eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
20.9هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️دادستانی تهران علیه روزنامه اعتماد و عباس عبدی اعلام جرم کرد 🔹دادستانی: بعد از حملات موفقیت آمیز موشکی شب گذشته به رژیم_صهیونیستی با تمام افرادی که امنیت روانی جامعه را مختل کنند با قاطعیت برخورد خواهد شد./فراروز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️سپاه دیشب رو زده، بعد نمیدونم چرا یه عده اینجا دردشون گرفته! ✍" محمد نصوحی "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️واکنش به دیوارنگاره میدان 🔹کانال دوازدهم تلویزیون عبری: در میدان فلسطین تهران، دیوارنگاره‌ای با این تهدید نصب شده است که «اشتباه بعدی برای شما پایان دولت دروغین و ساختگی شما را رقم خواهد زد».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️فعال رسانه‌ای عرب‌زبان : وقتی اعراب، فلسطین را فروختند ، فرزندان انتقام گرفتند 🔹بعد از پیروزی انقلابی اسلامی بزرگترین کار شبکه‌ی رسانه‌ی غربی نفرت افزایی علیه ایران و ایرانیان و حکومت دینی بود. ترساندن دنیا از ایران، متنفر کردن از حکومت شیعه دستور کار آنها بود. اما عملیات موفق صادق‌الوعده نشان داد برخلاف تلاش شبانه روزی آنها، این ایران با هویت فرزندان سلمان بود که توانسته است تمام قلوب آزاده، چه در جهان عرب و چه در جهان غرب را تحت تاثیر قرار دهد. حمایت‌های مردم جهان از ایران نتیجه ۴۶ سال پایداری مردم ایران بر سر آرمان فلسطین است، آن هم زمانی که اعراب دست دوستی به سگیونیست‌ها دادند. ✍️عالیه سادات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات شنیدنی جواد خادم، فعال سیاسی و وزیر رژیم پهلوی: 🔸همه فهمیدند که با ایران به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای نمی‌توان شوخی کرد! 🔸پوزیشن قوی ایران یعنی بازگشت به جامعه بین‌المللی برای ثبات خاورمیانه؛ آنچه مسلّم است، تنها کشور قدرتمند منطقه، ایران است و لاغیر! نایب بر حق ✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا فردا دنیای 🔴 لایه های پدافند هوایی اسرائیل به شرح زیر هست: 1- سیستم‌های آمریکایی 2-سیستم‌های فرانسوی 3- نظام‌های عربی مثل اردن 4- هواپیماهای جنگنده آمریکایی از پایگاه‌های خود در منطقه 5- سیستم هاتز 3-2-1 6- زنجیر داود 7- 8- جنگنده‌های اسرائیلی در آسمان فلسطین اشغالی 👈 با این حال، موشک‌ها و پهپادهای ایرانی به اهداف خود رسیدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشت قیمه مجلسی😋 مواد لازم : پیاز درشت نمک، فلفل سیاه گوشت گوسفندی لپه برای هر نفر ۱ ق غ سیب زمینی خلالی رب گوجه فرنگی پرک لیمو عمانی عصاره زعفران زردچوبه آب قلم زعفران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیتزا بدون خمیر و بدون فر🍕 مواد لازم : نان باگت پنیر پیتزا فلفل دلمه رنگی ژامبون یا پپرونی سس گوجه آویشن زیتون قارچ
🔵 خواص خشک برای زنان باردار 🔹انجیر خشک برای زنان باردار خواص زیادی دارد. انجیر خشک نه‌تنها از لحاظ وجود ریزمغذی‌هایی مثل فیبر، آهن، کلسیم و منیزیم، دست‌کمی از انجیر تازه ندارد، بلکه سرشار از امگا ۳ است.
🔹غذاهای کمکی کودک 🍲طرز تهيه برخي از غذاهاي كمكي برای کودک 🍚: 🍥يك قاشق غذاخوري پرآرد برنج را در يك ليوان شير (در صورت استفاده از شير محلي شير جوشيده سرد شده) حل كنيد و يك قاشق مرباخوري شكر را نيز به آن بيافزاييد و مخلوط را روي شعله ملايم قرار دهيد و به هم بزنيد تا كم كم برنج پخته و به قوام بيايد. معمولا" بعد از جوش آمدن حدود 10-5 دقيقه حرارت ملايم براي قوام آمدن آن كافي است. 🍚: 3 عدد بادام را 3 ساعت در آب جوش خيس كرده و سپس پوست آن را گرفته و پودر يا رنده كنيد و با 1 قاشق غذاخوري پرآرد برنج و 1 قاشق مرباخوري شكر مخلوط كرده و داخل شير (جوشيده شده) بريزيد و روي حرارت ملايم آن را به هم بزنيد تا به غلظت مناسب برسد. 🍚 : 1 قاشق غذاخوري برنج را پاك كرده و بشوئيد و با 1 ليوان آب روي شعله گذاشته تا برنج كاملا" پخته و له شود سپس 1 ليوان شير و 1 قاشق مرباخوري شكر به آن اضافه كرده روي شعله ملايم حرارت دهيد تا برنج لعاب بيندازد و به غلظت مناسب برسد. 🍲 و برنج: يك تكه گوشت مرغ يا گوسفند را با كمي پياز بپزيد سپس 2 قاشق غذاخوري برنج را به آن اضافه كنيد تا كاملا" بپزد و له شود از روي شعله برداريد .مادر و کودکی ها با گوشت كوب آن را له كرده و 1 قاشق مرباخوري كره اضافه كنيد و موقع دادن غذا در صورت تمايل كمي شكر به آن اضافه كنيد. 🍲 : 2 عدد سيب زميني را بشوييد و با پوست بپزيد سپس پوست آن را بكنيد و با قاشق يا گوشت كوب آن را نرم و با كمي روغن مايع يا كره و 5 قاشق غذاخوري شير مخلوط كنيد و دوباره روي اجاق بگذاريد. 🍲 : مانند پوره سيب زميني تهيه مي شود همچنين مي توانيد سيب زميني و هويج و گوشت را از ظرف غذاي خانواده برداريد و نرم كنيد بعد ادويه جات و نمك به غذاي خانواده اضافه كنيد. 🍲 : يك تكه كوچك گوشت گوسفندي را با كمي پياز بپزيد بعد از اين كه كمي گوشت پخت 1 قاشق غذاخوري ماش و يك قاشق غذاخوري برنج را اضافه كنيد تا كاملا" پخته و له شود و لعاب بيندازد.مادر و کودکی ها در انتها نصف قاشق مرباخوري كره را اضافه كنيد و مخلوط نمائيد. 🍲 : يك تكه كوچك گوشت گوسفندي يا مرغ را با كمي پياز بپزيد و بعد از اين كه گوشت كمي پخت 1 قاشق غذاخوري لپه و 1 قاشق غذاخوري برنج را اضافه كنيد و با حرارت ملايم بپزيد سپس 1 قاشق غذاخوري سبزي خرد شده (جعفري، گشنيز، شويد) را اضافه كنيد و هر از چند گاهي به هم زده تا ته نگيرد وقتي كاملا" پخت و برنج لعاب انداخت از روي حرارت برداريد و نصف قاشق مرباخوري كره به آن اضافه كنيد. هنگام دادن غذا يك قاشق غذاخوري ماست به آش اضافه كنيد. 🍲 : يك قاشق غذاخوري عدس و لوبيا سفيد را خيس كنيد و سپس با 2 قاشق غذاخوري گندم پرك يا گندم نيم كوب شده و يك تكه گوشت گوسفندي و پياز بپزيد.مادر و کودکی عزیز هرازچندگاهي آش را به هم بزنيد تا حبوبات و گوشت كاملا" پخته و آش لعاب بيندازد و در انتها نصف قاشق مرباخوري كره را اضافه كنيد. 🍲 : 1 قاشق غذاخوري لوبيا و عدس را كه قبلا" خيس كرده ايد با 1 قاشق غذاخوري گوشت چرخ كرده گوسفندي و كمي پياز كاملا" بپزيد بعد 1 قاشق غذاخوري برنج و 1 قاشق غذاخوري سبزي ريز شده (جعفري، شويد، گشنيز) را اضافه كنيد تا برنج لعاب بيندازد و در انتها نصف قاشق مرباخوري كره اضافه كنيد. در صورت تمايل مي توانيد مقداري ماست نيز به غذا اضافه كنيد. 🍲 : 1 قاشق غذاخوري لوبيا سفيد كه قبلا" خيس كرده ايد با يك تكه خورشتيj گوشت، 1 قاشق غذاخوري گندم نيم كوب شده وكمي پياز بپزيد بعد از اين كه اين مواد كاملا" پخته شد سيب زميني كوچكي را ريز كرده و داخل غذا بريزيد و در انتها 1 قاشق مرباخوري پركره را اضافه كنيد. 🍚 با مرغ: نصف ران مرغ با استخوان و كمي پياز را بپزيد. 4 قاشق غذاخوري يا يك استكان كوچك برنج و يك قاشق مرباخوري كره را اضافه كنيد تا مثل كته پخته شود و هنگام دم كردن 1 قاشق غذاخوري شويد ريز شده نيز اضافه كنيد هنگام غذا دادن به كودك مجددا" يك قاشق كره اضافه كنيد و همراه ماست به او بدهيد. 🍚 : يك تكه متوسط ماهيچه گوسفندي را ريز كرده و با كمي پياز كاملا" بپزيد سپس 4 قاشق غذاخوري يا يك استكان برنج را همراه با 1 قاشق مرباخوري كره اضافه كنيد تا مثل كته پخته و نرم شود و دم بگذاريد هنگام دادن غذا نصف قاشق مرباخوري كره اضافه و همراه ماست به كودك بدهيد.
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 31 🔹 ما در مکانی به نام #دنیا داریم زندگی میکنیم و همچنین در #زمانی داریم زندگی میکنیم
32 ✅ اصلی ترین حرف تمام مباحث مدیریت زمان همینه که انسان عمیقا و شدیدا برای زمان خودش ارزش قائل بشه. خیلی به وقت خودمون اهمیت بدیم☺️ 🔸 حتی یک ثانیه ش رو هم نذاریم هدر بره. همین که آدم فکر و ذهنش درگیر این باشه که من نباید وقتم رو از دست بدم کم کم موجب میشه که آدم از بسیاری از اشتباهات فاصله بگیره و عمرش با برکت بشه. امیرالمومنین علی علیه السلام میفرماید: از علائم کرم و بزرگواری یک مرد این هست: گریه کند بر زمانی که از اون گذشته است... ❇️ خود حضرت در مناجات شعبانیه چقدر عجیب از اینکه جوانی خودشون رو از دست دادند در خونه خدا ناله میکنند... افنیت عمری.... 💢 وقتی یه شخصیت بی نظیر در تاریخ مثل آقا امیرالمومنین ارواحنا فداه اینجوری صحبت میکنند واقعا ما دیگه باید به خاطر زمان هایی که از دست میدیم باید چیکار کنیم؟! 🌷
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 32 ✅ اصلی ترین حرف تمام مباحث مدیریت زمان همینه که انسان عمیقا و شدیدا برای زمان خودش
33 🔶 آدم نباید زیاد برای خیلی از مسائل گریه کنه. حتی توصیه شده که آدم در مرگ عزیزان خودش باید سعی کنه صبور باشه و اگه میتونه زیاد گریه نکنه ولی توصیه شده که آدم برای زمان از دست رفته خودش هرچقدر که میخواد گریه و ناله کنه! 🔹 هر روزی که میگذره دیگه هیچ وقت به آدم برنمیگرده... روزی های دیگه، روزهای دیگریست... ✅ وقتی آدم برای زمان از دست رفته خودش گریه کنه این موجب میشه که "قدر زمان آینده خودش" رو به خوبی بدونه. ✔️ البته دقت دارید که گریه با افسردگی و حسرت بد فرق میکنه. آدم در هیچ صورتی نباید ناامید باشه ولی خب حداقلش اینه که انسان مومن یه مقدار برای زمان های از دست رفته خودش ناراحت بشه... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
«شاهزاده ای در خدمت» #قسمت سوم🎬: ملکه دو طرف بازوی دخترک را گرفت و شروع به تکان دادن کرد و گفت : ای
شاهزاده ای در خدمت چهارم🎬: شاهزاده خانم ،به حکم ملکه مانند یک زندانی در اتاقی بزرگ با دیوارهای بلند و مملو از کتاب و صندوق و ...غرق خواندن کتاب بود. مأموری پشت درب مدام در حال نگهبانی بود و هیچ‌کس حق ورود و خروج به آنجا را نداشت و تنها کسی که اجازه داشت ،وارد آنجا شود ، آمیشا خدمتکار مخصوص شاهزاده خانم بود. همانطور که محو کتاب شده بود ، هیاهویی از بیرون اتاق ،توجه دخترک را به خود جلب کرد ، برای او‌ که عمری در قصر بسر برده بود ، این غوغا و سر وصدا عجیب می نمود. دخترک کتاب را بهم آورد ،از جا بلند شد و نزدیک درب چوبی و بلند اتاق شد ، همانطور که تقه ای به درب میزد گفت : نگهبان...نگهبان....این سر و صداها چیست که بر هوا شده؟ اما جوابی نشنید و دوباره با کف دست و محکم تر از قبل ،بر درب زد ، اما کسی جوابش نداد و چون درب از پشت قفل شده بود ، امکان بیرون رفتن نبود. دخترک دلنگران تر از قبل شروع به قدم زدن نمود....طول اتاق را که مانند سالنی وسیع اما نیمه تاریک بود ،چندین بار طی کرد و‌ گاهی می ایستاد و نگاهی به پنجره بالای سرش که با فاصله ای زیاد از زمین ،تعبیه شده بود میکرد و با خود می گفت : کاش می توانستم لااقل از پنجره بیرون را ببینم .....وای آمیشا تو دیگر کجا غیبت زده؟ فکر کردم رفتی صبحانه بیاوری ،اما انگار تو هم....... در این هنگام ، صدای جیغ و داد بیرون لحظه به لحظه بیشتر میشد، ناگهان صدای ریز آمیشا که بر درب می کوبید بلند شد: بانوی من.....شاهزاده خانم.... دخترک فوری خود را به پشت درب رسانید و همانطور که از درز درب سعی می کرد چیزی ببیند که نمی دید گفت : آمیشا، کجا رفته بودی؟ این نگهبان چرا سرجایش نیست ؟ این....این سروصداها چیست که گوش فلک را کر کرده؟ آمیشا نفس نفس زنان گفت : بانوی من....به ....به قصر حمله شده....همهٔ سربازان یا کشته شده اند و یا گریخته اند....همه جا در آتش می سوزد... حتی اقامتگاه ملکه و پادشاه را نیز آتش فرا گرفته....مهاجمان همهٔ آنانی که زنده مانده اند را از دم اسیر کرده اند ،باید زودتر از قصر خارج شویم. دخترک هراسان گفت : پدر و مادرم...خانواده ام....خبری از آنان نداری؟ این....این درب که قفل است... آمیشا هق هقش بلند شد و‌گفت : نمی دانم....نمی دانم چه بر سر ملکه و شاه آمده ، اما چون این اتاق کمی پرت و دورتر از بقیهٔ ساختمان های قصر است ، سربازان دشمن ،هنوز به اینجا نیامده اند، صبر کنید ببینم ، اهرمی ،چیزی پیدا میکنم تا با آن قفل درب را بشکنم... دخترک همانطور که می گفت :بجنب آمیشا...زود باش.... به طرف وسائلش رفت و پودری را که مدتها برای درست کردنش وقت گذاشته بود را در کیسه ای ریخت و سر آن را بهم آورد ، کیسه را به بندی نمود و بر گردنش آویزان نمود و سپس از بین آنهمه طلا و جواهری که درون صندوق های اطرافش بود به طرف کتابها رفت و چند کتاب را که بیشتر دوست میداشت ، برداشت تا اگر موفق به فرار شد ، همراه خود ببرد.... ادامه دارد..... 🖍به قلم :ط_حسینی
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت چهارم🎬: شاهزاده خانم ،به حکم ملکه مانند یک زندانی در اتاقی بزرگ با دیوارها
شاهزاده ای در خدمت پنجم🎬: آمیشا دوان دوان خود را در پناه دیوارهای بلند قصر ، به این سو و آن سو می کشانید ،بالاخره ، میله ای آهنین یافت و خوشحال به طرف انبار انتهای قصر رفت تا درب را برای خانمش بگشاید. هرچه که به انبار نزدیک تر میشد ،سرو صداهای اطراف هم بیشتر می شد. آمیشا که واقعا نگران شده بود و حدس میزد سربازان دشمن به سمت انبار رفته اند ،این بار بی مهابا شروع به دویدن کرد و از آخرین پیچ سنگفرش هم گذشت و تا صحنهٔ روبه رویش را دید از ترس به خود لرزید. درب انبار باز شده بود و قفل شکسته به طرفی افتاده و سرو صدایی از داخل آن به گوش می رسید. آمیشا هراسان خود را به داخل انبار انداخت و تا دید، بانویش کنار دیوار ایستاده و چند سرباز دور او را گرفته اند ، خود را به میان آنان انداخت و همانطور که جلوی بانویش قرار گرفته بود و دستانش را دو طرفش باز کرده بود تا هیچ‌گونه تعرضی به او نشود گفت : شاهزاده خانم....شاهزاده خانم ببخشید من دیر کردم و با زدن این حرف دوباره مثل همیشه هق هقش هوا شد. دخترک از پشت سر آمیشا، دستان او را گرفت و با لحنی آرام گفت : گریه نکن آمیشا....هر چه در تقدیر ما باشد به سویمان می آید ، شاید سرنوشتمان طوری زیبا رقم خورد. یکی از مردان اطراف با شنیدن این سخنان ، شمشیرش را پایین آورد و‌ به کناری اش گفت : گویا ،شاهزاده خانم این سرزمین عجایب را دستگیر کردیم... و آن دیگری گفت : به نظر دختر فهمیده ایست ، سخنانش با حرفهای کفار و بت پرستان این سرزمین در تضاد است... و همان شخص رو به دخترک که با قامتی استوار ایستاده بود و آمیشا را در پناه خود گرفته بود گفت : ببینم ، اگر تو شاهزاده این سرزمین هستی، چرا مثل زندانیان در اینجا حبس بودی؟ خودم قفل درب را شکستم.... دخترک سری تکان داد و گفت : چون از پرستش خدایان سرپیچی کرده بودم ، تنبیه شدم و به حکم مادرم در این انبار حبس شدم... در این حال سرباز سوم به سخن درآمد و‌گفت : رفتار و حرکات این دخترک به بزرگ زادگان می ماند اما عجیب است از آرایشاتی که در این سرزمین رایج است و از زیورآلاتی که تمام زنها به داشتن آن می نازند و سرتا پای درباریان را پوشانیده ، در ظاهر این دختر ،خبری نیست... در این موقع بود که بزرگ سربازان تا آن لحظه لب فرو بسته بود و گفتگوها را می شنید و‌ گویی از دیگران با ذکاوت تر بود رو به سوی سربازان کرد و گفت : اینطور که معلوم است این انبار یکی از ده ها انبار طلا و‌ جواهرات این قصر است ، سریع صندوق های اینجا را بار شتران کنید و با اشاره به شاهزاده خانم و آمیشا ادامه داد و این دو دختر جوان را به اسیران ملحق نمایید ، فقط.....این دختران را با احترام و عزتی که مختص بزرگان است همراهی کنید.... ادامه دارد.... 🖍به قلم :ط_حسینی
پروانه های وصال
شاهزاده ای در خدمت #قسمت پنجم🎬: آمیشا دوان دوان خود را در پناه دیوارهای بلند قصر ، به این سو و آن س
شاهزاده ای در خدمت ششم🎬: یک شب در قصری سوخته به صبح رسید و شاهزاده خانم در بین کسانی که روزگاری کنیزش بودند بسر می برد و نمی دانست که براستی چه بر سر خانواده اش آمده ، هر کس هم که در کنارش بود از سرنوشت آنان اظهار بی اطلاعی می کرد و شاید می دانستند چه شده و اما نمی خواستند غصهٔ این شاهزاده خانم در بند را بیشتر کنند. فردا صبح زود ، کاروان غنائم به همراه اسیران به سمت حبشه به راه افتاد ، همانطور که از آخرین پل منتهی به پایتخت می گذشتند ، دخترک سرش را از پنجره کجاوه بیرون برد و برای آخرین بار به قصری که هنوز دود سیاه از آن بر هوا بلند بود، نگاهی انداخت. دخترک آهی کشید و سرش را به زانو گذاشت ، آمیشا که از برکت وجود شاهزاده خانمش، کجاوه نشین شده بود وگرنه مثل باقی اسیران میبایست پیاده یا بر اشتری لخت طی مسیر کند. با دست پشت بانویش را نوازش نمود و گفت : غصه نخورید بانوجان ، خدایان حواسشان.... ناگهان با چشمان غضبناک بانو‌ مواجه شد و حرفش را فرو خورد... دخترک که حالا هیچ‌ مونسی جز آمیشا نداشت ، حتی کتابهایش هم نتوانست بردارد ، دست آمیشا را فشار داد و گفت : آمیشا، دیگر اینگونه سخن نگو....من خودم را به دست تقدیر سپردم... آمیشا لبخندی زد و گفت : اما بانوی من ، شنیده ام به سرزمینی که ما را میبرند، پادشاه عادلی دارد و گویا تازه به دینی نو درآمده و میگویند مسلمان شده.... دخترک با شنیدن این حرف گفت : مسلمان؟ مسلمان دیگر چیست؟ آمیشا شانه ای بالا انداخت و گفت : نمی دانم...من هم از زبان سربازان شنیدم.. شاهزاده خانم اسیر آرام زیر لب تکرار کرد : مسلمان....مسلمان... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی