♦️ تسلیم شدن بعثی ها در مقابل بانگ تکبیر شش هزار نفری اسرا
از آن طرف اسرایی که در سوله ها بودند حساس شده بودند و در این سه روز شدیداً نگران ما شده بودند بخصوص اینکه کل اردوگاه از یک آشپزخانه غذا میگرفتیم و ما هر روز در آشپزخانه با هم کارها را هماهنگ می کردیم اما سه روزی بود که قسمت ما برای آوردن غذا نرفته بودند و این باعث نگرانی شدید آنها شده بود .
🔹صدای تکبیر گفتن ما به سوله ها رسید
ما از غروب روز سوم به وسیله زدن قاشق و ظرفهای غذا به پنجره های آهنی ایجاد سروصدا کردیم و همزمان تکبیر می گفتیم. صدای ما به سوله ها رسید و آن پنج هزار نفر هم شروع به تکبیر گفتن کردند.
🔸انصافا فضای ترسناکی برای عراقی ها شده بود. اسرای قسمت سوله ها همچنین بعد از زمان استراحت به سوله ها برنگشته و عراقی ها را تحت فشار گذاشتند تا از وضعیت قسمت ما با خبر شوند.
🔹فشار بر عراقی ها نتیجه داد عراقیها هرچه تلاش میکنند موفق به فرستادن اسرا به سوله ها جهت آرام کردن آنها نمی شوند. ( در همین زمان جهت ترساندن اسرا سلاحهای سنگین را در اطراف اردوگاه مستقر می کنند) اسرا در سوله ها ضمن تکبیر گفتن با صدای بلند ،شروع به اعتراض کرده و با ظرفهای غذا به بدنه سوله ها می کوبند !
🔸بعثی ها تلاش میکردند که اوضاع رو تحت کنترل در بیاورند و شورش بخوابه. شورش 6 هزار نفر از اسرا در داخل پادگان نظامی به علت همزمان بودن با تبادل اسرا تو اون شرایط حساس براشون خیلی گران تموم میشد خیلی سریع به مقامات بالا گزارش دادند .
🔹نیمههای شب بود که سرتیپ عراقی بنام سرتیپ نظر مسئول بنیاد قربانیان جنگ به اردوگاه اومد وبعد از صحبت با نمایندگان ما، آمادگی خود را جهت بررسی درخواست های ما برای شناسایی و مجازات مقصر تیراندازی ، عزاداری طبق آداب و رسوم خودمون برای شهید و انتقال پیکر شهید پیرآینده به ایران همراه با اسرا اعلام کرد.
🔸در نهایت سرتیپ نظر بظاهر با تمام درخواست های ما موافقت کرد ولی به غیر از شکستن تحریم آب و غذا و موافقت با مراسم ترحیم برای شهید ، بقیه درخواستها عملی نشد .
بعد از رفتن سرتیپ نظر درب آسایشگاهها باز شد و آب و غذا دادند.
🔹پزشک اردوگاه برای درمان تعدادی از اسرا که به علت تشنگی از حال رفته بودند و رمقی برای بلند شدن نداشتن وارد آسایشگاه ها شد و با تزریق سرم و آمپول مقداری وضعیتشان بهتر شد .
🔸طبق هماهنگی های انجام شده قرار شد از روز بعد، مراسم ترحیمی جهت شهید بزرگوار حسین پیراینده در اردوگاه برگزار شود و روزانه تعدادی از اسرای سوله ها برای شرکت در مراسم به قسمت ما آمده و در مراسم شرکت نمایند.
🔹 فردای آن روز خود عراقی ها از فرمانده تا نیروی استخباراتی و سربازان آنها در مراسم ترحیم شهید ما شرکت کردند. مقداری وضعیت بهتر شد و تسلیم خواستههای بچه ها شدند الحمدلله اون قائله هم ختم بخیر شد.
🔸سالم برگشتن پیکر شهید
پیکر شهید پیراینده بعد از ۱۲ سال همراه با پیکر ۵۶۰ شهید غریب اسارت که در اردوگاههای عراق به شهادت رسیده بودند به ایران برگشت ، ماجرای برگشت پیکر شهید پیراینده بسیار عجیب و بعنوان یکی از افتخارات و اسناد حقانیت دفاع مقدسِ ما ثبت شد.
🔹وقتی پیکرش رو از قبر خارج کرده بودند میبینند پیکر سالمه. حجتالاسلام باطنی از آزادگانی که در وقت شهادت بر بالین شهید حاضر بوده و هم در وقت رجعت پیکر در معراج شهدا حضور داشت میگه: در معراج شهدای تهران به علت سالم بودن و خونابه داشتن ، بدن این شهید بزرگوار رو من به همراه برادرش و بچههای معراج دوباره کفن کردیم.
🔸این شهید عزیز با حضور آزادگان و اهالی محل پس از تشییع پرشکوه در بهشت زهرای تهران دفن شد.
🌹سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
🌹مرا این پشت مگذارید بی تاب
گناهم چیست پایم بود در خواب
🌹رفیقانم دعا کردند و رفتند
مرا زخمی رها کردند و رفتند
🙏🌺درود و رحمت خداوند بر همه شهدای غریب اسارت.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هشتاد و هفتمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️یگانه نماز جمعۀ اسارت
روزهای پایانی اسارت بود و هر روز بیش از هزارنفر از اسرا آزاد می شدند آرامش در اردوگاه برقرار بود، کم کم امیدوار می شدیم که نوبت آزادی ما هم می رسد .
🔹مراسم مذهبی و نماز جماعت به راحتی انجام می شد فقط نماز جمعه نخوانده بودیم که با مشورت جمعی از فعالین تصمیم به برگزاری نماز جمعه گرفته شد و باید مجوز برگزاری را از فرمانده اردوگاه می گرفتیم .
🔸وقتیکه فرمانده برای آمارگیری وارد اردوگاه شد با استفاده از یکی از دوستان عربزبان تقاضا رو البته نه به عنوان نماز جمعه، بلکه به عنوان نماز وحدت و یادگاری اواخر اسارت مطرح کردیم.
🔹اون هم که هنوز قضیه شورشی که دو هفته قبلش اتفاق افتاده بود جلو چشمش بود، گفت بشرطی که تضمین بدید با آرامش و بدون شلوغکاری و شعار باشه. ما هم قول دادیم که دردسری پیش نیاد.
🔸روز جمعه رسید و یگانه نماز جمعۀ کل دوران اسارت در اردوگاه ملحق ۱۸ و در یکی دو هفته مونده به آزادیمون با شکوه خاصی برگزار شد. نگهبانها از روی برجکها با تعجب خیرهکنندهای این منظره باشکوه رو تماشا میکردند و بدین ترتیب نماز جمعه به امامت یکی از روحانیون آزاده با آرامش کامل برگزار شد.
🔹نوبت به ازادی اسرای اردوگاه 18 رسید!
هر شب تلویزیون اخبار تبادل را اعلام میکرد و آزادی تعدادی از اسرا را نشان می داد . بچههای اردوگاه تکریت ۱۱ که همرزمای ما بودند دو هفته قبلش آزاد و به ایران برگشته بودند
🔸حتی تعداد زیادی از اسرای دو سال آخر جنگ که دو سال بعد از ما اسیر شده بودند دسته دسته آزاد میشدند ،دیگه مطمئن شدیم که اسرای اردوگاههای مفقود هم آزاد می شوند، و کمی امیدوار شدیم و بچه ها با روحیه بیشتری مشغول فعالیت و آماده سازی خود برای آزادی شدند .
🔹تا بالاخره در روزهای پایانی شهریور 1369 به عنوان آخرین اردوگاه نوبت به ما رسید صلیب وارد اردوگاه ۱۸ شد و از قسمت سوله ها که بیش از 5 هزار اسیر داشت شروع به ثبت نام کردند و دسته دسته جلو چشمان ما میرفتن و ما فقط نظارهگر بودیم.
🔸از آزادی ما خبری نبود!
تمام اسرای داخل سوله ها آزاد شدند ولی از آزادی ما خبری نبود ، روزی که قرار بود نوبت ما بشه دیدیم تعداد500 نفر اسیر را با چند اتوبوس وارد اردوگاه کردند و قبل از ما صلیب آنها را ثبت نام کرد .
🔹شایعه ای به سرعت توی اردوگاه پیچید و اون این بود که بعثیها تصمیم گرفتن ما رو به عنوان گروگان نگه دارن و بجای ما تعدادی از پناهندهها و منافقین رو به ایران بفرستند.
🔸یکی از نگهبانها که با بچهها تقریبا همکاری میکرد ، خبر آورد که اینها که با اتوبوس وارد شدند اسرایی بودند که به سازمان منافقین پناهنده و با شروع تبادل اسرا ، پشیمون و خواستار برگشت به ایران شده بودند.
🔹این گروه کسانی بودند که برای راحتی خودشان و خلاصی از شکنجه های بعثی ها و نجات از گرسنگی به سازمان منافقین پناهده شده بودند .
🔸خبر بعدی این بود که احتمالا اینها را به جای شما بفرستند به ایران و شمارو به عنوان محکومین در عراق نگه دارند، این خبر که به بچه ها رسید و از طرفی دیدیم که همه این پناهنده ها را هم آزاد کردند و صبح تا ظهر هرچی منتظر موندیم دیدیم هیچ خبری از آزادی نیست ، نه صلیبی نه ثبتنامی !
🔹مبارزه با سنگ و ندای الله اکبر
با خالی شدن اردوگاه بعقوبه و آزاد شدن همه اسرا و اینکه صلیب تا چندمتری ما آمده بود ولی ثبت نامی انجام نشده بود، موجی از نگرانی اردوگاه کوچیک مارو فرا گرفت ،خبری از صلیب سرخ هم نبود. باید کاری میکردیم.
🔸از اونجایی که در روزهای قبل تجربه کرده بودیم که فقط با مقاومت می توانیم به حقمان برسیم ، تصمیم گرفتیم، که حالت هجومی به خودمون بگیریم و شورش کنیم.
🔹همه هم قسم شدیم یا همه ما رو به رگبار میبندند و همینجا به شهادت میرسیم و یا مجبورشون میکنیم که صلیب سرخ رو خبر کنن و ما رو هم مانند بقیه اسرا آزاد کنن.
🔸تجربه هم نشان داده بود که عراقی ها از شورش و ندای الله اکبر ما خیلی می ترسند از این رو ته دلمون به این قضیه قرص و محکم بود که این تدبیر جواب میده و عراق توی این شرایط حوصله دردسر رو نداره و نمیخواد بخاطر نگهداری و یا کشتن ۶۰۰ اسیر رابطهشو توی اون شرایط حساس با ایران خراب کنه و بهونه دست جمهوری اسلامی بده که تو قضیه کویت براش بشه قوز بالای قوز.
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هر روز یک خاطره از نیمه پنهان دفاع مقدس
🕊 آزاده سرافراز: هاشم افشاریان - اردوگاه رمادیه ۱۰
📘 خاطره شماره ۷۸ : « خرفهم » شدن سرباز بعثی هنگام اجرای نمایش ....
🏡موسسه فرهنگی پیام آزادگان استان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🔻روشنگری « زکات بصیرت» راویان آزاده ...
آزاده سرافراز « دکتر سیدجلال امینی» راوی خستگی ناپذیر این روزها ...
✍️ ..جهان اسلام روزهای پر التهابی را پشت سرمی گذارد و جبهه مقاومت با صلابت تر از همیشه به پیکار بی امان خود با صهیونیسم جهانی ادامه میدهد .
🔹و در این راه شهدای عزیزی را هم تقدیم کرده است که جای خالی آنها بویژه سیدالشهدای مقاومت در بین رزمندگان مقاومت خالی است.
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾👇🏾
♦️آزادگان سرافراز نیز که همواره پیشگام حضور درعرصه های جهاد تبیین هستند روزهای سخت و پرکاری را پشت سر می گذارند و بهای آزادگی خود را با روشنگری در مسیر ارزشها می پردازند.
🔹در میان آزادگان سرافراز خراسان رضوی آقای دکتر سیدجلال امینی از جمله جهادگرانی است که بعنوان یک آزاده خستگی ناپذیر در عرصه های روشنگری نقش فعالی داشته و بویژه حضور پرشمار این عزیز بعنوان یک کارشناس مطلع و مسلط در رسانه ملی توانسته است سهم بسزایی در اطلاع رسانی ایفا نماید
🔸روزی نیست که صدای این عزیز نوازشگر دل وجان مخاطبین صدا وسیما نباشد و با ارائه مطالب و موضوعات مهمی نقش قابل توجهی در امید بخشی و تنویر افکار عمومی جامعه ایفا کرده و می کند.
🔹آقای امینی فقط طی روزهای 7 الی 15 مهرماه با حضور در :
👌 تعداد 20 مصاحبه رادیویی از شبکه استانی
👌 2 مصاحبه رادیویی از شبکه سراسری
👌 1 مصاحبه تلویزیونی از شبکه یک سراسری
👌 4 مصاحبه تلویزونی از شبکه استانی
👌 12 مورد سخنرانی در مجامع و مراسمات مختلف
نقش مهمی در روشنگری جامعه داشته و افتخار آزادگان استان در عرصه روشنگری و جهاد تبیین بوده اند.
🙏موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی ضمن تقدیر وتشکر فراوان و خدا قوت به این برادر عزیز ، توفیقات روزافزون و همجواری با شهدای غریب اسارت را برای ایشان از خداوند بزرگ مسئلت دارد.🌺
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هشتاد و هشتمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️وحشت بعثیها از ندای الله اکبر
تصمیم نهایی برای شورش گرفته شد تا تونستیم سنگ و چوب و میله آهن جمع کردیم. تعدادی از بچه ها به پشت بام آسایشگاها رفتند شعار الله اکبر شروع شد.
🔹حدود 600 نفر همه با هم یک صدا الله اکبر می گفتیم ،موجی از وحشت در میان بعثی ها ایجاد شد و سریع همۀ نگهبانها از داخل اردوگاه خارج و پشت سیم خاردار مستقر شدند. بهروشنی می شد ترس و وحشت از تکرار حادثه شهادت شهیدپیراینده رو تو چشماشون مشاهده کرد.
🔸بعثیها فکر اینجاشو نکرده بودند. اصلاً به ذهنشون نرسیده بود ما حاضریم برای آزادی بمیریم. واقعاً بچهها بعد از ۴۴ ماه اسارت دیگه طاقت نداشتند حالا که همه رفتند و آزاد شدند جمع کوچیک ما سالها بدون نام و نشون در زندانهای عراق بمونیم و بپوسیم.
🔹هیچ ابائی از درگیری و کشتن و کشته شدن نداشتیم. و ذرهای ترس از مرگ در چهرۀ کسی دیده نمی شد.
🔸فرمانده عراقی اردوگاه اومد که چه خبره چرا سروصدا میکنید چند نفر از بچه ها به نمایندگی با فرمانده اردوگاه صحبت کردند و پرسیدند که چرا ما تبادل نمیشیم و او که حرفی برای گفتن نداشت و از طرفی می دانست که ما به راحتی تسلیم نمی شویم قول داد که شمارو آزاد میکنیم .
🔹استقامت جواب داد وبعثی ها تسلیم شدند
الحمدلله با استقامت و پایمردی بچهها این الله اکبر مون هم نتیجه داد و بدون اینکه درگیری مجددی بین ما و بعثیها بوجود بیاد قضیه به خیر و خوشی خاتمه یافت. بچهها سنگ و چوبها رو دور ریختند و وقتِ نماز که شد، آخرین نماز جماعت هم با شکوه خاصی در تموم آسایشگاها برگزار شد و آماده حرکت به سمت ایران شدیم.
🔸بعد از ظهر بود که اومدند و گفتند وسایلتونو جمع کنید و ما را به قسمت قلعه که صلیب سرخ مستقر شده بود بردند.
🔹 برای اولین بار صلیب از زنده بودن ما مطلع شد
بالاخره بعد از قریب به چهل و چهار ماه اسارت بصورت مفقود و بی نام و نشان ، روز موعود فرا رسید .
🔸شنبه ۲۴ شهریور ماه 1369هفت نفر از نمایندههای صلیب سرخ شامل پنج مرد و دو زن که سوئدی بودند وارد اردوگاه شدند و به هر کدوم از ما پرسشنامهای دادند و ما هم سریع پر کردیم و مراحل ثبت نام طی دو سه ساعت انجام شد.
🔹این اولین باری بود که چشممون به نمایندههای صلیب سرخ میخورد، در حالی که طبق قوانین بین المللی و مقررات ژنو در مورد اسرا، عراق موظف بود بلافاصله بعد از اسارت ، آمار اسرا رو به صلیب تحویل بده و از حقوق اولیه یک اسیر از جمله ، از حق مکاتبه با خانواده برخوردار می شدیم .
🔸اما این حقوق از ما سلب شد و چهار سال دور از چشم دنیا در سختترین شرایط نگهداری شدیم و تعدادی از ما رو به شهادت رسوندند. هر چه بود گذشت و حالا چند ساعت به آزادی مانده و دیگه صلیب ما را دیده بود. ولی همچنان و حتی به نماینده های صلیب اعتمادی نداشتیم و دل تو دل بچهها نبود و برای آزادی و بوسیدن خاک وطن لحظه شماری میکردیم.
🔹 آمادگی برای هر حادثه ای را داشتیم!
تعدادی از بچهها که از دوستان فعال و با تجربه بودند و شناخت بهتری نسبت به هم داشتیم و بقول بچهها کتک خوردنمون بهتر بود .
🔸قرار گذاشتیم هم هوای بچهها رو داشته باشیم که کسی از قلم نیفتد و هم بعد از این که همه سوار شدند ،ما سوار شویم که اگر یک وقت اتفاقی افتاد آمادگی شو داشته باشیم و از طرفی باتوجه به تجربه های قبلی که از نامردی و بدقولی بعثیها دیده بودیم پیشبینی میکردیم که هر لحظه امکان داره برای تبادل یک حادثهای اتفاق بیفتد و مانع آزادی بچه ها شوند .
🔹صلیب یکی یکی فرم هارو پر میکرد و از همه می پرسید آیا میخواهید به ایران بروید و یا پناهنده شوید که الحمدلله هیچکس پناهنده نشد و همه اعلام کردند که به ایران برمی گردیم .
🔸همه ثبتنام و کارت صلیب را دریافت و سوار اتوبوس شدند ، ۸ تا اتوبوس پر شد و نوبت به نفرهای آخر که ما بودیم شد یکی یکی سوار شدیم .
🔹لحظهای که من سوار شدم دیدم که جلوی اتوبوس یک ماشین جیپ با مسلسل دوشکا و تعدادی سرباز مسلح ایستاده است .
🔸تعجب کردم گفتم خدایا داریم آزاد میشیم دیگه نیاز به نیروی مسلح و دوشکا نیستش ، کسی نمیخواد کاری انجام بده همه داریم برمیگردیم به ایران درگیری وجود نداره ، یکم مشکوک شدیم ولی خودمان را دلداری دادیم که شاید به خاطر امنیت این کار داره انجام میشه و همه سوار شدیم .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🌺اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌺
♦️مراسم پر فیض دعای ندبه
👌با حضور آزادگان عزیز و خانواده های گرامی آنها و نیز با حضور:
👌فراشان کشیک پنجم آستان مقدس رضوی
👌با سخنرانی : حجت الاسلام سودمند
👌و مداحی : حاج حسین شادمان
🔹زمان : جمعه 20 مهرماه ساعت 7 صبح
🔸مکان :امام خمینی 40 پلاک 16
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🔻آزاده سرافراز غلام نبی احمدی فر:
قرار بود موقع تولد دخترم کنارش باشم اما سر از اردوگاه صلاح الدین عراق در آوردم....!!!؟؟
✍️ ... چهارشنبه که می شود بی قرار دیداریم و اشتیاق مواجهه با آزادگانی که هرکدام برای خود معمای تازه ای از نیمه پنهان دفاع مقدس دارند ذوق دیدار را برایمان صدچندان می کند.
♦️به عنوان یک روای و گزارشگر، طی مدتی که توفیق زیارت آزادگان عزیز را داشته ام معمولا این عزیزان را در یک محدوده سنی مشخصی دیده ام که اختلاف سنی نسبتا زیادی با هم نداشته اند.
🔹اما گاهی در میان آزادگان عزیزمان با چهره هایی روبرو می شویم که کم نظیر و شاید هم بی نظیر باشند، چهره هایی که تماشای سیمای آنها انسان را به یاد "حبیب ابن مظاهر " می اندازد و هم صحبتی با آنها به هر روح و روان خسته ای آرامش می بخشد.
ادامه گزارش....👇🏾👇🏾👇🏾
♦️این هفته میهمان آزاده عزیزی بودیم که با 82 سال سن، مدال پر افتخار آزادگی را بر سینه دارد و ما را به دوران اسارت خود می برد تا با کوله باری از خاطره پذیرایمان باشد.
🔹غلام نبی احمدی فر را آزادگان تایبادی بیشتر وبهتر می شناسند ، محال است کسی با این چهره صمیمی یک بار ملاقات کرده اما جذب اخلاق و رفتار حسنه او نشده باشد.
🔸از آزادگان ارتش جمهوری اسلامی ایران است که 8 سال سابقه حضور در دفاع مقدس را داشته و دو سال هم بعنوان یک آزاده بی نام ونشان ومفقود الاثر اسیر دشمن بعثی و در اردوگاه صلاح الدین روزگار اسارت را سپری کرده است.
🔹او در آخرین اعزام خود وقتی با همسرش خداحافظی می کند با او قرار می گذارد که دوماه بعد موقع تولد دخترشان به خانه برگردد اما تقدیر به گونه ای دیگر رقم می خورد و به قول خودش که می گوید: « خدا بمن گفت تو فعلا برو اسارت من خودم مراقب زن و بچه تو خواهم بود...!!!»
🔸مانند همه آزادگان عزیز طعم تلخ تازیانه ها و شکنجه ها را بر چهره دارد اما در کنار همه تجارب تلخی که فصل مشترک همه آزادگان عزیز است خاطرات منحصر به فردی هم برای خود دارد.
🔹او از جمله آزادگانی است که برای اکثر اتفاقات اسارت خود مصادیقی از "رویاهای صادقه ای" را نقل می کند که سرنوشت اسارت و آزادی او را رقم زده است و او این رویاها را باور دارد.
🔸او از نگهبان ارمنی بعثی سخن می گوید که بر خلاف نگهبانان به ظاهر مسلمان رفتارها و برخوردهای جوانمردانه ای با اسرا داشته است و محدویت های آب و بهداشت را از آنها برداشته است .
🔹او از دندان های مصنوعی دوران اسارتش می گوید که مانع بزرگی برای جویدن غذاها بوده و همین باعث می شده است در وعده های روزانه نهار بدلیل اشتراکی بودن ظرف غذا سهم کمی به او برسد و مجبور می شوند غذای او را از بقیه اسرا جدا نمایند.
🔸او از اسرایی می گوید که در همان روزهای اول اسارت شهید غریب اسارت شدند و کسی از سرنوشت آنها باخبر نشد.
🔹شاید مهمترین ویژگی آزاده عزیزمان آقای احمدی فر با وجود سن زیاد بخاطرسپردن جزئیات دوران اسارت می باشد که حرفهای او را بسیار جذاب و شنیدنی می سازد.
🔸همسر ایثارگر این آزاده عزیز در حالی به یک باره از همسر خود بی خبر می شود که پنج فرزند کوچک و بزرگ را درکنار خود داشته و ششمین فرزندش را نیز حامله می باشد و چشم انتظار همسر خود می باشد که موقع تولدش کنارش باشد اما همه امیدها برای آمدن شوهرش به یاس بدل می شود .
🔹و اینگونه است که پس از گذشت بیش از دوسال بی خبری و با آغاز بازگشت آزادگان عزیز خبر بازگشت همسر مفقود او شادمانی را به خانه وخانواده و بستگان این عزیز بشارت می دهد.
🔸این خانواده عزیز و دوست داشتنی را که همگی آنها صمیمانه عاشق هم هستند به خدای بزرگ می سپاریم و سعادت دنیا و آخرت را برای یکایک ایثارگران عضو این خانواده ارزشی مسئلت داریم.
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هشتاد و نهمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️حیله دوباره دشمن!
دشمن که نتونسته بود نقشه شومشو اجرا کنه و همه 600 نفر را بعنوان گروگان نگهداری کنه، از درِ مکر و حیله وارد شد.
🔹 ۲۴شهریور سال ۶۹ روز از ظهر گذشته بود که ما به عنوان آخرین گروه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس ها از اردوگاه خارج شدند.
🔸هیچکس داخل اردوگاه نماند چند کیلومتری که از پادگان بیرون اومدیم رسیدیم به یه سه راهی، تعداد هشت تا اتوبوس به طرف مرز رفت و دو تا اتوبوس آخر از بقیه جدا و از سه راهی به طرف چپ پیچید .
🔹با انحراف اتوبوسها از جاده متوجه شدیم که ما را از بقیه جدا کردند و علت وجود ماشین جیپ با مسلسل دوشکا را فهمیدیم .
🔸 گفتند شما را با پرواز به ایران می فرستیم!
دو تا اتوبوس آخر که ما بودیم پیچید به طرف بغداد و همه با تعجب به هم نگاه می کردیم که دوستان مان به طرف مرز رفتند و ما داریم به طرف بغداد می رویم .
🔹بچهها به نگهبانی که داخل اتوبوس بود اعتراض کردند(در هر اتوبوس دو تا سرباز مسلح گذاشته بودند) که رفیقامون دارن طرف مرز میرن ما چرا جدا شدیم .
🔸سرباز بعثی که از قبل در خصوص توطئه ربودن و گروگانگیری ما توجیه شده بود ، گفتش که قرار هست شما را با هواپیما به ایران ببرند، فهمیدیم که حادثهای قرار است اتفاق بیفته و باور نکردیم ولی کاری هم نمیتونستیم بکنیم، دو سرباز مسلح داخل اتوبوس و مسلسل دوشکا هم بیرون، از طرفی تعدادمون هم کم شده بود و حدود 100 نفر بودیم
🔹وسط بیابون هیچ کاری نمیشد انجام داد نه دسترسی به صلیب داریم نه ارتباطی با اتوبوسهایی که به طرف مرز رفته بودند، انتظار سختی بود از کنار بغداد رد شدیم دیدیم تابلوی فرودگاه بغداد سمت چپ است ولی اوتوبوس داره سمت راست میره .
🔸باز بچهها اعتراض کردن که فرودگاه طرف چپ است ، نگهبان گفت شما را از فردوگاه نظامی که در شهر دیگری قرار دارد آزاد می کنند ، فهمیدیم که نه دیگه مثل اینکه قرار نیست آزاد بشیم یعنی دیگه برامون مسجل شد که از آزادی خبری نیست.
🔹 باز هم سیم خاردار
هوا تاریک شده بود که به ساختمانهایی که با سیم خاردار محصور شده بود رسیدیم. اتوبوس ها ایستادند وقتی به اطراف نگاه کردیم تابلویی نظر همه را به خودش جلب کرد.
🔸نوشتهی تابلوی بالای درب ورودی خبر از تبعید به اردوگاه دیگری می داد ! بله اردوگاه روماریه ۹ عراق که قبل از ما مخصوص اسرای صلیب دیده بود ، فهمیدیم که اینجا ، از اردوگاه های قدیمی که صلیب دیده و و در روزهای قبل تخلیه شده می باشد.
🔹هوا تاریک شد بود و داخل اردوگاه بخوبی دیده نمی شد، تعدادی ساختمان دیده میشد که چراغاش روشنه ،دور تا دورش سیم خاردار است ، چیکار کنیم ، چیکار نکنیم!! گفتیم که پیاده نمیشیم ، اولین مرحله کار این بود که ببینیم چیکار میخوان بکنن، یکی بیاد حداقل توضیح بده ما کجا هستیم چرا اومدیم اینجا تا وضعیت مشخص بشه ، هرچی گفتن که پیاده بشین! گفتیم که نه تا تکلیفمون روشن نشه پیاده نمیشیم
🔸 از هر اتوبوس دو نفر به نمایندگی پیاده شدند!
تصمیم گرفتیم دو نفر از هر ماشین به نمایندگی پیاده و با فرمانده اردوگاه صحبت کنند ببینیم که حرفشون چیه ، از هر اتوبوس دو نفر از بچهها پیاده شدند و رفتن با فرمانده اردوگاه صحبت کردند که ما اینجا چیکار میکنیم ما الان باید تو ایران باشیم ، همه رفیقامون رسیدن ایران .
🔹فرمانده گفته بود که تصمیمی است که از مرکز گرفته شده و من اینجا دخالتی ندارم و فقط شماهارو باید تحویل بگیرم و باید اینجا بمونید ، هیچ راه برگشتی هم وجود ندارد و من نمی توانم برایتون کاری انجام بدم ، شما باید حتما پیاده بشید .
🔸نمایندههای بچه ها گفتند که ما پیاده نمیشیم و تا تکلیفمون روشن نشه و بالاخره کسی باید بیاد جوابمون رو بده ، فرمانده اردوگاه گفته بودکه شما تنها نیستید یه تعداد دیگهای هم قبل شما از سایر اردوگاه ها اینجا آوردند و نماینده ها را میبره و بقیه اسرا را نشونشون میده .
🔹بچه ها میببیند تعدادی اسیر اونجا هستند از جمله اون ۳ نفری که از اردوگاه خودمان فرار کرده بودند به همراه دو نفر دیگر از بچه های اردوگاه 11 هم اونجا هستن ، روز آخری که اسرای اردوگاه یازده را آزاد کرده بودند این پنج نفر را مخفی کرده بودند که صلیب نبیند و بعد هم به اینجا آورده بودند .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🙏🌹 ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی ...
✍.. این روزها با شهادت مردمان مظلوم غزه و لبنان حال همه آزادی خواهان عالم گرفته است و دنیا به چشم خود افسارگسیختگی صهیونیسم جهانی را می بیند که با چراغ سبز استکبار جهانی از هیچ جنایتی روی گردان نیست..
🔹و این روزها بیش از گذشته دنیا صاحب واقعی خود را می طلبد تا بیاید و به همه این بی عدالتی ها و جنایت ها پایان دهد...
🔸"حسینیه شهدای غریب اسارت" در جمعه ای دیگر دوستداران خود را فراخواند تا در ندبه ای دیگر ظهور حضرت ولی عصر امام زمان (عج) را از خدا طلب نمایند ...
🔹"آزادگان عزیز مشهد مقدس به همراه خانواده های معززشان" و نیز "خادمان کشیک پنجم آستان مقدس رضوی" سنگرنشینان ندبه این هفته بودند.
🔸و دعای ندبه را با نوای دلنشین آزاده سرافراز "حاج محمد فلاح" زمزمه کردند
🔹 و پس از آن از مداحی ذاکر اهل بیت علیهم السلام برادر عزیز "حاج حسین شادمان" بهره مند شدند.
🔸بیان خاطرات آزاده عزیز " عباس پارسایی" و "معرفی منتخبین پویش مردمی عکس سلفی با شهدای غریب اسارت" بخش های دیگر این مراسم بود
🔹 و در پایان حجت الاسلام سودمند با بیانات خود فیض این محفل نورانی را کامل کرد...
🌺 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🌺
" موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی "
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت نودمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️درگیری با بعثی ها در مرز!
از طرفی 8 اتوبوسی که جلوتر از ما حرکت کرده بودند زمانیکه که به مرز می رسند، تازه متوجه ربودن دو اتوبوس می شوند ابتدا می گویند تا بقیه دوستان مان آزاد نشوند پیاده نمی شویم ولی عراقی ها زیربار نرفته و گفته بودند باید پیاده شوید.
🔹 سروصدا و درگیری زیاد می شود خبر به نیروهای سپاه می رسد با ورود نیروهای سپاه و مشورتی که با فرماندهان سپاه می کنند، قول پیگیری از طریق صلیب سرخ داده می شود و بچه ها از اتوبوس پیاده و وارد ایران می شوند .
🔸اطلاع خانواده از زنده بودنم!
خانواده ام برای اولین بار با آزادشدن دوستان هم اردوگاهی از زنده بودنم آگاه شده بودند و امیدوار بودند که با آخرین گروه آزاد می شوم به یک باره با شوک دیگری روبرو شده بودند و آن هم گروگان گیری ما بود .
🔹جمعی از دوستانی که قبل از ما آزاده شده بودند ضمن دیدار با خانواده ام خبر سلامتی و زنده بودنم را اطلاع داده بودند ولی اینکه چرا آزاد نشده ام هیچ اطلاعی نداشتند. این بی خبری و بی اطلاعی از وضعیت آخرین گروه اسرا، نگرانی شدیدی را برای خانواده ایجاد کرده بود و باورشان نشده بود که زنده باشم.
🔸ولی با نشانی هایی که دوستان از وضعیت من به خانواده گفته بودند مقداری به زنده بودنم امیدوار بودند ولی اینکه چرا همراه دیگران آزاد نشده ام ، غصه ای بود که بر غصه های قبلی اضافه شده بود . روزهای سختی برای خانواده بود ابتدا فکر می کردند که دوستان برای دلداری آمدند و احتمالا شهید شده ام ......
🔹همه محکومین جمع شدند!
تقریبا از هر اردوگاهی اونایی که به قول بعثی ها « خرابکار و محکوم بودند ! » ، دور هم جمع کرده بودند ، هم از اردوگاهی که صلیب دیده بود و هم از اردوگاه مفقود یک جا جمع کرده بودند.
🔸نماینده هایی که برای مذاکره رفته بودند ،با دیدن بچه هایی که از قبل اونجا بودند مقداری دلگرم و فهمیدندکه تنها نیستیم و یه جمع دیگهای هم اینجا هستند و با مشورتی هم که با ۳ نفر فراری که به اینجا تبعید شده بودند انجام شده بود ،گفته بودن که پیاده شوید، چون کاری از دست شما بر نمی آید .
🔹و از طرفی چون صلیب ما را دیده بود باز یه برگهای دستمون بود که حداقل اسممون رد شده و ایران میدونست که ما زنده هستیم و به نفع دوستانی که هنوز صلیب ندیده بود می شود و صلیب مجبور میشه بقیه را هم به خاطر ما ببینه .
🔸مجبورشدیم از اتوبوس پیاده شویم!
نماینده ها برگشتند و گفتن که جریان اینجوریه یه تعدادی از بچههام اونجا هستن و مشورتی هم که داشتیم باید پیاده شویم، حالا میخواهیم پیاده شیم دیدیم دارن وسایل را بازرسی میکنن و بعد میفرستن داخل اردوگاه .
🔹خب ماهم جزو خرابکارا بودیم دیگه،کم کمش بعضی بچهها یه تیغ و یا چاقویی با خودشان داشتند، چاقوها را روز آخر که بچه ها در اردوگاه ۱۸ رفته بودند از آشپزخونه غذا بیارند با خودشون توی دیگ غذا مخفی و داخل آسایشگاه آورده بودند، و اینجا هم همراهشان بود .
🔸خدایا حالا اینارو چیکارش کنیم ، اگه اینهارو از ما بگیرن حکم قتل مون رو صادر میکنند ، خوشبختانه چون شب بود و فاصلهای که از اتوبوس پیاده میشدیم تا جایی که بازرسی میکردند دو طرف سیم خاردار بود و عراقیها هم دید نداشتند بچهها از تاریکی شب و از فرصتی که تا به بازرسی برسند استفاده کردند و هرچی تیزی و تیغ و چاقو داشتن داخل سیم خاردارا انداختند .
🔹و زمانی که به بازرسی رسیدند کسی با خودش چیزی نداشت و خوشبختانه اونجا را هم رد کردیم و رفتیم داخل اردوگاه و تقسیم شدیم بین آسایشگاه ها و اونجا بود که متوجه شدیم حدود ، ۱۴۰ نفر هم از بقیه اردوگاه ها اونجا هستند و ۲۳۸نفر دور هم جمع شدیم و دورهی چهارم اسارتمون شروع شد ....
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ویدئو ]
🔰هر روز یک خاطره از نیمه پنهان دفاع مقدس
🕊 آزاده سرافراز: حسین امینی - موصل ۲
📘 خاطره شماره ۷۹ : حلاوت خبر « ولادت فرزند » در اسارت ....
🏡موسسه فرهنگی پیام آزادگان استان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
آگهی فوق مربوط به مراسم ترحیم پدر خانم برادر آزاده صادق لقمانی می باشد
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت نود و یکمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️رسیدیم به اردوگاه رمادیه 9
اردوگاه رمادیه ۹ را قبلا صلیب سرخ دیده بود و از طرفی همه امکاناتی که در سایر اردوگاههای صلیب دیده بود را اینجا جمع کرده بودند .
🔹برای اولین بار بعد از چهار سال اسارت ، مداد ، دفتر ، کتاب و وسایل ورزشی که صلیب آورده بود را می دیدیم، همه چیز در اختیارمون قرار گرفت مثلا پتو محدودیتی نداشتیم ، برای خواب مشکل جا هم نداشتیم .
🔸غذا نسبت به اردوگاه مفقودین ، از نظر کمیت زیاد فرق نمیکرد ، کیفیتش هم همون بود ، غذا رو خود بچهها درست میکردند ،و بستگی به سلیقهای که اون آشپز داشت یک چیزی کم و زیاد میکرد.
🔹با دیدن قلم و کاغذ شروع به نوشتن کردم و سعی می کردم در طول روز مطالب مهم را بنویسم و شانس دیگری هم که آوردم این بود که توانستم نوشته ها را با خودم به ایران بیاورم .
🔸داخل انبار مقداری کتاب بود که صلیب برای بچهها آورده بود، کتابهایی مثل دیکشنری ، کتابهای درسی و قرآن ، کاغذ قلم هم بود تمام این وسایل را از اردوگاههای صلیب دیده آورده بودند.
🔹 شروع به نوشتن کردم که بتونم حداقل اون مطالبی که در ذهنم هستش بنویسم، اسامی و آدرس بچههایی که با ما اومدند و بعضی از حوادث و اتفاقات دوران اسارت و مباحث اخلاقی را نوشتم .
🔸در طول شبانه روز کلاسهای مختلفی شرکت می کردیم ، از کلاس های اخلاق گرفته ، سخنرانی ، دورهمی هایی که داخل آسایشگاه انجام میشد، تفسیر نهجالبلاغه که سعی می کردم خلاصه ای از این درسها را بنویسم .
🔹چرخ خیاطی هم وجود داشت و یکی از اسرا خیاطی می کرد فرصت خوبی بود برای دوختن بعضی از چیزهایی که نیاز داشتیم از جمله دوختن سجاده نماز و جا مهری و ....
🔸ورود صلیب سرخ به اردوگاه
با گذشت ۲ ، ۳ هفته از تبعیدمان هنوز بلاتکلیف بودیم ونمیدانستیم چه اتفاقی قرار بیفته ، تقریبا ۲ ماه از شروع آزادی اسرا گذشته بود که اعضای صلیب برای سرکشی به اردوگاه جدید آمدند .
🔹همان افرادی بودند که از ما در روز آخر در اردوگاه 18 ثبتنام کرده بودند ، اولین سوالی که بچهها از مامورین صلیب پرسیدند، آیا ما رو میشناسید ؟ (چون در نوبت قبل که صلیب آمده بود تعدادی از بچهها برای ثبت نام و پرکردن فرمهای با آنها همکاری کرده بودند و برای مامورین صلیب آشنا بودند. )
🔸گفته بودند که آره و پرسیدند که شما اینجا چیکار میکنید ، بچه ها گفتند این سوال را ما باید ازشما بپرسیم ، شما مگه مارو ثبتنام نکردید مگه مارو به ایران نفرستادید ، پس چرا ما اینجا هستیم ؟
🔹یارو مونده بود که چی جواب بده ، جوابی نداشت میگفت مقصر ما نیستیم اینو باید عراق جواب بده ، گفتیم بالاخره شما نباید این اسیرایی که ثبتنام کردید تحویل ایران می دادید و مشخص شد « اوناهم دستشون با بعثی ها تو یک کاسه می باشد! » و هیچ جوابی نداشتند.
🔸 ارسال اولین نامه برای خانواده
با آمدن صلیب چند نفری هم که هنوز مفقود بودند ثبت نام شدند و به همه نفری یک برگه نامه سفید دادند که برای خانوادهها مون نامه بنویسیم
🔹و این اولین نامهای بود که از اسارت برای خانواده فرستادیم و خوشبختانه نامه به دست خانواده رسیده بود و مطمئن شده بودندکه هنوز زنده هستیم چون تا قبل از این نمی دانستند و فقط گفته بودند مفقودالاثر و هیچ اطلاعی نداشتند .
🔸 اولین نامه رو نوشتیم و (عکس نامه ضمیمه است) و تحویل صلیب سرخ دادیم که به ایران و خانواده ارسال کنند...
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🔻اردوی زیارتی آزادگان دیار "قلمدان های مرصع" ...!!
♦️اینان همانند هر زائری، به امیدی دلهای مالامال از عشق خود را رهسپار مشهد مقدس نموده اند تا ارادت خود را به مولا و ولی نعمتشان علی ابن موسی الرضا علیه السلام ابراز دارند.
🔹اینان ساکنین دیار حدیث سلسله الذهب هستند.
🔸آزادگان عزیز نیشابوری در قالب یک کاروان زیارتی پس از ورود به مشهد مقدس و بر اساس هماهنگی های قبلی در خانه آزادگان مستقر شدند.
🔹اینا آمده اند تا عهد و پیمان اخوت و آزادگی خود را در محضر امام رئوفشان تجدید نمایند.
🔸 و ان شاءالله در دنیا و آخرت از عنایات و توجهات امام رضا(ع) متنعم و بهره مند گردند.
🔹برای این عزیران اقامتی خوش در مشهد مقدس و زیارتی مقبول آرزومندیم...
"موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی"
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🔻وقتی امام خمینی (ره) درنامه های آزادگان عزیز « پدر بزرگ » نامیده می شود...!!
✍️اخیرا موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی با برقراری ارتباط با جمعیت هلال احمر خراسان رضوی به گنجینه ای ارزشمند از نامه های آزادگان عزیز و خانواده های معززشان دست یافته است که این نامه ها هرگز به مقصد نرسیده و تاکنون در هلال احمر بایگانی بوده اند....
🔹نامه های بجا مانده از آن دوران بعضا حاوی نکات ارزشمند وجالب توجهی است که یاد و خاطرات آن دوران را زنده می کند...
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾
♦️یکی از نامه هایی که هرگز به مقصد نرسید متعلق به آزاده سرافراز آقای محمدحسین کارشکی می باشد که در آخرین مکاتبه برادرش با ایشان حاوی نکات جالب توجهی است.
فرصتی کوتاهی فراهم شد و با آقای کارشکی در محل موسسه گفتگوی کوتاهی داشتیم.
🔸او از آزادگان عزیزی است که در جریان عملیات خیبر به اسارت دشمن بعثی درآمد و بمدت 7 سال در اردوگاه موصل 2 رنج اسارت را تحمل کرد .
🔹نکته جالب توجه درمکاتبه با برادرش اینست که ، اسیر دشمن بوده اما حواسش به ارزشهایش بوده است آنجایی که در نامه خود وقتی جویای حال امام (ره) می شود.
🔸 از او به عنوان « پدر بزرگ » نام می برد یا از مقام معظم رهبری با عنوان « بابا علی » یاد می کند و یا در بخش دیگری از حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی به عنوان « عمو هاشم » نام می برد ...
🔹آزادگان عزیز حتی در اسارت نیز به همان اندازه که نگران خانواده های خود بودند نگران حال امام و بزرگان انقلاب هم بوده اند و برای گمراه کردن دشمن با استفاده از واژه های مستعار جویای حال آنها می شده اند.
🔸آقای کارشکی در خصوص نامه هایی که برای خانواده اش ارسال می کرده است به نکته جالب دیگری هم اشاره کرد و آن اینکه ایشان یک هفته پس از عقد ازدواجش عازم جبهه شده و به اسارت در می آید ...
🔹او در اولین مکاتبات خود سه نامه جداگانه و محرمانه به همسرش ، پدر ومادر همسرش و پدر ومادر خودش می نویسد و با توجه به اسارتش و اینکه امیدی به بازگشت خود نداشته است همسر خودش را مخیر به ماندن یا رفتن می کند ...
🔸و بعدها می فهمد حتی متن این نامه های محرمانه نیز در مسجد و برای اهالی قرائت می شده است...😄
🔹این برادر عزیز را بخدا می سپاریم و برایش بهترین ها را در دنیا و آخرت مسئلت داریم...
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت نود و دومین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇