🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖چهارشنبه های💖
#بر_اساس_واقعیت
قسمت هفدهم
بحث داشت به جاهای جالبش می رسید
که ایندفعه گوشی لیلا زنگ خورد عذر
خواهی کرد و گوشی رو از داخل کیفش
برداشت نمی دونم کی بود که با دیدن
شماره هول کرد! و از سر میز بلند شد
این کارهای پیش بینی نشده لیلا همیشه روال عادی همه چیز رو بهم می زد!
بعد چند لحظه خیلی با عجله اومد و کیفش رو برداشت و گفت: ببخشید من یه کار خیلی مهم برام پیش اومده شرمنده باید برم...
چشمهام گرد شد و گفتم: لیلا جان کجا؟!
بعد هم با اشاره ی ابرو بهش فهموندم خانم حسینی بخاطر ما وقت گذاشتن ...
نگاهی بهم کرد و گفت: نارنین جون شرمنده! کارواجبه!
بعد رو کرد به خانم حسینی و گفت: شما بقیه مباحث رو به نازنین توضیح بدید من از نازی می پرسم و بعد با سرعت نور از ما دور شد...
رفتار لیلا یه جوری شده بود! هیچ
وقت پیش نیومده بود رفیق نیمه راه
بشه! بهر حال دیگه هیچ کاری نمی
شد کرد! از خانم حسینی عذر خواهی
کردم و گفتم: ببخشید دیگه ظاهرا خیلی کارش مهم بوده وگرنه اینجوری نمی ذاشت بره...
خانم حسینی لبخندی زد و گفت: اشکالی نداره عزیزم اصلا میخوای بحث رو بذاریم برای یه وقت دیگه که لیلا هم باشه!
گفتم: اتفاقا فکر خوبیه با هم باشیم بحث جذابتر هست از خانم حسینی خدا حافظی کردم و با سرعت رفتم که به لیلا برسم هنوز به انتهای بوستان نرسیده بودم که لیلا رو دیدم ایستاده ومنتظر ماشین بود اومدم داد بزنم لیلا وایستا با هم بریم اما با صحنه ایی که دیدم خشکم زد!!!
یعنی درست می دیدم لیلا سوار ماشین شد!؟
چطور ممکنه!؟
نه امکان نداره!
لیلاهمچین کاری نمی کنه! نه... نه...
ولی چشمهام درست دیده بود امید بود...
چنان در بهت قرار گرفته بودم که نمی تونستم تکون بخورم...
با دستی که یکدفعه به شونه ام خورد پریدم!
خانم حسینی بود گفت: به دوستت نرسیدی بیا من می رسونمت...
چنان شوکه بودم که اصلا چیزی نگفتم خانم حسینی دستم رو گرفت و به سمت ماشین راه افتادیم...
انگار متوجه تغییر حالت من شده بود!
گفت: چیزی شده نازنین جان!
کمکی از دست من بر میاد؟
با اشاره ی سر گفتم: نه ...
ذهنم آشوب شده بود یعنی کسی که به لیلا زنگ زد امید بوده...
یعنی اینها با هم هماهنگ کرده بودند...
چرا لیلا هول شد ...
چرا امید با ماشینش اومده بود دنبال
لیلا...
و هزار چرای دیگه...
سوار ماشین خانم حسینی شدیم در سکوت کامل...
خانم حسینی که کاملا فهمیده بود چیزی شده سکوت کرد..
بعد از لحظاتی پرسید مسیرت کجاست نارنین جان؟
با بغض گفتم: نمیدونم...
از اول هم نمی دونستم تو چه مسیری دارم میرم...
خسته ام ازمسیرهای پرتکرار غلط...
خسته ام از آدم های چند بعدی....
و بعد هم زدم زیر گریه...
حالم دست خودم نبود...
چطور می تونستم از دوست خودم هم رو دست بخورم!
نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸
💖چهارشنبه های 💖
#بر_اساس_واقعیت
قسمت هجدهم
خانم حسینی ماشین رو گوشه ایی پارک کردو گفت: پیاده شو!
کمی قدم بزنیم با هم صحبت کنیم حالت بهتر میشه... جالب اینجا بود که خانم حسینی بدون اینکه اصرار کنه چی شده بیشتر ساکت بود و من تمام آشوب و غوغای دلم رو میون اشک چشمام و بغض گلوم رها کردم...
توی مسیری که پیاده قدم می زدیم با خانم حسینی کلی صحبت کردم ولی ایندفعه نه برای تحقیق! برای آروم کردن دلم.... احساس عجیبی بود ....
هیچ وقت نزدیکی به فردی رو اینقدر
احساس نکرده بودم...
روز بعد هر چی به لیلا زنگ زدم جواب
نداد باید سوال هام رو ازش می
پرسیدم باید حقیقت رو می
فهمیدم....ولی لیلا جواب نداد ...
چند روز گذشت و خبری از لیلا نشد!
نه دانشگاه می اومد! نه تلفنش رو جواب میداد...
دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم باخودم گفتم به جای کلنجار رفتن بی خود با روح و روانم بهتر یه سری به خانم حسینی بزنم ... زنگ زدم بوق دوم گوشی رو برداشت بعد از احوالپرسی گفتم: می خوام ببینمتون مثل همیشه استقبال کرد... فوری آماده شدم و رسیدم جلوی ساختمان محل کار خانم حسینی...
اما متفاوت با دفعه قبل! خیلی مطمئن و
محکم به سرباز جلوی ورودی گفتم: با
خانم حسینی کار دارم، راهنمایی ام کرد لحظاتی بعد جلوی در اتاق خانم حسینی بودم در زدم خودش در را باز کرد بعد ازحال و احوال پرسی گفتم: اومدم بقیه تحقیق رو کامل کنم!
مِن مِن کنان ادامه دادم: راستش من هنوز به نتیجه کامل نرسیدم! تا یک جایی برام حل شده ولی خوب هنوز فکرم درگیره!
گفت:خوب دفعه قبل رسیدیم به لا اکراه فی الدین... درسته!
سری تکون دادم و منتظر موندم که خانم حسینی گفت: دخترم بیا کنار من روبه روی لپ تاپ بشین چند تا مطلب جالب می خوام برات بخونم...
جابه جا شدم و صندلی کنار خانم
حسینی نشستم شروع کرد سرچ کردن
قوانین پوشش در دانشگاههای معتبر
دنیا....
کلی مطلب اومد چند تا را شروع کرد به
خوندن...
1.دانشگاه آکسفورد (انگلیس)/
در مقررات مربوط به پوشش دانشگاهی
به معاونت رئیس دانشگاه اختیار داده
شده تا تمام قوانین ذیل را اجرا نماید.
- فارغ التحصیلان دانشگاه باید لباس
بلند، گشاد و روپوش های رنگی مصوب
دانشگاه را بپوشند.
- مردان باید از کت و شلوار تیره، پیراهن
سفید ساده کراوات و جوراب استفاده
کنند.
- زنان باید دامن تیره یا شلوار، بلوز
سفید، کراوات سیاه، کفش سیاه و در
صورت نیاز یک کت تیره بپوشند.
- مردان از پوشیدن لباس باز و بدن نما
باید پرهیز کنند. اندازه شلوارک ها باید
تا زانو باشد.
- مو باید رنگ طبیعی داشته باشد،
همچنین خالکوبی مجاز نیست.
- لباس زنان نباید پشت باز یا بدون
آستین، تنگ و بالای زانو باشد.
2.دانشگاه ایالتی فلوریدا (آمریکا)/
- تمام شلوارها و دامن هایی که پوشیده
می شوند نباید بیش از حد کوتاه باشند.
- کفش های شکیل و ساده یا بدون مدل
قابل قبول می باشند. تردد با پای برهنه،
پوشیدن دمپایی و کفش های راحتی،
کفش های پاشنه میخی یا پاشنه بلند
(بلندتر از 2 اینچ)، یا کفش چرخدار و
گیره دار مجاز نمی باشند.
- هر نوع پوششی که در بردارنده عبارات
زشت یا توهین آمیز به مقدسات،
وسوسه انگیز و ناشایست ممنوع است
اما چیزی که در این دانشگاه قابل تأمل نشون میداد، نوع برخورد با دانشجوی خاطی بود:
- بار اول تخلف ثبت خواهد شد.
- بار دوم، یک روز شنبه دانشجو
بازداشت خواهد شد.
- بار سوم، دو روز بازداشت خواهد شد.
- از چهارمین مرتبه به بعد و تمام دفعات
بعدی یک روز اخراج از دانشکده یا
حالت تعلیق و یا روش تأدیب دیگری که
از سوی مسئول تعیین سطح معین
نماید.
متعجب و متحیر صفحه ی لپ تاپ رو نگاه می کردم! و قشنگ چشمهای از حدقه بیرون زدم مشهود بود! آخه مگه میشه این همه میگن غرب مهد تمدن! فلان... چنین قوانینی! اون هم برای نسل جوونش!
نویسنده: سیده زهرا بهادر
هر لحظه ڪَنج بزرڪَےاست
ڪَنجتان را آسان از دست ندهید
زمان بِه خاطر هیچڪس
منتظر نمےماند
فراموش نڪنید
دیروز به تاریخ پیوست
فردا و امروز هدیه است...✨
#تلنگر
@Parvanege
#سلام_امام_زمانم
🌺
سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی!.
بشتاب ای پناه عالم!
زمین و زمان درمانده شده!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان من!
صبحتون پر از صبر و آرامش 🌸
@Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
امام اميرالمؤمنين على عليهالسلام:
«لا يَجِدُ عَبدٌ طَعمَ الإيمان
حتى يَترُكَ الكِذبَ هَزلَهُ و جِدَّهُ.»؛
«هيچ بندهای مزهی ایمان را نچشد،
مگر آنگاه که دروغ - چه شوخی و
چه جدّى - را ترك كند.»
📗 تحف العقول، ص۳۷۰
#حدیث
@Parvanege
🌀 چگونه به بچهها در انجام تکالیف مدرسه کمک کنیم؟
📌 قسمت اول:
👈🏻 وقتی والدین با علاقه و بهطور فعال به بررسی تکالیف بچهها میپردازند، این امر به آنها کمک میکند تا در مدرسه موفقتر باشند. این شیوه به بچهها نشان میدهد که کارهایی که انجام میدهند اهمیت دارد. البته، کمک به انجام تکالیف نباید به معنای صرف ساعتها وقت روی میز باشد؛ والدین میتوانند با نشان دادن مهارتهای مطالعه و سازماندهی، توضیح یک مشکل پیچیده، یا حتی تشویق کودکان به استراحت، از آنها حمایت کنند. و چه بسا والدین نیز با این تکالیف، یک یا دو نکته جدید یاد بگیرند!
ادامه دارد...
#فرزند_پروری
#تکلیف
#مدرسه
@Parvanege
🌀 چند نکته برای هدایت مسیر، برای انجام بهتر تکالیف مدرسه دانشآموزان؛
📌 قسمت دوم:
♦️ معلمان را بشناسید و بدانید آنها به دنبال چه هستند.
👈🏻 در رویدادهای مدرسه، مانند انجمن والدین و معلمان، شرکت کنید تا با معلمان فرزندتان ملاقات کنید. در مورد روشهای آنها در برخورد با تکالیف بچهها و انتظاراتی که از نحوه مشارکت شما دارند، سوال بپرسید. این ارتباط میتواند به شما کمک کند تا بهتر درک کنید که چگونه میتوانید از فرزندتان حمایت کنید.
♦️ یک محیط مناسب برای راحتی در انجام تکالیف ایجاد کنید.
👈🏻 اطمینان حاصل کنید که بچهها مکانی روشن و آرام برای تکمیل تکالیف خود دارند. لوازم تحریر، کاغذ، مداد، چسب و قیچی را در دسترس قرار دهید تا آنها بتوانند بدون وقفه بر روی کار خود تمرکز کنند.
ادامه دارد...
#فرزند_پروری
#تکلیف
#مدرسه
@Parvanege