💠 امام علي عليه السلام:
«منْ أَيْقَنَ أَنَّهُ يُفَارِقُ اَلْأَحْبَابَ وَ يَسْكُنُ اَلتُّرَابَ وَ يُوَاجِهُ اَلْحِسَابَ وَ يَسْتَغْنِي عَمَّا خَلَفَ وَ يَفْتَقِرُ إِلَى مَا قَدَّمَ كَانَ حَرِيّاً بِقَصْرِ اَلْأَمَلِ وَ طُولِ اَلْعَمَلِ»؛
«كسى كه يقين دارد از دوستان جدا مىشود و در خاك جاى مىگيرد و با حساب رو به رو مىشود و آنچه از خود بر جاى مىگذارد به كارش نمیآيد و به آنچه پيش مىفرستد نيازمند است، سزاوار است كه آرزو را كوتاه كند و در كار و عمل بكوشد.»
📗بحارالأنوار، ج73، ص 167
#حدیث
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# موفقیت
اگر از همین حالا شروع کنی، میدانی چه اتفاقی میافتد؟
- بعد از یک روز:
✨ احساس انگیزه و انرژی بیشتری خواهی داشت.
- بعد از یک هفته:
☘ تغییرات کوچک اما معناداری را در خودت حس میکنی.
- بعد از یک ماه:
🌸 سبک زندگیات به طرز چشمگیری تغییر میکند و به سمت بهتر شدن پیش میروی.
- بعد از شش ماه:
👌 همه از تو میپرسند: «چطور این کار را انجام دادی؟»
#مهارت_زندگی
@Parvaneg
🌀 چگونه به بچهها در انجام تکالیف مدرسه کمک کنیم؟
📌 قسمت اول:
👈🏻 وقتی والدین با علاقه و بهطور فعال به بررسی تکالیف بچهها میپردازند، این امر به آنها کمک میکند تا در مدرسه موفقتر باشند. این شیوه به بچهها نشان میدهد که کارهایی که انجام میدهند اهمیت دارد. البته، کمک به انجام تکالیف نباید به معنای صرف ساعتها وقت روی میز باشد؛ والدین میتوانند با نشان دادن مهارتهای مطالعه و سازماندهی، توضیح یک مشکل پیچیده، یا حتی تشویق کودکان به استراحت، از آنها حمایت کنند. و چه بسا والدین نیز با این تکالیف، یک یا دو نکته جدید یاد بگیرند!
ادامه دارد...
#فرزند_پروری
#تکلیف
#مدرسه
@Parvanege
🌀 چند نکته برای هدایت مسیر، برای انجام بهتر تکالیف مدرسه دانشآموزان؛
📌 قسمت دوم:
♦️ معلمان را بشناسید و بدانید آنها به دنبال چه هستند.
👈🏻 در رویدادهای مدرسه، مانند انجمن والدین و معلمان، شرکت کنید تا با معلمان فرزندتان ملاقات کنید. در مورد روشهای آنها در برخورد با تکالیف بچهها و انتظاراتی که از نحوه مشارکت شما دارند، سوال بپرسید. این ارتباط میتواند به شما کمک کند تا بهتر درک کنید که چگونه میتوانید از فرزندتان حمایت کنید.
♦️ یک محیط مناسب برای راحتی در انجام تکالیف ایجاد کنید.
👈🏻 اطمینان حاصل کنید که بچهها مکانی روشن و آرام برای تکمیل تکالیف خود دارند. لوازم تحریر، کاغذ، مداد، چسب و قیچی را در دسترس قرار دهید تا آنها بتوانند بدون وقفه بر روی کار خود تمرکز کنند.
ادامه دارد...
#فرزند_پروری
#تکلیف
#مدرسه
@Parvanege
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمـان خــــواب هـــای آشــفــتــه🍁
قسمت9
پیروزمندانه بالای سرش رفتم که چیزی به سرم خورد. روی زانو افتادم و با چشم های تارم دیدم که یک مرد هیکلی اعظم را بلند کرد و باهم فرار کردند.
تازه آن موقع بود که فهمیدم. گوگو تمام این مدت اطراف باغ آدم اجیر کرده پس عجیب نبود که هربار فرارهایم بی نتیجه می ماند. روی زمین افتادم . چشم هایم نیمه باز بود که دیدم دو مامور زن گوگو را دست بسته میبرند از ذوق بعد از مدتها لبخندی زدم و دیگر چیزی نفهمیدم.
وقتی به هوش آمدم یک بلوز شلوار و روسری صورتی از سر تا پایم را پوشانده بود. به دستم سرم وصل کرده بودند و روی یک تخت سفید دراز کشیده بودم. چندبار پلک زدم تا توانستم اطراف را درست ببینم.
یک مامور زن با پرستار حرف میزد:
+خانم پرستار کی میتونم باهاش حرف بزنم؟
-به محض اینکه به هوش بیاد ولی توجه داشته باشین این بچه خیلی ضعیفه انگار تحت شکنجه بوده!
+طفلی خیلی کم سن و ساله ولی باید بدونیم توی خونه تیمی فساد، چیکار میکرده! حتما خانواده اش الان نگرانشن...
-مثل اینکه بیدار شد
زن پلیس که این را شنید، آهسته به طرفم آمد صندلی را کنار تختم گذاشت. چادرش را جمع کرد و همانطور که می نشست، گفت:
+سلام
-اینجا...بیمارستانه؟
+آره، یه چندتا سوال ازت دارم میخوام راستشو بگی...چند سالته
-چهارده، پونزده فکر کنم
+اسمت چیه؟
-صدام میزدن شری
+میخوام به خانواده ات خبر بدم تا از نگرانی دربیان شماره ای...
-ندارم
+از...خونه فرار کردی؟
-نه
در چشم هایش زل زدم تمام سعیم را کردم اما درنهایت بغض گلویم را شکافت و گفتم: بچه بودم دزدیدنم.
نگاهش پر از تاسف شد. انگار به احترام مرگ سالهای کودکی ام، لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت:
+تو اون باغ چیکار میکردی؟ مامورمون گفت اونی که فرار کرده میخواسته بکشتت!
-اه! پس فرار کرد.
+اسمش چی بود؟
-اعظم، از اردوگاه اشرف اومده بود.
+پس مجاهد خلقی بوده! اونجا چیکار میکرد؟
-فیلم و کلیپ درست میکرد
+فیلم چی؟
-همه چی...هم برای سایتایی که دخترا رو کرایه میدن فیلم درست میکرد هم علیه مامورای پلیس و سپاه و گشت ارشاد کلیپای دروغی درست میکرد بازیگراشون از خودشون بودن...
+صبرکن ببینم...*
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمـان خــــواب هـــای آشــفــتــه🍁
قسمت10
همان موقع پرستار وارد شد و گفت: ببخشید ولی سرمش تموم شده باید از دستش جدا کنم.
بعد درحالی که ست سرم را از دستم بیرون می آورد، رو به زن مامور گفت: چند روز دیگه جواب آزمایش ایدز و هپاتیتش رو میفرستم.
از روی وحشت تکرار کردم: ایدز؟
پرستار نگاهی به من انداخت و بعد بی آنکه چیزی بگوید بیرون رفت. مامور گفت:
+افرادی که رفتار پر خطر داشتن یا چنین جاهایی بودن احتمال زیادی هست که مبتلا باشن...
-ولی من ... من قاطی کثافت کاریاشون نشدم
+معتاد چی؟
-نیستم
+نبودی؟...سرنگ مشترک هم یه عامل انتقاله
-نمیدونم...چندباری گوگو سرنگ بهم زده ولی اینکه اون سرنگا آلوده بودن یا نه نمیدونم...یعنی...
+سردسته گروه...بهش میگفتین گوگو؟ تاحالا فکر میکردیم فقط یه تیم از باند قاچاق انسان و مواد مخدر رو گرفتیم ولی حالا با حرفای تو مثل اینکه بعد سیاسی هم داره!
بی اختیار اشک هایم بر پهنای صورتم سرازیر شدند. هجوم قطرات اشکی که خودشان را از گوشه چشمانم به سمت پایین پرتاب میکردند هر لحظه بیشتر می شد. مامور دستی بر دستم کشید و بلند شد.
با اضطراب پرسیدم:
-حالا اعدامم میکنن؟
+نه، چرا همچین حرفی میزنی!؟
-گوگو میگفت پلیس هرکدوممونو بگیره کم کمش چوبه دار حکمشه!
+تحقیقات که کامل بشه هرکس تاوان جرمشو پس میده اما این شگرد همچین آدماییه که با ترسوندن نیروهاشون از قانون اونارو بیشتر درگیر جرم و فسادی کنن تا خودشون به پول بیشتری برسن...
-من بچه بودم مواد تو کیفم میذاشت نمیدونستم باید چیکار کنم دوازده سالم که شد بهش گفتم دیگه نمی خوام ساقی باشم از مردای عملی میترسم.
اونم فرستادم تو پارتیا اول میگفت پذیرایی کنیم من و دوستم پری...پری همش نوزده سالش بود خره از خونه فرار کرده بود واس خاطر پرهام اصلا اسم خودش مهرناز بود از بس عاشق دوست پسرش بود میگفت بهش بگیم پری ...آخرش گوگو کشتش.....
اوایل گوگو گفت باید خرج خودمونو دربیاریم...هر روز هفته هرکی رو میفرستاد پیش یه عوضی، من فرار کردم گوگو برم گردوند گفت اگه نمیخوام مجبور نیستم ولی دروغ میگفت.
گولم زد. گفت کار راحت تری برام سراغ داره گفت کارمون عین مدلاس، لباسایی بهمون میداد میگفت بپوشیم بی هدف وقت بگذرونیم تو خیابون...گاهی هم یه حرفایی میزد میگفت اینارو تو مترو و تاکسی به مردم بگیم..
+مثلا چه حرفایی؟
-مثلا... یه... یه بار بهم گفت باید مسیر میدون انقلاب تا تأتر شهر رو تاکسی سوار شم هی همون مسیرو برم و بیام جلو راننده و مسافرا قسم بخورم که...
+که چی؟
-که یه آخوندو دیدم داشته خلاف میکرده...
+چه خلافی؟ اسم شخص خاصی میبردی؟
-میشه نگم؟... من میدونم کار بدی کردم دروغای گوگو رو پخش کردم ولی...
+بگو ببینم اسم شخص خاصی رو می آوردی؟
_نه فقط همینکه مردم نسبت به آخوندا بی اعتماد و متنفر بشن براش کافی بود. منم... هرکاری میگفت انجام میدادم تا اینکه دوباره منو فرستاد پارتی و من بازم فرار کردم...حالا منو میبرین زندان؟
مامور که با ناراحتی محو حرفهایم بود بعد از مکث کوتاهی گفت:نه سن و سالت کمه میری دارالتادیب