eitaa logo
🇮🇷پیام آوران نور🇮🇷
217 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4هزار ویدیو
204 فایل
امام علی : به زنانِ خود #سوره‌ی_نور را آموزش دهید چراکه #پندها_در آن وجود دارد. #کپی مطالب #حلال و آزاد به شرط #صلوات #منتظر_پیشنهادات_و_انتقادات_سازنده_شما_هستیم @sadatderakhshan313 پشتِ‌‌ سنگࢪ👆🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑برنامه جوکر 2 احسان علیخانی مبتذل ترین برنامه ای است که در نمایش خانگی ساخته شده از شوخی های جنسی زننده و رکیک و بی سابقه تا حتی شوخی های تصویری جنسی وارد کردن زنان به دلقک بازی رسمی و اختلاط زن و مرد و خنده و شوخی و... خلاصه که احسان علیخانی نشون داده میتونه از تمام همکاران سابقه دارش در ساخت آثار سخیف و مبتذل برنامه مبتذل تری بسازه! و همچنین قادر هست چنان که در تلوزیون قدم هایی در جهت تابوشکنی و استحاله برمیداشت در نمایش خانگی هم دست به حرکات بیشتری بزند. به همین جهت لازم هست برای جلوگیری و یا اصلاح این برنامه مطالبه جدی داشته باشیم. یک پویش در فارس من برای این مساله آماده شده که حتما اون رو امضا کنید و برای هر کسی که می شناسید و دغدغه مند هست بفرستید، خودتون رو شمعی بدونید که قراره اطرافتون رو روشن کنه. اگر کسانی ام هستن که نسبت به مطالبه گری ناآگاه هستند و چرایی اهمیت جلوگیری از این محتواها رو نمی دانند اول روشن شون کنید بعد پویش رو براشون بفرستید. لینک پویش در مورد برنامه جوکر احسان علیخانی https://farsnews.ir/user1709100841536723241/1721538093846930824 🥀⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤🥀⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤🥀⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤🥀⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤 https://splus.ir/Guerrillaa313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت ادامه 👇
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 بیست و ششم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: رگ یاب اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه …- چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت …- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ … - علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ …صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم … - ساکت باش بچه ها خوابن …صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید … - قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته …رفت توی حال و همون جا ولو شد … - دیگه جون ندارم روی پا بایستم …با چایی رفتم کنارش نشستم … - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن… - اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن … - جدی؟لای چشمش رو باز کرد … - رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم … و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش … - پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی … و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم … 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 بیست و هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: حمله زینبی بیچاره نمی دونست … بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم … با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست … از حالتش خنده ام گرفت … - بزار اول بهت شام بدم … وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم …کارم رو شروع کردم … یا رگ پیدا نمی کردم … یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد … هی سوزن رو می کردم و در می آوردم … می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم … نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم … ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم … - آخ جون … بالاخره خونت در اومد …یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده … زل زده بود به ما … با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد … خندیدم و گفتم … - مامان برو بخواب … چیزی نیست …انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود … - چیزی نیست؟ … بابام رو تیکه تیکه کردی … اون وقت میگی چیزی نیست؟ … تو جلادی یا مامان مایی؟ … و حمله کرد سمت من …علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش … محکم بغلش کرد… - چیزی نشده زینب گلم … بابایی مرده … مردها راحت دردشون نمیاد …سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت … محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد … حتی نگذاشت بهش دست بزنم …اون لحظه تازه به خودم اومدم … اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم … هر دو دست علی … سوراخ سوراخ … کبود و قلوه کن شده بود … 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 بیست و هشتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مجنون علی تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود … تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت …علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش … تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم … لیلی و مجنون شده بودیم … اون لیلای من … منم مجنون اون …روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت … مجروح پشت مجروح … کم خوابی و پر کاری … تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد … من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود … اون می موند و من باز دنبالش … بو می کشیدم کجاست … تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم … هر شب با خودم می گفتم … خدا رو شکر … امروز هم علی من سالمه … همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه …بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت … داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد … حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه … زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن … این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت … و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم … تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد …تو اون اوضاع … یهو چشمم به علی افتاد … یه گوشه روی زمین … تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود … 🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 💖 بیست و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز جبهه پر از علی بود با عجله رفتم سمتش … خیلی بی حال شده بود … یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش … تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد … عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد … اما فقط خون بود … چشم های بی رمقش رو باز کرد … تا نگاهش بهم افتاد … دستم رو پس زد … زبانش به سختی کار می کرد … - برو بگو یکی دیگه بیاد … بی توجه به حرفش … دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم … دوباره پسش زد … قدرت حرف زدن نداشت … سرش داد زدم … - میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ … مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود … سرش رو بلند کرد و گفت … - خواهر … مراعات برادر ما رو بکن … روحانیه … شاید با شما معذبه … با عصبانیت بهش چشم غره رفتم … - برادرتون غلط کرده … من زنشم … دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم … محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم … تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم … علی رو بردن اتاق عمل … و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم … مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن … اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب … دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم … از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر … یا همسر و فرزندشون بودن … یه علی بودن … جبهه پر از علی بود … 📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 📲➜• 🇮🇷🤝🇵🇸 @payamavarannoor
ارسالی_شما👇 😍🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به روی ماهتون گلهای بهشتی دنیا 😍❤️ بابت تاخیر پوزش مرا بپذیرید 🌱 ان شاءالله سعی میکنم هر شب طبق روال همیشگی پیش بریم چند وقت بسیار شلوغم....از یادآوری ها و پیگیری تان بی نهایت سپاسگزارم محتاج دعاهاتون هستم🤗 اینجا منتظر نظرات پيشنهادات قشنگ اعضا گرامی هستم @sadatderakhshan313
بسـم‌رب‌عاشقان‌مهدے(عج)..
🤲🌴🌻😭🌻🌴 سلام علیکم و رحمة الله و برکاته 🍀 بسم الله الرحمن الرحیم 🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ☀️ صبح روز پنجشنبه چهارم مرداد و نوزدهم محرم و نیز عاقبت شما و منتسبین محترم به خیر ، روزگارتان منور به نور هدایت و رحمت الهی و متبرک به برکات آل الله صلوات‌الله و سلامه علیهم اجمعین باشد ان‌شاءالله . 📿 ذکر روز پنجشنبه: 💐 لااله الاالله الملک الحق المبین💐 ☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️ ارباَ اربا بدنت، قلب مرا از جا کند زخمِ صد پاره تنت، قلب مرا از جا کند با شتاب آمدم از تل سوی مقتل، ای وای خنجری در دهنت، قلب مرا از جا کند کهنه پیراهنی هم روی تنت نیست چرا؟ غارت پیرهنت، قلب مـرا از جا کند بوریا گشته مقدّر ز برایت، صد حیف بدن بی کفنت، قلب مرا از جا کند قاتلت همسفرم هست، عزیزم چه کنم دشمنِ بس لجنت، قلب مرا از جا کند خیزران هست به دستش که جسارت بِکند بر لب و آن دهنت، قلب مرا از جا کند شمس رویت ز نوک نیزه قمر را دیده وَ تبسّم زدنت، قلب مرا از جا کند جان عبّاس بگو از سرِ نیزه چه خبر؟ روی نی پر زدنت، قلب مرا از جا کند طفل بی تاب تو، هر لحظه پدر می‌خواهد اشک این یاسمنت، قلب مرا از جا کند نوكر نوشت: جـانم حسین این قلـب ها که در به درِ شاه ‌کربلاست یک گوشه چشم مختصرِ شاه ‌کربلاست این شوق بی‌نهایتُ این صبحُ این سلام ایـن هـا تمـام زیـر سـرِ شـاه کربلاســت صلي الله عليک يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين 🤲🌴🌻😭🌻🌴🤲 *اللهم عَجِّل فیٖ فَرَجِ مَولیٰنٰا صٰاحِبَ الزَّمٰان ، اَللهم انصُرِ الاِسلامَ وَ المُسلِمیٖن وَاخذُلِ الکُفّٰارَ وَالمُنٰافِقٖین وَ اجعَلنیٖ وَ المُتَلَقّیٖ هٰذِهِ الرِّسٰالةِ و جَمیٖعِ المؤمنینِ وَ المؤمِناتِ و المسلِمینِ و المُسلماتِ وَ مَنْ لَهُ حَقٌّ عَلَیَّ وَ مَنْ قَلَّدَنیٖ الدُّعاءَ فی دِرعِکَ الحَصینَةَ الَتیٖ تَجعَلُ فیهٰا مَن تَشاءُ و أَنزِلْ عَلَینا مِنَ السَماءَ ماءََ غَدَقأََ طَهوُرأََ وَ مِدْرارأ وَ صَلِّی اللهُمَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و عَلیٰ آلِهِ الطَّیبین الطّاهِرین . 🤲🌴🌻😭🌻🌴🤲