پاشدم وایستادم
اشکام جاری شد
اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه
نفسم به نفسش وصله
شیمیایی ،پیوند و قطع دست چیزی نیست که
اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بود
فهمیدی نرجس خانم
خواهرت انقدر نامرد فرض کردی
&&نرگس
من منظورم این نبود،
- بسه
به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله
پس فکر بیخود نکنن
راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم
سرراهم یه شاخه گل رز قرمز براش خریدم
وارد بخش شدم
پرستار :خانم کرمی دکتر ارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون
-چشم
وارد اتاق مرتضی شدم
چشمام قرمز بود
لب زد طوری که مادر نبینه چیزی شده
سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه
با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم
رو کردم به مادر :مامان چند دقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم
مادر: آره عزیزم
درزدم صدای خانم دکتر بود که گفت بفرمایید
-خانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون
خانم دکتر:آره دخترم بشین
ببین دخترگلم
معجزه است شوهرت برگشته شاید همکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم
خانمی ببین شوهرت از اینجا رفت تا شش ماه باید غذاش میکس بشه چون پیوند ریه زده
-چشم ممنونم
خاستم خارج بشم
صدام کرد
دخترم
-بله
میشه از امام رضا بخای گمشده ی منم برگرده
با تعجب نگاش کردم گفت میشه بشینی چندلحظه
-بله
۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد
مردمنم رفت جبهه
الان ۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده
سرم انداختم پایین گفتم چشم
وارد اتاق مرتضی شدم
مادر داشت میرفت
از ما خداحافظی کرد رفت
+ساداتم چی شده خانم
-مرتضی من عاشقتم قبول کن
+میدونم عزیزم
-پس چرا ازم میخان نرن
+کی گفته
گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم
سرم گذاشت
رو سینه اش گفت میدونم
نویسنده بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📚داستان خضر نبی(ع) و مرد سائل
🌴خضر نبی در سایه درختی نشسته بود،
سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد (درخواست کمک داشت) حصرت خضر علیه السلام دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت،گفت ای سائل ببخش چیزی ندارم،
سایل گفت تو را به خدا سوگند میدهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمیدانی.
🌴حضرت خضر علیه السلام برخواست گفت صبر کن دنبالم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش را بگیر و ببر، چاره علاجت کن، سائل گفت نه هرگز!!!
حضرت خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی،
القصه خضر را سائل فروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.
خضر را مردی خرید و آورد خانه دید پیر مردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمیسپرد.
🌴روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر علیه السلام خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.
🌴خضر علیه السلام گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم، مرد گفت همین بس.
خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگهای کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم.
🌴خضر نبی علیه السلام پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت.
🌴صاحب خضر علیه السلام آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام.
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر علیه السلام گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم خودم را به بردگی فروختم!!!
🌴من خضر نبی هستم، مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت.
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان، گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه ، گفت ای صاحب و مولای من از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم، چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن، صاحب خضر علیه السلام گریست و او را آزاد کرد.
🌴حضرت خضر علیه السلام کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
🌾راستی ما برای خدا چه می کنیم ؟
قدری بیندیشیم…؟؟؟🌾
🇮🇷
❄️⛄️🌨⛄️❄️
#تلنگر😱😱😱
✨﷽✨
💠اين زنان چه كرده بودند؟
✍اميرالمؤمنين على(ع)مىفرمايد:
روزى با فاطمه محضر پيامبر خدا(ص)رسيديم،
ديديم حضرت به شدت گريه مى كند! گفتم : پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله!چرا گريه میكنى ؟فرمود: يا على! آن شب كه مرا به معراج بردند، گروهى از زنان امت خود را در عذاب سختى ديدم و از شدت عذابشان گريستم. (و اكنون گريه ام براى ايشان است)
✍زنى را ديدم كه از موى سر آويزان است و مغز سرش از شدت حرارت مى جوشد.زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوى او مى ريزند. زنى را ديدم، گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير پاى او شعله ور است.و زنى را ديدم دست و پاى او را بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط است. زنى را ديدم از پاهايش در تنور آتشين جهنم آويزان است. زنى را ديدم، از سر خوك و از بدن الاغ بود و به انواع عذاب گرفتار است. و زنى را به صورت سگ ديدم و آتش از نشيمنگاه او داخل مى شود و از دهانشبيرون مى آيد و فرشتگان عذاب عمودهاى آتشين بر سر و بدان او مى كوبند.
✍حضرت فاطمه(س)عرض كرد:
پدر جان! اين زنان در دنيا چه كرده بودند كه خداوند آنان را چنين عذاب مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم! زنى كه از موى سرش آويخته شده بود، موى سر خود را از نامحرم نمى پوشاند. و زنى كه از زبانش آويزان بود، بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت.
و زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى ديگران زينت مى كرد و از نامحرمان پرهيز نداشت. و زنى كه دست و پايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل حيض اهميت
نمى داد و نماز را سبك مى شمرد... و زنى كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، او زنى سخن چين و دروغگو بود. و اما زنى كه در قيافه سگ بود و آتش از نشيمنگاه او وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى خواننده و حسود بود.
💠سپس فرمود:
واى بر آن زنى كه همسرش از او راضى نباشد
و خوشا به حال آن زن كه همسرش از او
راضى باشد.
📚شیخ صدوق،عیون أخبار الرضا(ع)،ج2،
❄️⛄️🌨⛄️❄️