#گزارش_تصویری
🌸 به مناسبت دهه کرامت و تولد حضرت معصومه (س) وامام رضا (ع) مراسم مولودی خوانی توسط خانم نصیری ،در پایگاه علی بن ابیطالب (ع)
#کریمهاهلبیت
#کرامت_ایران
#پایگاهحضرتعلیابنابیطالبع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🖇⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌟 به مناسبت تولدحضرت معصومه(س) و روز دختر و به همت گروه جهادی شهید الهی فرد ،
💫کمکهای غیر نقدی حدود چهار میلیون تومان
💫 دو میلیون تومان نقد به نیازمندان داده شد.
#کرامت_ایران
#گروه_جهادی_شهید_الهی_فرد
#پایگاه_امام_حسین_ع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#قرار_جمعه ها
❤️مراسم استغاثه به امام زمان (عج)
به منظور تعجیل در امر فرج🤲
🎤با نوای آقای سعید خانی
🕌خیابان شهید باهنر، کوچه ۲۵،مسجد یتیمان حسین ابن علی(ع) ،پایگاه قاسم ابن الحسن (ع)
📆جمعه ۲۸اردیبهشت،ساعت۱۷:۳۰
🟢ویژه خواهران🟢
#پایگاه_بسیج_قاسم_ابن_الحسن_ع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌿⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴یحیی سنوار در مورد حاج قاسم میگوید
🔹وقتی ما خواب بودیم ابرقهرمان ایرانی(شهید سلیمانی) در فلسطین قهرمان میساخت.
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
🔴 نه عامو! ما چکار به تو داریم، ما فقط بر حفظ و تقویت ارزشهای خودمون که حذف استکباره تلاش میکنیم، همین!
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
احیای بیش از ۳۰۰ کارگاه و کارخانه راکد مازندران
رئیسجمهور در فروگاه ساری:
🔺ظرفیت کشاورزی، صنعتی، گردشگری و نیروی انسانی کارآمد، ظرفیتهایی است که بستر رشد اقتصادی در مازندران را فراهم کردهاند.
🔺در دور اول سفر مصوباتی داشتیم که اقدامات خوبی انجام شد. در دور دوم نیز اقدامات دور اول را رصد میکنیم تا ببینیم چه نتایجی داشته است. خوشبختانه در این استان بیش از ۳۰۰ واحد تولیدی ازجمله کارگاه و کارخانه که راکد بودند احیاشده و به چرخه تولید بازگشتهاند.
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سیزدهم
فصل هفتم
دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.
عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.»
به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.»
یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با
خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشة اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچة بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.
بالاخره قابله آمد. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای نازک و قشنگ گریة نوزادی توی اتاق پیچید.
همة زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچة سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشة اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.»
خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.»
لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.»
دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.»
دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.»
#ادامه_دارد
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar