eitaa logo
❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ
107 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
👈یک دور همی دوستانه با جوان و نوجوان های گل ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ کانال بزرگسال ما : 💚سه شنبـه هایِ عاشقـــ♡ـــی🌥 @seshanbehayeasheghi کانال کودک ما: 🐣غنچه های مهدوی🐣 @ghonchehayeasheghi ارتباط با ادمین @Ya_saheb_azaman_adrekni @Spahbood_solaymani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1 لیوان آب 1 لیوان شیر 2 قاشق غذاخوری آرد 2 قاشق غذاخوری شکر 1 فنجان چایخوری شیره انگور کره ۲ قاشق در ظرف عمیقی آرد و شیر و شکر را با هم مخلوط می کنیم و خوب هم می زنیم و شیره انگور را اضافه می کنیم و دوباره هم زدن را ادامه می دهیم. کره را داخل ماهیتابه ریخته و ذوب میکنیم، مخلوطی را که درست کرده بودیم می ریزیم وقتی خوب آب شد مدام با حرارت متوسط ​​مخلوط می کنیم. و بعد از اینکه قوام غلیظی گرفت از روی اجاق برمیداریم و با گردو تزیین و سرو میکنیم ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh
من مطمئن بودم ك اينا آموزش ميبينن ... ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ
قسمت چهارم 🌻اوستا مراد که حالش داشت بهم می‌خورد، به خاطر اینکه مهمون بود دیگه هیچی نگفت و کامبیز خا
قسمت پنجم 🌻بعد از ناهار، قرار شد کمی در باغ قدم بزنند. هوا خنک بود و آفتاب ظهر به آدم می‌چسبید. بیز بیز، خیلی تو دلش از دیدن اوستا مراد و روستاش خوشحال بود. یک روستای سر سبز و زیبا با گلهای قشنگ و هوای تمیز و به دور از سر و صدا... با آدمهای با صفا و صمیمی که هر چی دارن ازت دریغ نمی‌کنند. 🌻یک نفس عمیق کشید، از بوی گلها از خود بی خود شده بود. کنار گل آفتابگردون ایستاد، گفت این چه باحاله! از قد من بلندتره. در همین حال دلش به شدت درد گرفت و آه و فغانش بالا رفت. انقدر که مش قربون هم صداش رو شنید و خودش رو به آنها رسوند‌. اوستامراد و مش قربون زیر دو تا کتف های بیز بیز رو گرفتند و به ایوان بردند. ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh
قسمت ششم 🌻اوستا مراد سریع رفت عرق نعناع و آب با قند آورد و در همون حال به مش قربون توضیح می‌داد که بیز بیز خان، یک مرغ بریون، ۸ تا نون و یک پارچ شربت رو با هم خورده، برای همین هست که به این روز افتاده. 🌻بیز بیز تو همون حال آه و ناله گفت: آخه تو «فیلم مثل یک خرس»، گیز گیز یک گوسفند خورد ولی هیچیش نشد. در همین حال اوستا مراد آب و نعناع رو قاطی می‌کرد و می‌خواست قند هم بندازه تو لیوان که بیز بیز گفت وایسا قند رو بده جدا می‌خورم. بعد قند رو تو دستش گرفت و پرت کرد تو دهنش. قندم یک راست رفت تو گلوش و داشت خفه می‌شد. 🌻اوستا مراد گفت بسم الله الرحمن الرحیم و مش قربون چند تا محکم زد تو پشت بیز بیز. درد دلش کم بود، درد پشتش هم اضافه شد. بالاخره با کلی سرفه، قند از گلوی بیز بیز خان آمد بیرون. اوستا گفت: مرد حسابی چرا اینطوری کردی؟ دق مرگمون کردی؟ ادامه دارد... ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بیدار كه می شوی خورشید برای طلوع ، آواره‌ی پلک هايت می شود ؛ گنجشک ها سمفونی صبح بخير می نوازند ؛ بیدار كه می شوی گلهای اسيرِ گلدان هم لبخند می زنند؛ صبحتون پر خاطره و زیبا ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزوی شهادت در سن کم گفتم: ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت: هیچی گفتم: یعنی چی؟ مثلاً دلت نمی‌خواد یک کاره‌ای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرف‌ها دیگه گفت: یک آرزو دارم. از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم. شهید نور الله اختری شادی روحش صلوات🌹 ༊࿐𖡹❤️𖡹࿐༊ ❤️پاتـــــوقِ‌عـاشِـقـــ♡ـــانـــِھツ @patogheasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا