هنرمند کوچولومون معصومه خانم برزگر با دستای کوچیکش ساده و زیبا این نقاشی رو کشیده😍
هزار آفرین دخترم👏👏👏
#مسابقه
#قصه ششم
@payame_kosar
محمد مهدی خان برزگر ممنونیم که ما رو با هنرمندیت خوشحال میکنی😍
هزار آفرین به هنرمندیت 🌹
#مسابقه
#قصه ششم
@payame_kosar
✨
✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
📚 مجموعه شهرحکایات
╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮
🌹 🌕@payame_kosar 🌹
╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
حیف نون به زنش میگه :
دیروز چت بود ؟!
زنش میگه: هیچی ؟!
امروز چته؟!
باز زنش میگه : هیچی ؟!
بهش میگه :
نبینم فردا چت باشه ها .....😂😂😂
#انرژی مثبت
@payame_kosar
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم :
و اما نماز مغرب آن ساعتی است که خداوند در آن توبه آدم را پذیرفت و آدم سه رکعت به جا آورد .
یک رکعت برای خطیئه خودش ، یک رکعت برای حوا و یک رکعت برای توبه ؛
سپس خداوند سه رکعت بر امت من واجب گردانید.
قصص الانبیاء/ ص ۸۷
#نماز اول وقت
@payame_kosar
قسمت بیست و پنج: خدا، هویت من است
توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم ... هر قدم که نزدیک تر می شدم ... حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد ... تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد ... .
به ضریح چسبیده بودم ... انگار تمام دنیا توی بغل من بود ... دیگه حس غریبی نبود ... شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود ... .
در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم ... اشهد ان لا اله الا الله ... اشهد ان محمد رسول الله ... اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله ... .
ناگهان کنار ضریح غوغایی شد ... همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن ... صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن ... .
خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن ... اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن ... یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: پسرم اسمت چیه؟ ... .
سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: خدا، هویت منه ... من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه زهرام ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت بیست و شش: عقیق یمنی
وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود ... در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله ... انگشتر پسر شهیدمه ... دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد ... اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ... .
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم .. توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است ... هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله ... یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن ... تو دیر نرسیدی ... حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی ... و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری ... .
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم ... برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند ... زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ... .
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه ... و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من ... .
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم ... خودم رو به خدا سپرده بودم ... در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت ... چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم ... چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم ... و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ..
#رمان
@payame_kosar
قسمت بیست و هفت: از حریمت دفاع می کنم
دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار چون سر سفره امام زمان نشسته بودم ... چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول بودم ...
صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز کوتاهی می کردم ... یک وعده از غذام رو نمی خوردم ... اون سفره، سفره امام زمان بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، حق امامم رو زیر پا بزارم ... .
غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ... از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟ ... چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و ... .
تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... .
خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ... از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ... مدام این فکر توی سرم تکرار می شد ... محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ... .
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم: پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ... .
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ... .
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .
من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری ... .
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ...
#رمان
@payame_kosar
📌 توزیع 70 بسته عیدانه توسط حوزه مقاومت بسیج کوثر اردکان
🔰 به مناسبت عید سعید غدیر خم، حوزه مقاومت بسیج کوثر اردکان با همکاری بسیجیان و خیرین محترم، تعداد ۷۰ بسته عیدانه ( شامل؛ میوه، شیرینی، عیدی متبرک، پیام فرهنگی و تبریک عید ) به ارزش ۳ میلیون تومان را تهیه و بین خانوادههای یتیم و نیازمند توزیع کرد تا در این عید بزرگ، شادی و لبخند بین تمام خانوادهها تقسیم شود.
🔻 فرمانده ناحیه مقاومت بسیج اردکان در این برنامه از اقدامات خلاقانه خواهران حوزه کوثر تشکر و قدردانی کرد و گفت: با توجه به شرایط موجود و جریانی که قصد دارد اعتماد زدایی را در جامعه رقم بزند نگاه ما باید به سمت حرکت در مسیر خدمت به مردم باشد و این حرکتهای جهادی و خدمت به مردم باید ادامه داشته باشد.
🔻 سید اسدالله امامی افزود: امروز فشار اقتصادی زیادی بر مردم واردشده است و باید حوزه خدمت به مردم گسترده شود تا نگاه جامعه به زندگی تغییر کند و خواهران ما درزمینهٔ فرهنگسازی و تغییر سبک زندگیها نقش ویژهای دارند.
#کرونا هنوز تمام نشده
#جهاد ادامه داره
@payame_kosar
📌 همت خواهران بسیجی حوزه بسیج کوثر اردکان در اجرای طرح اطعام غدیر
🔰 به مناسبت عید غدیر از سوی خواهران بسیجی حوزه مقاومت بسیج کوثر اردکان و باهمت خیرین، 240 پرس غذای گرم طبخ و بین خانوادههای نیازمند توزیع شد.
🔻 این اقدام در راستای لبیک به ندای مقام معظم رهبری در جهت گسترش نهضت کمک مؤمنانه انجام شد و جمعی از خواهران بسیجی حوزه مقاومت بسیج کوثر اردکان نسبت به تهیه و توزیع غذای گرم بین نیازمندان اقدام کردند.
🔻 گفتنی است که امامجمعه اردکان به همراه فرمانده ناحیه مقاومت بسیج اردکان در بازدید از این طرح از تلاش و همت خواهران بسیجی و سهیم شدن آنها در نهضت کمک مؤمنانه تشکر و قدردانی کردند.
@payame_kosar
دو تا آبجی گل مطهره خانم ومریم خانم محمدی این نقاشی زیبا رو کشیدن😍
هزار آفرین 👏👏👏
#مسابقه
#قصه ششم
@payame_kosar
امیرمحمد پیامنی 5 ساله از دورود لرستان
چه هنرمندانه با دستای کوچولوت نقاشی کشیدی عزیزم. 😊👏👏👏
دست علی یارت گلم 🌹
#مسابقه
#قصه ششم
@payame_kosar
رقیه خانم سعیدی فر باز هم گل کاشتی و ما رو خوشحال کردی 😊😍
هزار آفرین 👏👏👏
#مسابقه
#قصه ششم
@payame_kosar
عارفه خانم شاکر خیلی لذت بردیم😍
هزار آفرین به هنرمندیت دخترم👏👏👏
دست علی یارت گلم 🌹
#مسابقه
#قصه ششم
@payame_kosar
بارالها!
آرزوهای طول و دراز و زیاد ما پشت هم صف کشیده
و در انتظار نگاه لطف تو به سر می برند.
امید بسته ایم به تو ، نه امیدهای کوچک
اندازه امیدهای ما
بیش از آنکه با اندازه خودمان تناسب داشته باشد
با عظمت تو سازگار است.
#شب_بخیر
#مجموعه قصه های قصه من و خدا
#محسن_عباسی_ولدے
@payame_kosar