eitaa logo
پاتوق انديشه
1.5هزار دنبال‌کننده
266 عکس
53 ویدیو
2 فایل
🌻پاتوق اندیشه🌻 یه کافه کتاب دنج و خوشگل مختص بانوان شنبه تا پنج شنبه ساعت ۱۵ تا ۱۹ آدرس: قم انتهای بلوار جمهوری، میدان امام حسین، بلوار، شاهد شرقی، مجتمع فرهنگی نور سوالات و نظرات @Vaminz رزرو و سفارش @Zpatogh
مشاهده در ایتا
دانلود
معنای مقاومت برای ما ایرانی ها اصلا شاید از لبنان شروع شد... لبنان زیبا با مردمان صبور و غیور ... دیروز مِلحَم ما را مهمان نقطه ای از جنوب لبنان کرد ... بهشت زیبای خدا روی زمین... من‌می‌گویم بهشت اما مِلحَم می گفت که فکر کن روز اول یک عروس را چطور به خانه ی بخت می فرستند؟ لبنان همان عروس بود... اما حالا ... مِلحَم یک‌زن است... یک زن که تلخی و نا امنی را از نگاه نکته سنج و لطیف خودش نقل کرد... از سالهایی گفت که حتی از در خانه هم‌ نمی‌توانستند خارج شوند..‌. ماه ها خانه نشینی مطلق همراه ترس و اضطراب... حرفهایش اگرچه یک روایت تلخ بود اما این زن پر بود از شور زندگی... پر از امید بود ... ته حرفهایش بوی یک پایان خوش میداد... پایانی شبیه ظهور.... ملحم برای من معنای واقعی انتظار بود... ♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️ 🆔 @patoghe_andishe 🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439
امروز برای پاتوق اندیشه روز خیلی خاصی بود. یک روز که خیلی معمولی شروع شد... مهمان ها آمدند نشستند، پذیرایی شدند. تمام روتین های برنامه یکی یکی انجام شد تا اینکه خانم زرین فاطمه راوی کشور پاکستان آمد. شروع کرد به روایت گری... گفت و گفت ... وقتی به خودمان آمدیم داشتیم به پهنای صورت پا به پای قصه هایش اشک می ریختیم. شانه هایمان سنگین شد و بغض های به باران ننشسته مان شکست 😭 خانم زرین از تیپ زینبیون گفت از شهرش که قلب شیعیان پاکستان است‌ از سختی های زندگی اش‌ از بزرگ شدن یک دختر بچه بین اسلحه و ادوات جنگی و ما اشک شدیم و باریدیم او تنها یک روز زندگی معمولی در کشورش را روایت کرد از نگاه مادی شاید کسی دلش نخواهد لحظه ای جای خانم زرین باشد اما من در تمام لحظات روایتش به او غبطه خوردم. ولی یک برگ از روایت هایش بیش از تمام صفحات دیگر: آنجا که از ارتباط قلبی و خاطرات شیرینش با حاج قاسم گفت. زرین فاطمه بند دلش بدجوری بند به دل حاج قاسم بود. و حالا سه سال شده که دل توی دلش نیست. مهمان عزیزم برایمان یک تبرکی ارزشمند هم آورد. انگشترهای حاج قاسم را که از خودشان هدیه گرفته بود. دیدیم و بوسیدیم و بوییدیم به جای همه دوستانی که نبودند ... ♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️ 🆔 @patoghe_andishe 🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439
گذشت و اما افعانستان ... روایت شنیدنیِ دوستِ شیرین زبان ما خانوم محقق از افغانستان خیلی تامل برانگیز بود برای من که همیشه افغانستان را دوست داشتم و فرهنگش را لابه لای کتاب ها جست و جو می کردم دیدن یک بانوی موفق و تحصیل کرده و نشستن پای روایت هایش خیلی منحصر به فرد بود ... فکر می‌کردیم چمدانمان را بسته ایم و وارد خاک‌افغانستان شده ایم. راوی روایت می‌کرد و ما انگار پا به پای او در کوچه پس کوچه های شهر قدم می زدیم... او از لالایی مادران افغانستانی که برای فرزندان شهیدشان می‌خواندند گفت... از انتحار های گاه و بیگاه افغانستان... از فقدان چیزی به اسم امنیت ... تاریخ افغانستان پر از درد است... اما مردمانی دارد مثل کوه محکم، قوی، راسخ.... دیدنشان هم به آدم قوت قلب می دهد. ♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️ 🆔 @patoghe_andishe 🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439
میخواست عشق را بچشاند به کام خلق با طعم شیر و شَهد و شکر، مادر آفرید ♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️ 🆔 @patoghe_andishe 🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439
پنجمین سکانس( برداشت) ما از داستان بلند مقاومت، روایت عراق بود ... عراق که روزی منتظریم مرکز حکومت امام عصرمان باشد ... روزی که بار ببندیم و عازم آن دیار شویم برای یاری تنها یاور باقی مانده ی جهان ... با همین تصویر زیبا نشستیم پای روایت‌های همسر یک مجاهد ‌... همسری که جهاد را برای تمامی بانوان جهان معنا می کند. چه در عرصه فرزندآوری، چه در عرصه تحصیل، چه در عرصه تزکیه ... اینجاست که در می یابی یاوران امام عصر چگونه اند و ما کجای این قافله ایم ... ♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️ 🆔 @patoghe_andishe 🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439