eitaa logo
پاتوق دانشجو
1.3هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.2هزار ویدیو
16 فایل
پاتوق دانشجویان دانشگاه پیام نور گلستان
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط 4قانونِ ساده رو رعایت کن: +صبح ها زود بیدار شو +بیشتر از سه روز از ورزش دور نشو +از دیروزت بیشتر فعالیت کن +هر روز مطالعه داشته باش 🆔@patoghnpg
می‌خواهی نشکنی، انعطاف پذیر باش! 🎨 آن‌روز برفی را بخاطر بیاورید که در حین عبور از کوچه‌، رهگذری به شما گفت که سنگ فرش‌های این قسمت از کوچه لغزنده‌تر است و شما به حرف او تا آنجا اعتماد کردید که برای زمین نخوردن، قدمهایتان را با احتیاط‌تر برداشتید. 🎨حالا چه شده که به حرف‌های دوست، همســر، پدر و مادرتان، کمتـــر از آن غریبه اعتماد دارید؛ کسانی که صاف و ساده و بدور از دورنگی، شبیه آینه روبرویتان می‌ایستند، فقط برای اینکه زمین نخورید. در مقابل انتقادهای عزیزانت، گارد نگیـــر!.... به این فکر کن که او می‌توانست، نقاط ضعف تو در گفتار، رفتار، اخلاق و روحیاتت را فقط ببیند و زمین خوردن و شکستن تو را نظاره کند، اما انتخاب کرد در مقابل تو، شبیه آینه بایستد... 🎨 پس اگر می‌خواهی رشد کنی، سعی کن با سرسختی‌، اطرافیانت را از انتقادهای سازنده‌شان پشیمان نکنی، که در این صورت تو ضــررکنندهٔ اصلی هستی... 🆔@patoghnpg
4_5944801033396946845.mp3
9.1M
° ❤️ سلطان قلبم جانم علی بن موسی الرضا🦋✨ 🎤 حسین‌خلجی 🆔 @patoghnpg
Poyanfar - Ya Emam Reza Salam.mp3
6.63M
🎙محمدحسین پویانفر ولادت با سعادت🌺 امام رضا علیه السلام 🌺را به همگی شما شیعیان ومسلمانان عزیز تبریک وتهنیت عرض میکنم🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺 🆔 @patoghnpg
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔😔😔 آرزو شده مشهد هَم لک زده دلامون اما یکی نیس که مارو یه حرم ببره.. علیه السلام علیه السلام 🆔@patoghnpg
📔 نویسنده: 🌹قسمت اول: مردهای عوضی 🍃همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ... 🍃اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ... 🍃چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ... 🍃شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... 🍃این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید .. . روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه .. 🎯 ادامه دارد... 🆔@patoghnpg
(واقعی) نویسنده: 🌹قسمت دوم: ترک تحصیل 🍃بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... 🍃تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ... 🍃خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ... 🍃- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ... 🍃- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا 🎯 ادامه دارد... 🆔@patoghnpg
نويسنده: 🌹قسمت سوم: آتش 🍃چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... 🍃با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... 🍃اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 🍃هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 🍃بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... 🍃بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... 🍃تا اینکه مادر علی زنگ زد ... 🎯 ادامه دارد... 🆔@patoghnpg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمله امام رضا علیه السلام به آیت الله بهجت رحمت الله علیه علیه السلام 🆔 @patoghnpg
⚠️ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ 🌼 ┊ ┊ 🌼 ┊ 🌼 🌼 می دونۍ چرا گل آفتابگردون 🌻شبیه خورشیده؟🌞 چون به خورشید🌞 نگاه میکنه 👀 و همیشه اون رو دنبال میکنه🌻 پس بریم به دنبال کسۍ که می خوایم شبیهش بشیم...‼‼ 🆔 @patoghnpg
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ، دﺭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻔﺮ ﻭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ 🆔@patoghnpg