#گزارش_تصویری
☘ نشست روشنگری
با موضوع: عملیات وعده صادق
🌿 با حضور حجه الاسلام فدایی
🌸 همراه با اهدای جوایز مسابقه حفظ قرآن
#وعده_صادق
#پایگاه_شهید_عاصی_زاده
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌿⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🪴 برگزاری حلقه شهیدان برخورداری در منزل شهید مصطفی معصومی و دیدار با پدر و مادر بزرگوار شهید و بیان خاطرات ،
☘ بازدید از دستگاه کاربافی مادر گرامی شهید و ایشون هم به همه عزیزان هدیه دادن
☘ همچنین پخت کیک توسط گروه جهادی پایگاه به مناسبت تولد حضرت معصومه (س) و روز دختر 🌺
مکان:منزل پدر بزرگوار شهید مصطفی معصومی
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#پایگاه_شهید_چمران_شریف_آباد
#گروه_جهادی_شهدای_شریف_آباد
#گروه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌼⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🟣 نشست روشنگری در رابطه با عملیات وعده صادق و مسائل غزه و...
🟢با حضور کارشناسی مسائل سیاسی ، جناب آقای حیدری
🟢 مسجد روح الله
#جهاد_تبیین
#گروه_جهادی_شهید_دهستانی
#پایگاه_حضرت_ابوالفضل_ع
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🖇⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌟 با همت گروه جهادی حضرت معصومه(س) و به مناسبت دهه کرامت برای دختران چادری مدرسه دکتر نصیری هدایایی تهیه واز این عزیزان تجلیل شد.
همچنین به شرکت کنندگان در مسابقه خاطره گویی از شهدا هم هدایایی اهدا شد.
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#حجاب_برتر
#گروه_جهادی_حضرت_معصومه_س
#پایگاه_حضرت_معصومه_س
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
☘ بمناسبت دهه با برکت کرامت گروه جهادی نور با همکاری پایگاه مقاومت حضرت رقیه سلام الله علیها. برنامههای ذیل را در #اردوی_پیر_بفروئیه برگزار نمود:
⭐️قرائت صلوات خاصه حضرت علی بن الموسی الرضا. علیه السلام.
⭐️خیرمقدم و تقدیر و تشکر مسئول گروه جهادی نور از همکاری فرمانده و اعضای پایگاه حضرت رقیه (س) و گروه جهادی نور
⭐️نشست اعضای شورای پایگاه و گروه جهادی نور و برنامه ریزی جهت برگزاری کلاسهای تابستانه
⭐️دعوت و حضور مشاور بهداشت پیرامون مشکلات سقط جنین و مزیت فرزندآوری
⭐️تشکيل حلقه صالحین نونهالان قرآنی
⭐️در پایان شرکت کنندگان به صرف آش و پذیرایی که توسط سه نفر از خواهران گروه جهادی تهیه شده بوددعوت شدند.🌷
زمان:دوشنبه ۱۴۰۳/۲/۲۴
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#بشری
#فرزندآوری
#گروه_جهادی_نور
#پایگاه_حضرت_رقیه_س
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥حجم آتش در پایگاه تل هاشومر
🚨ظاهرا یه انبار توی پایگاه تل هاشومر در اراضی اشغالی، کاملا یهویی دچار حریق شده😏
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوازدهم
خانوادة صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت
این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانة پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با
بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانة پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانة دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانة شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعلة پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی
که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»
دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشة آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.
مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم ،می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»
اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم.(پایان فصل ششم)
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 واکنش هوشنگ امیراحمدی به انتقادات اخیر حسن #روحانی
🍃🌹🍃
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مرد که اقتدار بدی حاضره همه کاری برات بکنه 😊🌹
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 تعریف عالی حجاب از استاد قرائتی
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar