❌⛔️❌توقیف کانال ذره بین در شهر به جرم انتشار محتوای مجرمانه
✅چقدر خوب است که عضو چنین کانال های سیاه نما و پر از دروغ و نیرنگ نباشیم، که خدایی ناکرده جز سیاهی لشکر یزید نشویم.
🦋
🦋@payame_kosar🦋
🦋 🦋
🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا دیگر، مسیحیان برای ظهور آماده میشوند!
انگار امسال اربعین میلیاردی پیش رو داریم!
🦋
🦋@payame_kosar🦋
🦋 🦋
🦋
☑️قم و لندن و پاریس و مشهد ندارد، أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون...
🔺تمام زمین را به بندگان صالحش خواهد داد و شما غاصبان را جایگیر در جهنّمش خواهد کرد...
🔹وجب به وجب اروپا و آمریکا هم ملک امام ما و صاحب الزمان است...
🦋
🦋@payame_kosar🦋
🦋 🦋
🦋
✅بین این دو خبر یک فعل خواستن فاصله است.
▫️▫️▫️
🔴 جوری که روحانی کار میکرد؛
و جوری که رییسی کار میکنه!
🇮🇷@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌼 به مناسبت هفته بسیج سازندگی
دیدار با خانواده معلم شهید محمود جعفری و تقدیر از مادر شهید و خواهر شهید که به عنوان مربی جهادی پایگاه هستند.
#هفته_بسیج_سازندگی
#گروه_جهادی_شهید_محمد_ترابی
#پایگاه_امام_جعفر_صادق_ع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
اهدای یک سری کمک جهیزیه توسط خیرین محترم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
با همکاری بسیج سازندگی اردکان و پایگاه امام جعفر صادق علیه السلام
#هفته_بسیج_سازندگی
#گروه_جهادی_شهید_محمد_ترابی
#پایگاه_امام_جعفر_صادق_ع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌸⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌿برگزاری نشست بصیرتی با سخنرانی حاج آقا فدایی ، مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه در ناحیه مقاومت بسیج اردکان ، پیرامون نحوه عملیات وعده صادق و اثرات آن در منطقه ،
همچنین در پایان جلسه به چند مورد از سوالات حاضرین پاسخ داده شد.
#پایگاه_حضرت_معصومه(س)
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌿⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌼به همت گروه جهادی شهدای شریف آباد و به مناسبت هفته بسیج سازندگی توسط خیاط های جهادگر بصورت رایگان دوخت چادر در پایگاه شهید چمران انجام شد.
#هفته_بسیج_سازندگی
#پایگاه_شهید_چمران_شریف_آباد
#گروه_جهادی_شهدای_شریف_آباد
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🖇⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
☘ به همت گروه جهادی شهیده طیبه واعظی و به مناسبت هفته بسیج سازندگی طی مراسمی باحضور فرمانده محترم بسیج ناحیه اردکان ، از معلمان جهادگر و سرگروه های جهادی پایگاه های حوزه مقاومت بسیج کوثر تجلیل شد.
در این جمع صمیمانه، جناب سرهنگ امامی به اهمیت کار جهادی و تقویت روحیه جهادی در اقشار مختلف جامعه اشاره نمودند. همچنین معلمان جهادگر نیز تجربیات موفق خود را در این عرصه بیان کردند.
در پایان با اهدای لوح تقدیر و هدایایی از جمع حاضر تجلیل شد.
#هفته_بسیج_سازندگی
#گروه_جهادی_شهیده_طیبه_واعظی
#حوزهمقاومتبسیجکوثر
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پنجم
فصل سوم
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادة داماد می دهد. اگر خانوادة داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادة عروس پس می فرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادة داماد آن را قبول نکنند که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچة پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانة بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانة ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق
نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشة حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همة دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟! خانوادة خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانة بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده
ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه.
#ادامه_دارد
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar