eitaa logo
📚 پاتوق کتاب مشهد
664 دنبال‌کننده
659 عکس
77 ویدیو
5 فایل
💠آدرس: ابتدای بلوار وکیل آباد،زیرگذر پارک ملت،از سمت دانشگاه فردوسی،بوستان کتاب،مجتمع پاتوق کتاب۲ سفارشات از طریق: ☎️ تلفن: ۰۵۱۳۶۰۶۰۸۱۱ 💬 ادمین: @sefaresh_patoq 🔰 مدیریت پاتوق: ٠٩١۵١٠٩٧٩٣۴ 🌐 سایت: http://patoghketab.ir/store/26 حس خوب خواندن!🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
مشهد لرزید😁
😍یه خوش خبری به همراهان پاتوق کتاب از امروز هزینه ارسال برای تمامی خرید های سایت پاتوق کتاب رایگان شد... سایت پاتوق کتاب مشهد👇 https://patoghketab.ir/store/26 @patoqketab
صبحتون شهدایی💚 @patoqketab
🔰مـثـبت تشـکـیـلات دوره آموزشی اصول کار تشکیلات حرفه‌ای حجت الاسلام وکیلی دکتر مصطفی باقر زاده دکتر رضا صمدی 🔸زمان: شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها ساعت ۱۶ الی ۱۷ 🔹مکان: زیر گذر پارک ملت، پاتوق کتاب 🔻(برادران و خواهران) جهت ثبت‌نام در ایتا👈 @Khgshohada_admin هزینه ۴۰۰ تومان(ویژه فعالان فرهنگی ۱۵۰ تومان) 💢آخرین مهلت ثبت نام دوشنبه ۲۴ مهرماه @khgshohada_ir 📚بـزرگـتـریـن‌پـاتـوق‌کـتـاب‌‌کـشـور @PATOQKETAB
یک کتابِ زیبا🌸🍃 @patoqketab
📚 پاتوق کتاب مشهد
💢کتاب «اسم تو مصطفاست»، زندگی‌نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده به روایت همسرش، سمیه ابراهیم‌پور و قلم راضیه تجار به چاپ سی‌وهشتم رسید. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «اسم تو مصطفاست» روایتی از زندگی «مصطفی صدرزاده» است. کتابی داستانی از زندگی شهید مدافع حرم به روایت همسرش، سمیه ابراهیم‌پور و البته براساس واقعیت‌های زندگی شهید. «اسم تو مصطفاست» به قلم راضیه تجار نویسنده‌ شناخته شده‌ حوزه‌ی داستان و رمان است که اخیرا هم رهبر معظم انقلاب اسلامی بر این کتاب تقریظ نوشتند. 🔰قهرمان کتاب «اسم تو مصطفاست» واقعیست و زندگی شهید به گونه‌ای روایت شده که داستانی بودن، واقعیت را تحت‌الشعاع قرار ندهد. در حقیقت زندگی شهید در کتاب با پستی ها و بلندی های آن روایت شده است. ✅برشی از کتاب اسم تو مصطفاست: «اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشسته‌ام و زیر چادر، تیک‌تیک می‌لرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمی‌بخشد. انگار با موذی‌گری می‌خواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک‌تر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. می‌دانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانه‌مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشم‌هایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جای‌جایش لکه‌های خون بود و شلوار سبز لجنی شش‌جیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!» گفتم: «مگه نه اینکه هروقت می‌خواستم جایی برم، همراهی‌م می‌کردی؟ حالا می‌خوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانه‌به‌شانه‌ام آمدی. به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟!» ـ چرا فکر می‌کنی تنها؟ ـ پس با کی؟ ـ آقامصطفی! پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشم‌هایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و به‌سمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته...» این کتاب توسط انتشارات روایت فتح در 208 صفحه به چاپ رسیده است. 📚بـزرگـتـریـن‌پـاتـوق‌کـتـاب‌‌کـشـور @PATOQKETAB