باقری: پایگاههای آمریکا در کردستان را زیر نظر داریم
رییس ستاد کل نیروهای مسلح:
🔹ما به مقامات اقلیم گفتیم دو راه وجود دارد یا اینها باید تبدیل به یک گروه غیرنظامی شده و خلع سلاح شوند با اینکه اقلیم کردستان باید گروهکهای ترویستی را از این منطقه اخراج کند.
🔹اینکه ۳۰۰۰ نفر نیروی مسلح پشت دیوار مرز ما مرکز ساخت بمب و نظامی داشته باشند به هیچ عنوان برای ما قابل تحمل نیست و ما با آنها مقابله میکنیم لذا این عملیاتها ادامه خواهد داشت هر قدر هم که طول بکشد.
🔹ما میدانیم پایگاه آمریکاییها کجاست و چه تعداد نیرو در آن حضور دارند و چه اقدامی در آنها صورت میگیرد. از امروز به بعد اگر نسبت به پهپادهای ما اقدامی کنند حتما مقابله میکنیم و پاسخ این اقدام اخیر نیز برای محفوظ است.
✅ #بصیرت
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷| http://eitaa.com/joinchat/1238302720C917153d8f5
#تجربه_من ۵٢٣
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#بارداری_بعداز_35_سالگی
اول دبیرستان عقد کردم و بعد از پایان دوم دبیرستان عروسی گرفتیم و از شهرستان راهی خونه بختم در تهران شدم.
دبیرستان و دانشگاه رو پشت سرهم خوندم و تمام این مدت با وسواس مواظب بودیم که بچه دار نشیم، چون باید درس میخوندم و کار میکردم و اینطوری انگار باکلاس تر بود.
فرهنگ غلطی که ما دهه شصتیا رو با اون بار آوردن، بعد از ۸ سال تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم اما یکسال طول کشید و من با کمک دارو توانستم اولین بارداریمو در سن ۲۵ سالگی تجربه کنم، اونموقع به بارداری بعدی اصلا فکر نمیکردم و فقط از روی اجبار و اینکه بالاخره باید یه بچه داشته باشیم زیر بار رفتیم.
در تمام مدت کودکی دخترم، من نبودم، دانشگاه و کنکور ارشد و فعالیتهای اقتصادی و سیاسی باعث شده بود از دخترم دور باشم و گاها حتی اون رو مزاحم کارام ببینم.
در ۲۷ سالگی کارشناسی ارشد رو شروع کردم، در ۲۹ سالگی وقتی که اوج فعالیتهای سیاسی و اقتصادیم بود و داشتم برای دکترا هم آماده میشدم متوجه بارداری ناخواسته شدم و اونموقع بود که انگار همهی آرزوهام رو بر باد رفته میدیدم،ساعتها گریه و ناراحتی فایدهای نداشت و من محکوم به مادری برای بار دوم بودم.
سه روز مانده به زایمانم دفاع کردم و کمی از کارها رو سبک کردم تا ببینم بعد از دنیا اومدن فرزند دومم که پسر بود چه خواهد شد...
پسرم یکساله بود که عمل ابدومینو پلاستی هم کردم و پرونده بچه رو برای همیشه بسته شده میدونستم تا اینکه...
در ۳۲ سالگی و در اوج کارم که عاشقانه شب و روزم رو صرفش میکردم تا جاییکه شبها ساعت ۷ که مهد کودک تعطیل میشد من فراموش میکردم پسرم اونجاست و مربی تماس میگرفت و میرفتم دنبال بچه، روزی پس از یک تلنگر که طی یک قرارداد کاری بهم خورد شروع به مناجات با امام زمان کردم. در این قرارداد طرف قرارداد ما پیشنهاد مناقصه ما رو میپذیرفت به شرط آنکه سهمی از قرارداد به حساب شخصی او واریز میشد در حالیکه شرکت دولتی بود، این قرارداد سود زیادی برای ما داشت اما.....
دقیقا عبارتی که پیش همکاران به کاربردم این بود که بوی تعفن از این قرارداد میاد و ما نباید آلودهی این لقمه ها شویم.
از آن روز، گویی من پریشانتر از قبل، دنبال هویت خودم و نقش و وظیفهی واقعی خودم بودم، مدام از خداوند راه مستقیم و هدایت و هرآنچه که خیر و صلاح و هدایتم در اون راه بود رو طلب میکردم که نهایتا پس از چند ماه تصمیمم رو گرفتم.
آرامشی که به دنبالش بودم در خانه بود و کنار فرزندانم، طی یک تصمیم گیری و برنامهریزی جدید، جهت فعالیت شرکت رو از تولید و بسته بندی به گردشگری تغییر دادیم و من فقط در تصمیم گیریها و سرمایهگذاری پروژه مشارکت داشتم و وقت زیادی صرف کار بیرون نمیشد.
در ۴ سالگی پسرم با خودم فکر کردم من که به مادری و خانهداری با نگاه خدمت به امام زمانم که به تازگی با ایشان ارتباط عمیقی گرفته بودم، نگاه میکردم ، تصمیم گرفتم وقتم را بجای دو فرزند برای سه فرزند صرف کنم، بعد ازین بود که تازه به واژههای فرزندآوری، جمعیت، سرباز امام زمان، جهاد، وظیفهی زن و.. عمیقتر فکر میکردم.
برای بارداری بعدی دوباره باید از پزشک و دارو و درمان کمک میگرفتم و نتیجه این رفت و آمدها شد دخترهای دوقلوی همسانم که نذر امام زمان بودند.
دوران شیرخوارگی دوقلوها فکر فرزند بعدی و شک و تردیدی که بین تصمیم خودم و نصیحتهای دلسوزانهی اطرافیان در من ایجاد میکرد، تصمیمگیری را برایم بسیار سخت کرده بود، سن ۳۹ سالگی، ۴ فرزند که به نظر همه کافی بود و ضعف و لاغری پس از دو سال شیردهی، باعث نشد که من از تصمیم خودم کوتاه بیام و بلافاصله پس از جدا کردن دخترهام از شیر، دوباره دارو و درمان رو شروع کردم.
و امروز در ۳۹ سالگی دوباره خداوند من رو برای خدمت به دو سرباز دیگهی امامم برگزید و لطفش دوباره شامل حالم شده، ۵ ماه از بارداری چهارمم که یک پسر و یک دختر هست میگذره و من هر روز شاکر خداوند هستم بابت این همه نعمت و لطف بی پایانش...
دوستان و آشنایان مدام دنبال جوابی برای سوالشون هستن که چه منطقی پشت این تصمیماتم هست و من تا جایی که میتونم مخصوصا جوانترها رو سعی میکنم قانع کنم که آرامش زن و نقشش و وظیفهی اون کجاست و هرکس مطابق نیازی که جامعه امام زمان داره و توانایی و قابلیتش، باید نیت و عملش رو در مسیر جهاد و خدمت به امام زمان تنظیم و هدایت کنه.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاف عجیب شبکه ایران اینترنشنال! 😊👆
🔻تیتر فعلا این باشه: ۴۰ کشته و صدها زخمی در آتشسوزی اوین!!
--------------------------
☑️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات در #فضای_مجازی 👇🏻
https://chat.whatsapp.com/Hv3sgchPT7b0s8gtWIJh0A
📱پیام رسان ایتا👇🏻
🆔https://eitaa.com/joinchat/5701648C9536f328f0
📱پیام رسان اینستاگرام
🆔http://Instagram.com/pshobahat
📱پیام رسان روبیکا👇🏻
🆔https://rubika.ir/porseshgar
📱پیام رسان آیگپ👇🏻
🆔https://iGap.net/porseshgar
📱 پیام رسان بله👇🏻
🆔https://ble.ir/porseshgar
📱پیام رسان تلگرام👇🏻
🆔https://t.me/poorseshga
📱پیام رسان سروش👇🏻
🆔sapp.ir/poorseshgar
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بهترین شکل احسان کرمی رو نابود کرد :)
@BisimchiMedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بخشهایی از مراسم تجلیل از نیروهای خدوم انتظامی در یکی از دبیرستانهای شهر #شاهرود
🔰دختری که پدر پلیس خود را در آغوش می گیرد و بر کلاهش بوسه می زند
این بنده خدا هانا جعفریه، به اسم هانا دوزدوزانی پخش کردن تو دبیرستان شاهد اردبیل کشته شده، خودش داره میگه بابا من زندهام
عکس دوم که این بندهخدارو اسرا پناهی معرفی کرده🤦♂
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
آیتک دانش آموزی هست که خودکشی کرده. توئیت سمت راست توئیت خانواده آیتک هستش و دلیل فوتشم گفته
توئیت سمت چپ توییت ضدانقلابه
اول میگه آیتک هم رفت کنار مهسا، یعنی جمهوری اسلامی کشتش
بعد میگه اسراپناهی....
بعد میگه آیتک همون اسرا پناهیه
کشتهسازیهاشون قاطی پاتی شده
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
برگزاری جشن میلاد پیامبر گرامی اسلام و امام صادق علیهما السلام در مدرسه ۲۲ بهمن برسیان ۲۳ مهر ماه ۱۴۰۱
پ صدیقه طاهره سلام الله علیها
ح ۷ کوثر
ن امام علی علیه السلام
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت اول
🚥 من جواد هستم
🚥 هفتم سالمه .
🚥 ما در عربستان زندگی می کنیم .
🚥 مسلمانیم ولی مذهب ما ، سُنی هست .
🚥 اینجا ، در کشور ما ،
🚥 هر کی شیعه باشد ، اذیتش می کنند
🚥 شیعه ها ، خیلی آدمای خوبی هستند
🚥 اما نمی دانم چرا حکومت ما ،
🚥 با آنها دشمنی می کند .
🚥 هر کی با شیعه ها رفت و آمد کند
🚥 به شدت مجازات می شود
🚥 یک روز ، در بازار بودیم
🚥 داشتیم از خیابان پشت بازار ،
🚥 که محله شیعیان بود ، رد می شدیم
🚥 ناگهان پدر و مادرم ایستادند
🚥 از مسجد شیعه ها ،
🚥 صدای حاج آقا را شنیدیم
🚥 که در منبر سخنرانی می کرد
🚥 پدرم با تعجب به حاج آقا نگاه می کرد
🚥 شنید که حاج آقا ،
🚥 در سخنرانی و حرفهای خود ،
🚥 از مطالب و منابع کتابهای ما سنی ها ،
🚥 استفاده می کرد .
🚥 هر روایتی که می خواند از کتاب ما بود
🚥 پدرم از این موضوع ، خیلی تعجب کرد
🚥 و وارد مسجد شد .
🚥 مادرم گفت : حمید داخل نشو خطرناکه
🚥 پدر گفت : نترس عزیزم زود میام
🚥 نیم ساعت گذشت ولی پدرم نیامد
🚥 رفتم دنبالش
🚥 از دور دیدم که با همان حاج آقا ،
🚥 داشت صحبت می کرد .
🚥 نزدیکتر شدم و پشت پدرم ایستادم
🚥 و شلوارش را محکم گرفتم .
🚥 حاج آقا وقتی مرا دید
🚥 به من لبخندی زد
🚥 سپس شکلاتی از جیبش درآورد
🚥 و به من داد .
🚥 من خیلی خوشحال شدم ،
🚥 خواستم آن را بگیرم ولی ترسیدم
🚥 چون به ما گفته بودند شیعه ها خطرناکند
🚥 خود حاج آقا ، با مهربانی و لبخند گفت :
🕌 بگیر عزیزم ... من کارت ندارم
🚥 شکلات را گرفتم و در جیبم گذاشتم
🚥 با دقت به حرفهای پدر و حاج آقا گوش کردم
🚥 آنها داشتند درباره خلیفه های ما ،
🚥 و درباره حضرت علی و زهرا ،
🚥 صحبت می کردند .
🚥 حاج آقا گفت :
🕌 من اهل سنت رو دوست دارم
🕌 مثل برادرام و شاید بیشتر
🕌 اما باید حق رو بپذیرم و به دیگران بگم
🕌 خودت بگو آیا پیامبر بالاتره یا خلیفه ها ؟
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🇮🇷 @amoomolla
وقتی برای داستان متروپل رفتم آبادان. هدف اصلیم گزارش صحیح از اونجا بود، چون مثل الان کلی شایعه و دروغ منتشر شده بود. اونجا کار خیلی راحتتر بود، چون وقتی گزارش صحیح از محل حادثه میدی خودبخود شایعاتی مثل اینکه امدادگرا نیستن، جسدهارو نمیارن بیرون و... پاسخ داده میشد. ازاونجایی که پیج اینستاگرامم بزرگ بود، وقتی پست میزدم چند میلیون بازدید میخورد، کلا دیگه امثال شاهین صمدپورها، صدرالساداتیها دیگه مطلب نزدن. حتی بیبیسی و اینترنشنال هم دیگه نتونستن خیلی دروغ بگن
وقتی شایعه شد که به خانواده صالحیان پور از جسد فرزندش یه پا تو کیسه پلاستیکی تحویل باباش دادن، ما اونجا بودیم میدونستیم جسد دوتا دخترشو کامل دادن، رفتم با زحمت پیداشون کردم و مصاحبه گرفتم مث بمب ترکید، تاجایی که بیبیسی و منوتو و ایندیپندنت علیه من مطلب زدن که تو کلیپا👆 میتونید ببینید. این اولین باری بود که شبکههای خارجی منو نشون میدادن😁
اونجاهم خیلیا گفتن ببینید چیکار کردن تا خانواده بدبخت مجبور شده بیاد این چیزارو بگه. چقدر تحت فشارن. درحالیکه خودشون گفتن بیا، ما ناراحتیم از دست پرویز پرستویی و بقیه. الانم دارن میگن عموی دختر اردبیلی رو مجبور کردن. والا اگه حکومت اهل مجبور کردن بود، امثال محمودصادقی و پروانه سلحشوری و سلبریتی های دیگه رو مجبور میکرد ساکت بشن
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گلایه عموی اسرا پناهی به علی دایی که در پست اینستاگرامیش برای همدردی با این خانواده اردبیلی گفته بود جمهوری اسلامی اونو کشته
بنظر من علی دایی آدم حسابیه، و متوجه بشه اشتباه کرده عذر خواهی میکنه
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرار از زندان؛ نقشهای که قرار بود با ایجاد درگیری و آتشسوزی در اوین عملی شود
@Farsna