eitaa logo
╠══ پرواز تا شهادت ══╣
127 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
200 ویدیو
3 فایل
#خادم_کانال :)🌿 https://eitaa.com/Salsm_bar_Ebrahim #خادم_کانال :)🌿 @jangavar0 #قصه_ما :)🌿 @Shorootemon
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌱 خواهرم...🧕🏻 برادرم...🧔🏻 شمایی‌که‌هدفت‌ابلاغ‌دینه🌱 وقتی‌داری‌امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر🔴 میکنی‌بایدبه‌یک‌نکته‌توجه‌داشته‌باشی☝🏻 باکمال‌ادب‌واحترام‌حرفت‌رو‌بزن✨ هرچندطرف‌مقابل‌حدوداحترام‌رو🌪 رعایت‌نکنه‌اماشماباصبوری‌باهاش🦋 برخوردکن🙂 توبایدبارفتارت‌نشون‌بدی‌که‌دین‌اسلام🌻 دینی‌پراز،رأفت‌ورحمت‌هست••🌊 اگه‌رفتارتندی‌داشته‌باشی‌نتیجه‌عکس♨️ میده😱 پیامبر﴿ﷺ﴾هم‌خیلیاروبااخلاق‌خوب🌱 مسلمان‌کرد🦋🔗 اگه‌طرف‌مقابل‌باتوتندی‌کردتوباصبوری❤️ وبانهایت‌ادب‌باهاش‌برخوردکن‌تااز💥 رفتارش‌شرمنده‌بشه☔️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.. 💌 : پرسید : "ناهار چی داریم مادر؟" مادر گفت : "باقالی پلو باماهی." باخنده روکردبه مادروگفت : "ماامروزاین ماهیها را میخوریم ویک روزی این ماهی ها مارا .. " چندوقت بعد در عملیات والفجر ۸ درون اروندرود گم شد .. مادر تا آخر عمرلب به ماهی نزد.... ✨شهید جاویدالاثر «غلامرضا آلویی» که پیکرش در امواج خروشان اروندرود تا ابد جاودانه شد... ✨یاد عزیزش باذکر صلوات ❥•ʝσɨŋ↷ @parvaz_shahadat
نیستے...💔 امــامـن داࢪمـت(:❣ همیــــــــــشھ.. جاے خلوت ودنـــــــج💚 لابھ لاے تمــــــــــام نداشتھ هایـــــــم🙂💕 .ـ.ــ.ــ.ــ.ـ.ـ🕊♥️🕊ـ.ــ.ــ.ــ.ــ. ‌‎‎‌‎‌‎‎‌‎‌‎‎‌ ‌‎           ‌‎‎‌‎‌‎‎‌‎‌‎‎‌ ‌@parvaz_shahadat
💠روایت جا موندگی💔💠 ............. ⚡️داستان ما داستان دو تا رفیق باحاله که هیچ وقت از هم جدا نمیشدن و همیشه هوای همدیگه رو داشتن》《》《 و از بچگی باهم بزرگ شدن👥 هم سن و سال همدیگه بودن... همسایه هم بودن🏘 باهم دیگه میرفتن مدرسه🚕 میرفتن کوهنوردی🏔 میرفتن کنار دریا عکس میگرفتن🌅 توی هیئت باهم سینه میزدن🏴 خلاصه هرجا این میرفت🚶‍♂ اونم میرفت🚶‍♂ هر جا اون میرفت🚶‍♂ اینم میرفت🚶‍♂ اونا باهم دیگه عضو جمعیتی شده بودن به نام 🌱🌸کشافه المهدی عج🌸🌱 ...یک روز یکی از این دو تا دوست👥 اینقدر تو گروه کشافه المهدی خوب پیشرفت کرده بود که شد فرمانده ی این گروه😀👮‍♂ یعنی فرمانده ی گروه کشافه المهدی یکی از این دو رفیق باحال شد😇 ................ این دوتا دوست آموزشای نظامی دیده بودن🛡🗡 باهم دیگه عضو جمعیت هلال احمر شده بودن و باهم درس میخوندن🌙🚑 همینجور پیش رفت و پیش رفت تا اینکه....⭕️🛑⭕️ تا اینکه شنیدن حرم حضرت زینب سلام الله، ناموس شیعه در خطره😨😓 و... حرامیان حرم رو محاصره کردن😡 این زخم برای این دو رفیق خیلی سخت بود😓 و از اونجایی هم که آمادگی کاملی داشتن داوطلب رفتن سوریه🛫 چند روز که گذشت دستور عملیات براشون اومد🏷 این عملیات توی منطقه ی خان طومان قرار بود انجام بشه🗺🚥 این دو دوست هم همونجا قرار بود عملیات شرکت کنن⚔ گذشت... تا اینکه روز علمیات رسید...⚡️ ⚔🛡🔥 و بالاخره اونا به خط رسیدن و شروع به مبارزه⚔ و دلبری برای خدا کردن🌈 اونا با تمام قدرت میجنگیدن💥 ⛓🔉 تا اینکه صدای آشنایی اومد...🗣 دل یکی از این دو دوست ریخت😨😥 {[ازین به بعد اسم ایشون رو میذاریم... +جامونده]} این صدا داشت فریاد میزد که... 🔉🔉 🗣🗣🗣 علی مجروح شده😰 لحظات برای جامونده خیلی کند میگذشت⌚️ هی با خودش زمزمه میکرد🎶 +آیا منظورش علی رفیق منه؟؟!🤔😨 +نه نمیتونه داداش من باشه🤥😣 +اون بلده از خودش مراقبت کنه😊 +حتما یکی دیگه رو میگه😒 ............... ولی.... اون داشت اشتباه فکر میکرد⛔️😢 چون همون موقع یه صدای آشنای دیگه فریاد زد 🗣🗣 《انالله و اناالیه راجعون》 علی الهادی شهید شد🖤 علی... علی از بینمون رفت💔🗣 اینبار زمان برای جامانده متوقف شد💢 هضم این حرف براش سخت بود😑 شایدم باورش مشکل بود😓 انگار با این صدا خاک عالم روی سر جامونده ریخت😓 +حالا تنهایی کجا برم؟😰 با کی تو هیئت سینه بزنم؟😣 با کی تفریح کنم؟😖 با کی درد و دل کنم؟😫 با کی به جنگ این حرامیان برم؟😢 جواب پدر مادرش رو چی بدم؟😭 +💢چطوری زندگی کنم؟💔 و... ............... جامونده دیگه توان انجام هیچ کاری نداشت... تیر و ترکش و بوی باروت اطرافش رو گرفته بود ولی دیگه هیچ کدوم ازینا برای جامونده معنایی نداشت😶 الان همه ی دنیاش رفته و احساس جا موندگی توی《جامونده》داشت قوی میشد.😟 اون روز با همه ی سختی هاش تموم شد😣 ............... علی که گردن و پهلوش تیر خورده بود😢 و شهید شده بود😭 به عقب منتقل شد🚑 به همراه تنها رفیقش... جامونده که حالا واقعا جا مونده بود😔 .............. کار هرروز جامونده شده بود سکوت😔 و سکوت😔 و سکوت😔 شوک خیلی شدیدی به جامونده وارد شده بود😟 ................ همینطور گذشت... تا روزی که قرار بود جنازه ی علی⚰ دفن بشه😭😭😭 و برای همیشه از پیش جامونده بره😔 اون روز بدترین روز برای جامونده بود😖 چون تا اون روز هیچ وقت احساس تنهایی... جا موندگی... بی کس و کاری... بهش دست نداده بود...😣 و بهترین رفیقش رو از دست نداده بود😫😭 امروز قرار بود رفیقش برای همیشه از پیشش بره😢 بره به دیدن سرور و مولاش و همونجا بمونه😭 و رفاقت این دو دوست، فقط خاطره ای شد برای جامونده...😞 روزی که رفیق چندین و چند سالت از پیشت بره😣 و تو بدونی که تیر به گردنش خورده😢 یه تیر هم به پهلوش😖 و جلوی خودت جون داده😭 و با امام زمان ملاقات کرد❣ و حالا هم که قراره از او فقط یک سنگ قبر و... یاد و خاطرش برات بمونه😭😭 خیلی دردناکه😖 فکرش رو بکن...😔 روزی که رفیقت پاداش تمام زحماتش رو بگیره⚡️ همون فرمانده ای که خوب هیئت کشافه المهدی رو فرماندهی کرد💫 همون همسفری که برای دفاع از ناموس اسلام باهاش به سفر رفتی🌈 همونی که صدها عکس یادگاری باهم داشتین☀️ همونی که سالها تو هیئت باهم سینه زدین💦 الان دیگه نیست... تنهات گذاشته و رفته...😭 و این داستان و جا ماندگی ادامه دارد....✨ ............... پایان... 🌸شفاعت شهید علی الهادی در روز حساب و التماس دعا نزد صاحب الزمان عج🌸 🌱فاتحه مع الصلوات🌱 @parvaz_shahadat
..دل_💌 : •° كه ميگيری فقط شكمت را خالي نگه ندار🌿 فكرت را.. نگاهت را.. زبانت را.. تمام را وادار به خودداري كن. پارسايي فقط به نخوردن به شكم تهي نيست كه اگر اينجور بود خمره ي خالي پرهيزگارترين بود.✨ فكرهاي شيطاني كينه ها🍂 بدخواهي ها حسادت ها😓 حسرت ها😥 بغض ها😢 تهمت ها🤭 زخم زبان ها🤫 همه و همه را از تک تک اجزايت بشوی☂ تا از بالا بروی.( ❥•ʝσɨŋ↷ @parvaz_shahadat
به یک ادمین فعال نیاز دارم ایدیمم تو بیو کانال هست هر کی مایل بود پیوی در خدمتم 🙂🌸 اجرتون با شهدا🦋
𖢗⃟🦋᭄ . • •[ 🧸🧡^.^ •[ 🐾🕸🦄 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@parvaz_shahadat
°•🧡•°🍂°• 🙃↯ بہ‌روایټ‌پرسټارجنگ🎤🖇 میگفټ↯ یکےازمجروحاروآوردن‌...🥀 خونریزےشدیدداشټ😢🤭 وارداټاق‌عمݪ‌شدیم...🚶🏾‍♀ دکټراشاره‌کرد،چادرمودربیارم کہ‌راحټ‌ټربتونیم‌‌مجروح‌روجابہ‌جاکنیم😕 گوشہ‌چادرموگرفټ... وبریده‌،بریده‌گفټ من‌دارم‌میمیرم🥀 🖐🏾 همونجورےکہ‌چادرم‌ټودستش‌بود ...😞🕊) ➬@parvaz_shahadat
🍁 بچہ‌ها مادریڪ‌دوره‌‌ۍخاصے ازتاریخ‌هستیم ...🙂 هرڪدومتون‌بریددنبال‌اینکہ بفهمیدمأموریت‌خاصِتون دردوران‌قبل‌ازظهورچیه!؟ شماالان‌وسط‌معرکہ‌اید !😉 وسط‌میدون‌مین‌هستید بچه‌ها .... ؛ ازهمین‌نوجوانے خودتونوبراۍ حضرت‌مهدۍ؏ـج آمادھ‌ڪنید(:"❤️ 🌱 ✨ @parvaz_shahadat
(بـہ خـداے گـمـنـام ها🍂)
کَـم کَـم بِـه وَقـتـِـ اَذان«بَـنـدِگـیــ» نَـزدیـک مـیـشَـویـم.😍🍭 زِشـتِـه بـَچـه شـیـعـه وَقـتــی اَذان مـیـگـه آنـلـایـن بـاشـه.😊 بِـریـم پـیـوی خُــدا.😉 یـا عَـلی مـَدد.🦋 اِلـتِـمـاسِ دُعـا.🌹 °•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°•🌻°• @parvaz_shahadat
🥀 چند‌‌شب‌پیش یه‌چی‌یه‌جا‌خوندم ... هنوزم‌پریشونم🚶🏻‍♂️- نوشته‌بود ! یه‌شب‌خواب‌شهیدرومیبینھ🌱 بهش‌میگه: +روح‌الله‌ازاونورچه‌خبر !؟ شهید‌میگھ _خبرای‌خوب... تاسال‌۱۴۰۰ظھور‌انقدر‌نزدیک‌میشه‌کھ دیگه‌نمیگین‌آقا‌کدوم‌جمعه‌میاد ؟! میگین‌آقا‌چند‌ساعت‌دیگه‌میاد (:🖐🏽 ! خلاصه‌کھ اگه‌مجازی‌نمیذاره‌خودسازی‌کنی ؛ یه‌مدت‌نباش‌اصلا ... هرچیزی‌که‌تورو‌از‌مولات‌دور‌میکنه‌، بریز‌دور ؛ واݪسلام🙂✋🏻 .ـ.ــ.ــ.ــ.ـ.🕊♥️🕊ـ.ــ.ــ.ــ.ــ. ‌‎‎‌‎‌     ‌‎‎‌‎‌@parvaz_shahadat
سـلام علیـکم✋🏻 امیدوارم حالتـون خوب باشہ...🌺 میگم . میخواے سرباز امام زمـان باشـے ولے نمیدونے کہ باید چیکار کنـے؟! 😣 خـب بیا اینجـا ، شرایطـش سنجـاقہ . 😍♥️ 🌸 @Montazeran_zohor_13 🌸 اگر این مدارک لازم رو داشتہ باشے ، یعنـے کہ سرباز امام زمـانـے اگر هم نداشتے ، سعی کن بدستشـون بیارے😉💛 🌹✨ @Montazeran_zohor_13 🌹✨ .وبمون.اینجا.همه.سربازن
یہ روز بلـند شـیـم یہ دفتر چہ 📒✏️بردایم کار هـاے خـوب و بدمـون رو بنویسـیم، هرچقدر کار زشـت انجام دادیـم رو استغفار کنیم شاید دیگہ نباشیم کہ استغفار کنیم.😔 @parvaz_shahadat
•♡•"شهیدآنہ"•♡• ✨عـٰاشقےبلد؁؟! میدونےچطور؁ بایدعـٰاشقےڪنے؟! بَلد؁از دنیـٰات دݪ بڪَنے❤️؟! میتونےچشم‌و زَبون‌وقلبٺُ،همہ روبزنےبہ‌نام‌یہ‌نفروبراش‌عـٰاشقے ڪنے💕؟! ابراهیم‌هاد؁ رومیشناسے!؟ صدرزاده‌رو چطور؟! ازڪدومِشون‌بگم؟! میدونےمعشوقشون‌ڪےبود💞؟! چـےبود؟! یہ‌جنس‌نـٰاب،عِشق‌خالص...💛 "سعےڪنیدیجور؁زندگےڪنی ڪه‌خـداعاشقت‌بشہツ؛ اگه‌خداعـاشقت‌بشہ‌خوب‌تورو خریدار؁ میڪنہ"💞 🌸🍃شهید‌محسن‌حججے🍃🌸 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @parvaz_shahadat
{🌪⚡️} ↯⚠️ وسـط جبھـہ بھـش گفـتم: بچـہ! الان چہ وقٺ نمـاز خوندنہ؟  گفٺ: از ڪجا معلوم دیگہ وقٺ ڪنم و شرو؏ ڪࢪد نمـاز خونـدن... "السـلام علیڪم و ࢪحمة اللہ و برکاتہ" ࢪا ڪہ گفت… یڪ خمـپاره آمد☄💥 پَر ڪشید!🕊💔 @parvaz_shahadat
حجـاب فقط چـآدر نیست،حجاب چشم و حجاب....🌸✨🌸 خواهـران مواظب حجـابتون باشـیـد🌹❤️ @parvaz_shahadat
در زمان خلافت حضرت علی (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد و پس از چند روز نزد یک مسیحی پیدا شد. حضرت علی (ع) او را نزد قاضی برد و اقامه ی دعوی کرد که این زره از آن من است؛ نه آن را فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام. قاضی به مسیحی گفت: خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‌گویی؟ مسیحی گفت: این زره مال من است، در عین حال گفته ی مقام خلافت را نیز تکذیب نمی کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضی رو کرد به حضرت علی (ع) و گفت: تو مدعی هستی و این شخص منکر است؛ بنابراین بر تو است که بر مدعای خود شاهد بیاوری. حضرت علی (ع) خندید و گفت: قاضی راست می‌گوید؛ ولی من شاهدی ندارم. قاضی روی این اصل که مدعی، شاهدی ندارد به نفع مسیحی حکم داد و او هم زره را برداشت و رفت؛ ولی مرد مسیحی که خود بهتر میدانست زره مال چه کسی است، پس از آن که چند گامی برداشت وجدانش برآشفت شد و برگشت و گفت: این روش حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاء است و اقرار کرد که زره از آن امام علی (ع) است. طولی نکشید که او را دیدند در حالی که مسلمان شده بود و با شوق و ایمان زیر پرچم علی(ع) در جنگ نهروان می‌جنگید. سایه، پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا؟ آفتابی چون علی در سایه ی پیغمبر است! [۱]: اشتباه قاضی این است که طبق علمش که علی (ع) را خلیفه ی رسول خدا (ص) و معصوم از گناه و اشتباه می‌داند (یا باید بداند)، عمل نکرده و از آن حضرت نیز مانند دیگران شاهد می‌طلبد. (شاید علت لبخند آن حضرت که در ادامه می‌خوانید همین بوده است. ) 📙داستان راستان / ۲۲ - ۲۱: به نقل از: بحار الأنوار ۵۹۸/۹: الامام علی صوت العدالة الانسانیة / ۶۳. ☁️ 🌹 ☁️ 🌹 ☁️ 🌹 ☁️ 🌹 @parvaz_shahadat