#گزارش_تصویری
🖇 برگزاری حلقه صالحین پایگاه مهدیه امروز با مداحی خانم ابویی
و سفره صلوات برای شهید جمهور عزیز و همراهانش
🔺همراه با قرائت دعای توسل
قرائت سوره یس و الرحمن و تقدیم به روح بلند این شهدا
#خادم_الرضا
#سیدالشهدای_خدمت
#پایگاه_مهدیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🏴🏴🏴🏴🏴
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
◀️ به همت گروه جهادی شهیده طیبه واعظی ، و یادبود شهدای خدمت، بیش از ۵۰ پرس غذای گرم تهیه و توزیع شد.
#سهشنبههایمهدوی
#شهدای_خدمت
#خادم_الرضا
#گروه_جهادی_شهیده_طیبه_واعظی
#حوزهمقاومتبسیجکوثر
🖤⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
https://eitaa.com/tayebeveezi
#گزارش_تصویری
☘ مزین کردن برد با عکس شهید جمهور و برپایی موکب بمناسبت شهادت آیت الله سید ابراهیم رئیسی و همراهان توسط گروه جهادی شهدای شریف آباد در دبستان معلم و پذیرایی دانش آموزان عزیز با دادن چای و بیسکویت و.....
#شهید_جمهور
#شهدای_خدمت
#خادم_الرضا
#پایگاه_شهید_چمران_شریف_آباد
#گروه_جهادی_شهدای_شریف_آباد
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🥀⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
📸#گزارش_تصویری
🔹برگزاری حلقه شهید دهستانی
🔹قرائت سوره یس و زیارت عاشورا برای گرامیداشت رئیس جمهور عزیزمان حضرت آیت الله رئیسی و شهدای همراه
🔹نصب بنر و سیاه پوش کردن تابلو اعلانات بیرون پایگاه
🔹بیان نکات تفسیری از نهج البلاغه توسط خانم دهستانی
#شهدای_خدمت
#خادم_ملت
#پایگاه_حضرت_ابوالفضل(ع)
#گروه_جهادی_شهید_محمدعلی_دهستانی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🥀⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
May 11
#گزارش_تصویری
🌟جلسه انس با قران و گرامیداشت شهادت رئیس جمهور شهیدمون و هیئت همراه😭😭😭
در منزل آقای طالعی در محله دیلم
با سخنرانی سرکار خانم قانعی مسئول سیاسی حوزه کوثر
⬅️ ثواب قرائت قران 📖📖📖با ذکر صلوات بر محمد وآل محمد هدیه به همه شهدا به ویژه شهدای خدمت و همراهان
و شهدای محله شهید شرکائی ، پیری و حمزه احمدی
#شهدای_خدمت
#شهید_جمهور
#پایگاه_شهید_شرکایی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🥀⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
بسم الله النور🏴
با توجه به اینکه همچنان شهدای عزیز در محل تدفین خود آرام نگرفته اند و ختومات ما اعم از صلوات و قرآن و... مانند هدایایی به محضر ایشان می رسد ان شاءالله...
ختم قرآن را آغاز می کنیم هدیه به محضر امام زمان علیه السلام که قلب عزیزشون داغدار سربازانشون هست به نیابت شهدای اخیر 🏴🥀
جز ۱🏴✅
جز ۲🏴✅
جز ۳🏴✅
جز۴🏴✅
جز ۵🏴✅
جز۶🏴✅
جز۷🏴✅
جز۸🏴✅
جز۹🏴✅
جز۱۰🏴✅
جز۱۱🏴✅
جز۱۲🏴
جز۱۳🏴
جز۱۴🏴
جز۱۵🏴✅
جز۱۶🏴
جز۱۷🏴
جز۱۸🏴
جز۱۹🏴
جز۲۰🏴
جز۲۱🏴✅
جز۲۲🏴
جز۲۳🏴
جز۲۴🏴
جز۲۵🏴
جز۲۶🏴
جز۲۷🏴
جز۲۸🏴✅
جز۲۹🏴✅
جز۳۰🏴✅
لطفا تعدادی که می خواهید جز را بردارید به آیدی مربوطه اطلاع دهید ایشان خودشان جز مورد نظر را برای شما می فرستند:
@Ya_zahra18l
______🇮🇷🌹🍃
@payame_kosar
🖤عزت رو خدا میده...
🔴حالا براندازهای بی سر و پا هر چقدر میخوان شیرینی پخش کنند و هلهله کنند..
🔥وجود چند هزار نفری اونها مهم نیست!
✅مهم حضور ۱/۸میلیارد مردم جهان هست که عزادار رئیس جمهور محبوب ما هستن...
#شهید_جمهور #رئیسی #خادم_مردم
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_الرضا
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رای دوباره تهرانی ها به رئیسی 😭😭😭
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥دیدی شیخ بنفش؟
گفتی آقای رئیسی امام رضا رو جناحی نکن ..
آقای رئیسی جواب تهمتت رو نداد
اما امام رضا جوابتو داد ...
🍀روز ولادت امام رضا رئیس جمهور شد،
ولادت امام رضا شهید شد
و امام رضا آرامگاه ابدی خادمش رو برد کنار خودش و پایین پاش...
🔴هنوز نفهمیدی امام رضا با کی بود...؟
#شهید_جمهور #سیدالشهدای_خدمت #رئیسی #خادم_الرضا
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نوزدهم
همة چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقة دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همة دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانة این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم. بعد هم که برمی گشتیم خانة خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشة خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصلة هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانة پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن
حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشة پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانة پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!»
نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست. روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانة پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد.
#ادامه_دارد
~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~
@payame_kosar