#تلنگـــر 🌹🌱
خواهرم...🧕🏻
برادرم...🧔🏻
شماییکههدفتابلاغدینه🌱
وقتیداریامربهمعروفونهیازمنکر🔴
میکنیبایدبهیکنکتهتوجهداشتهباشی☝🏻
باکمالادبواحترامحرفتروبزن✨
هرچندطرفمقابلحدوداحترامرو🌪
رعایتنکنهاماشماباصبوریباهاش🦋
برخوردکن🙂
توبایدبارفتارتنشونبدیکهدیناسلام🌻
دینیپراز،رأفتورحمتهست••🌊
اگهرفتارتندیداشتهباشینتیجهعکس♨️
میده😱
پیامبر﴿ﷺ﴾همخیلیاروبااخلاقخوب🌱
مسلمانکرد🦋🔗
اگهطرفمقابلباتوتندیکردتوباصبوری❤️
وبانهایتادبباهاشبرخوردکنتااز💥
رفتارششرمندهبشه☔️
#بامهربونیمبلغدینباشیم.
✨#شهیدانھ.. 💌 :
پرسید :
"ناهار چی داریم مادر؟"
مادر گفت :
"باقالی پلو باماهی."
باخنده روکردبه مادروگفت :
"ماامروزاین ماهیها را میخوریم ویک روزی این ماهی ها مارا .. "
چندوقت بعد در عملیات والفجر ۸ درون اروندرود گم شد .. مادر تا آخر عمرلب به ماهی نزد....
✨شهید جاویدالاثر «غلامرضا آلویی» که پیکرش در امواج خروشان اروندرود تا ابد جاودانه شد...
✨یاد عزیزش باذکر صلوات
❥•ʝσɨŋ↷
@parvaz_shahadat
نیستے...💔
امــامـن داࢪمـت(:❣
همیــــــــــشھ..
جاے خلوت ودنـــــــج💚
لابھ لاے
تمــــــــــام نداشتھ هایـــــــم🙂💕
#دلتنگی
#امامزمان
.ـ.ــ.ــ.ــ.ـ.ـ🕊♥️🕊ـ.ــ.ــ.ــ.ــ.
@parvaz_shahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک رفیق شهیدم🦋🖤
@parvaz_shahadat
💠روایت جا موندگی💔💠
.............
⚡️داستان ما داستان دو تا رفیق باحاله که هیچ وقت از هم جدا نمیشدن و همیشه هوای همدیگه رو داشتن》《》《
و از بچگی باهم بزرگ شدن👥
هم سن و سال همدیگه بودن...
همسایه هم بودن🏘
باهم دیگه میرفتن مدرسه🚕
میرفتن کوهنوردی🏔
میرفتن کنار دریا عکس میگرفتن🌅
توی هیئت باهم سینه میزدن🏴
خلاصه هرجا این میرفت🚶♂
اونم میرفت🚶♂
هر جا اون میرفت🚶♂
اینم میرفت🚶♂
اونا باهم دیگه عضو جمعیتی شده بودن به نام 🌱🌸کشافه المهدی عج🌸🌱
...یک روز یکی از این دو تا دوست👥 اینقدر تو گروه کشافه المهدی خوب پیشرفت کرده بود که شد فرمانده ی این گروه😀👮♂
یعنی فرمانده ی گروه کشافه المهدی
یکی از این دو رفیق باحال شد😇
................
این دوتا دوست آموزشای نظامی دیده بودن🛡🗡
باهم دیگه عضو جمعیت هلال احمر شده بودن و باهم درس میخوندن🌙🚑
همینجور پیش رفت و پیش رفت تا اینکه....⭕️🛑⭕️
تا اینکه شنیدن حرم حضرت زینب سلام الله، ناموس شیعه در خطره😨😓
و...
حرامیان حرم رو محاصره کردن😡
این زخم برای این دو رفیق خیلی سخت بود😓
و از اونجایی هم که آمادگی کاملی داشتن داوطلب رفتن سوریه🛫
چند روز که گذشت دستور عملیات براشون اومد🏷
این عملیات
توی منطقه ی خان طومان
قرار بود انجام بشه🗺🚥
این دو دوست هم همونجا
قرار بود عملیات
شرکت کنن⚔
گذشت...
تا اینکه روز علمیات رسید...⚡️
⚔🛡🔥
و بالاخره اونا به خط رسیدن
و شروع به مبارزه⚔ و دلبری برای خدا کردن🌈
اونا با تمام قدرت میجنگیدن💥
⛓🔉
تا اینکه صدای آشنایی اومد...🗣
دل یکی از این دو دوست ریخت😨😥
{[ازین به بعد اسم ایشون رو میذاریم...
+جامونده]}
این صدا داشت فریاد میزد که...
🔉🔉
🗣🗣🗣
علی مجروح شده😰
لحظات برای جامونده خیلی کند میگذشت⌚️
هی با خودش زمزمه میکرد🎶
+آیا منظورش علی
رفیق منه؟؟!🤔😨
+نه نمیتونه داداش من باشه🤥😣
+اون بلده از خودش مراقبت کنه😊
+حتما یکی دیگه رو میگه😒
...............
ولی....
اون داشت
اشتباه فکر میکرد⛔️😢
چون همون موقع
یه صدای آشنای دیگه فریاد زد
🗣🗣
《انالله و اناالیه راجعون》
علی الهادی شهید شد🖤
علی...
علی از بینمون رفت💔🗣
اینبار زمان برای جامانده متوقف شد💢
هضم این حرف براش سخت بود😑
شایدم باورش مشکل بود😓
انگار با این صدا
خاک عالم روی سر جامونده ریخت😓
+حالا تنهایی کجا برم؟😰
با کی تو هیئت سینه بزنم؟😣
با کی تفریح کنم؟😖
با کی درد و دل کنم؟😫
با کی به جنگ این حرامیان برم؟😢
جواب پدر مادرش رو چی بدم؟😭
+💢چطوری زندگی کنم؟💔
و...
...............
جامونده دیگه توان انجام هیچ کاری نداشت...
تیر و ترکش و بوی باروت اطرافش رو گرفته بود
ولی دیگه هیچ کدوم ازینا برای جامونده معنایی نداشت😶
الان همه ی دنیاش رفته و احساس جا موندگی توی《جامونده》داشت قوی میشد.😟
اون روز با همه ی سختی هاش تموم شد😣
...............
علی که گردن و پهلوش تیر خورده بود😢
و شهید شده بود😭
به عقب منتقل شد🚑
به همراه تنها رفیقش...
جامونده که حالا واقعا جا مونده بود😔
..............
کار هرروز جامونده شده بود سکوت😔
و سکوت😔
و سکوت😔
شوک خیلی شدیدی به جامونده وارد شده بود😟
................
همینطور گذشت...
تا روزی که
قرار بود جنازه ی علی⚰
دفن بشه😭😭😭
و برای همیشه از پیش جامونده بره😔
اون روز بدترین روز برای جامونده بود😖
چون تا اون روز هیچ وقت احساس تنهایی...
جا موندگی...
بی کس و کاری...
بهش دست نداده بود...😣
و بهترین رفیقش رو از دست نداده بود😫😭
امروز قرار بود رفیقش برای همیشه از پیشش بره😢
بره به دیدن سرور و مولاش
و همونجا بمونه😭
و رفاقت این دو دوست،
فقط خاطره ای شد برای جامونده...😞
روزی که رفیق چندین و چند سالت از پیشت بره😣
و تو بدونی که
تیر به گردنش خورده😢
یه تیر هم به پهلوش😖
و جلوی خودت جون داده😭
و با امام زمان ملاقات کرد❣
و حالا هم که قراره از او فقط یک سنگ قبر و...
یاد و خاطرش برات بمونه😭😭
خیلی دردناکه😖
فکرش رو بکن...😔
روزی که رفیقت پاداش تمام زحماتش رو بگیره⚡️
همون فرمانده ای که خوب هیئت کشافه المهدی رو فرماندهی کرد💫
همون همسفری که برای دفاع از ناموس اسلام باهاش به سفر رفتی🌈
همونی که صدها عکس یادگاری باهم داشتین☀️
همونی که سالها تو هیئت باهم سینه زدین💦
الان دیگه نیست... تنهات گذاشته و رفته...😭
و این داستان و جا ماندگی ادامه دارد....✨
...............
پایان...
🌸شفاعت شهید علی الهادی در روز حساب و التماس دعا نزد صاحب الزمان عج🌸
🌱فاتحه مع الصلوات🌱
@parvaz_shahadat
✨#حــرفـ..دل_💌 :
•° #روزه كه ميگيری فقط شكمت را خالي نگه ندار🌿
فكرت را..
نگاهت را..
زبانت را..
تمام #اجزاي_وجودت را وادار به خودداري كن.
پارسايي فقط به نخوردن #نيست
به شكم تهي نيست كه اگر اينجور بود خمره ي خالي پرهيزگارترين بود.✨
فكرهاي شيطاني
كينه ها🍂
بدخواهي ها
حسادت ها😓
حسرت ها😥
بغض ها😢
تهمت ها🤭
زخم زبان ها🤫
همه و همه را از تک تک اجزايت بشوی☂
تا از #نردبام_آسمان بالا بروی.(
❥•ʝσɨŋ↷
@parvaz_shahadat
به یک ادمین فعال نیاز دارم ایدیمم تو بیو کانال هست هر کی مایل بود پیوی در خدمتم 🙂🌸
اجرتون با شهدا🦋
°•🧡•°🍂°•
#بخونضررنمیکنے🙃↯
بہروایټپرسټارجنگ🎤🖇
میگفټ↯
یکےازمجروحاروآوردن...🥀
خونریزےشدیدداشټ😢🤭
وارداټاقعمݪشدیم...🚶🏾♀
دکټراشارهکرد،چادرمودربیارم
کہراحټټربتونیممجروحروجابہجاکنیم😕
گوشہچادرموگرفټ...
وبریده،بریدهگفټ
مندارممیمیرم🥀
#چادرټوازسرټنیفټہ🖐🏾
همونجورےکہچادرمټودستشبود
#شهیدشد...😞🕊)
➬@parvaz_shahadat
#تلنگر🍁
بچہها
مادریڪدورهۍخاصے
ازتاریخهستیم ...🙂
هرڪدومتونبریددنبالاینکہ
بفهمیدمأموریتخاصِتون
دردورانقبلازظهورچیه!؟
شماالانوسطمعرکہاید !😉
وسطمیدونمینهستید
بچهها .... ؛
ازهمیننوجوانے
خودتونوبراۍ
حضرتمهدۍ؏ـج
آمادھڪنید(:"❤️
#حاجحسینیڪتا🌱
✨ #اللهمعجللویکالفرج✨
@parvaz_shahadat
کَـم کَـم بِـه وَقـتـِـ اَذان«بَـنـدِگـیــ» نَـزدیـک مـیـشَـویـم.😍🍭
زِشـتِـه بـَچـه شـیـعـه وَقـتــی اَذان مـیـگـه آنـلـایـن بـاشـه.😊
بِـریـم پـیـوی خُــدا.😉
یـا عَـلی مـَدد.🦋
اِلـتِـمـاسِ دُعـا.🌹
°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•
@parvaz_shahadat
#منتظرانه🥀
چندشبپیش
یهچییهجاخوندم ...
هنوزمپریشونم🚶🏻♂️-
نوشتهبود
#رفیقِشهیدروحاللهقربانی !
یهشبخوابشهیدرومیبینھ🌱
بهشمیگه:
+روحاللهازاونورچهخبر !؟
شهیدمیگھ
_خبرایخوب...
تاسال۱۴۰۰ظھورانقدرنزدیکمیشهکھ
دیگهنمیگینآقاکدومجمعهمیاد ؟!
میگینآقاچندساعتدیگهمیاد (:🖐🏽
#نسلِمانسلِظهوراست !
خلاصهکھ
اگهمجازینمیذارهخودسازیکنی ؛
یهمدتنباشاصلا ...
هرچیزیکهتوروازمولاتدورمیکنه،
بریزدور ؛ واݪسلام🙂✋🏻
.ـ.ــ.ــ.ــ.ـ.🕊♥️🕊ـ.ــ.ــ.ــ.ــ.
@parvaz_shahadat
سـلام علیـکم✋🏻
امیدوارم حالتـون خوب باشہ...🌺
میگم . میخواے سرباز امام زمـان باشـے ولے نمیدونے کہ باید چیکار کنـے؟! 😣
خـب بیا اینجـا ، شرایطـش سنجـاقہ . 😍♥️
🌸 @Montazeran_zohor_13 🌸
اگر این مدارک لازم رو داشتہ باشے ، یعنـے کہ سرباز امام زمـانـے اگر هم نداشتے ، سعی کن بدستشـون بیارے😉💛
🌹✨ @Montazeran_zohor_13 🌹✨
#عضـوشو.وبمون.اینجا.همه.سربازن
یہ روز بلـند شـیـم یہ دفتر چہ 📒✏️بردایم کار هـاے خـوب و بدمـون رو بنویسـیم، هرچقدر کار زشـت انجام دادیـم رو استغفار کنیم شاید دیگہ نباشیم کہ استغفار کنیم.😔
@parvaz_shahadat
•♡•"شهیدآنہ"•♡•
✨عـٰاشقےبلد؟!
میدونےچطور بایدعـٰاشقےڪنے؟!
بَلداز دنیـٰات دݪ بڪَنے❤️؟!
میتونےچشمو زَبونوقلبٺُ،همہ
روبزنےبہنامیہنفروبراشعـٰاشقے
ڪنے💕؟!
ابراهیمهاد رومیشناسے!؟
صدرزادهرو چطور؟!
ازڪدومِشونبگم؟!
میدونےمعشوقشونڪےبود💞؟!
چـےبود؟!
یہجنسنـٰاب،عِشقخالص...💛
"سعےڪنیدیجورزندگےڪنی
ڪهخـداعاشقتبشہツ؛
اگهخداعـاشقتبشہخوبتورو
خریدار میڪنہ"💞
🌸🍃شهیدمحسنحججے🍃🌸
@parvaz_shahadat
{🌪⚡️}
#تلنگر↯⚠️
وسـط جبھـہ بھـش گفـتم:
بچـہ! الان چہ وقٺ نمـاز خوندنہ؟
گفٺ: از ڪجا معلوم دیگہ وقٺ ڪنم و شرو؏ ڪࢪد نمـاز خونـدن...
"السـلام علیڪم و ࢪحمة اللہ و برکاتہ"
ࢪا ڪہ گفت…
یڪ خمـپاره آمد☄💥
پَر ڪشید!🕊💔
@parvaz_shahadat
حجـاب فقط چـآدر نیست،حجاب چشم و حجاب....🌸✨🌸
خواهـران مواظب حجـابتون باشـیـد🌹❤️
@parvaz_shahadat
✍#دادگاه
در زمان خلافت حضرت علی (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد و پس از چند روز نزد یک مسیحی پیدا شد. حضرت علی (ع) او را نزد قاضی برد و اقامه ی دعوی کرد که این زره از آن من است؛ نه آن را فروختهام و نه به کسی بخشیدهام و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام. قاضی به مسیحی گفت: خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه میگویی؟ مسیحی گفت: این زره مال من است، در عین حال گفته ی مقام خلافت را نیز تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضی رو کرد به حضرت علی (ع) و گفت: تو مدعی هستی و این شخص منکر است؛ بنابراین بر تو است که بر مدعای خود شاهد بیاوری. حضرت علی (ع) خندید و گفت: قاضی راست میگوید؛ ولی من شاهدی ندارم. قاضی روی این اصل که مدعی، شاهدی ندارد به نفع مسیحی حکم داد و او هم زره را برداشت و رفت؛ ولی مرد مسیحی که خود بهتر میدانست زره مال چه کسی است، پس از آن که چند گامی برداشت وجدانش برآشفت شد و برگشت و گفت: این روش حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاء است و اقرار کرد که زره از آن امام علی (ع) است. طولی نکشید که او را دیدند در حالی که مسلمان شده بود و با شوق و ایمان زیر پرچم علی(ع) در جنگ نهروان میجنگید.
سایه، پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه ی پیغمبر است!
[۱]: اشتباه قاضی این است که طبق علمش که علی (ع) را خلیفه ی رسول خدا (ص) و معصوم از گناه و اشتباه میداند (یا باید بداند)، عمل نکرده و از آن حضرت نیز مانند دیگران شاهد میطلبد. (شاید علت لبخند آن حضرت که در ادامه میخوانید همین بوده است. )
📙داستان راستان / ۲۲ - ۲۱: به نقل از: بحار الأنوار ۵۹۸/۹: الامام علی صوت العدالة الانسانیة / ۶۳.
☁️ 🌹 ☁️ 🌹 ☁️ 🌹 ☁️ 🌹
@parvaz_shahadat