#گزارش_تصویری
🌼 به مناسبت دهه کرامت ، مسابقه " کیک پزون " ویژه تیم های مادر و دختری برگزار شد.
🌸 در این مسابقه شاد و جذاب، مادران و دختران با همکاری همدیگه ، شیرین ترین کیک دنیا رو پختن ، مسابقه پانتومیم اجرا کردن ، کلی بازی کردن و خندیدن، و یه روز خوب و خاطره انگیز رو تجربه کردند.
💫این مراسم به همت گروه جهادی شهیده طیبه واعظی و با همکاری حوزه مقاومت بسیج کوثر اردکان، برگزارشد.
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#گروه_جهادی_شهیده_طیبه_واعظی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌟 پایگاه شهید چمران جشن روز دختر و تولد حضرت معصومه (س ) با همکاری گروه جهادی شهدای شریف آباد در سالن فرهنگی ، ورزشی کاووسی برگزار کرد.
#تولد_حضرت_معصومه
#روز_دختر
#بشری
#دهه_کرامت
#پایگاه_شهید_چمران_شریف_آباد
#گروه_جهادی_شهدای_شریف_آباد
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🌸⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
36.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 دورهمی مادر دختری به مناسبت دهه کرامت 🌸
💗یه دورهمی شاد مادر دختری💗
🎊مولودی خوانی
🎊اجرای گروه سرود دختران شکوه
🎊نماز جماعت
🎊تجلیل از معلم های جهادی
🎊تجلیل از سرگروهای صالحین
🎊دادن روسری های قشنگ کادوی روز دختر به دختران گروه سرود
🎊دادن گلدان گل توسط مادران به دخترای گلشون
🎊در آخر سفره رنگین با عصرونه ها😋
🌹با همکاری گروه جهادی شهید دهستانی🌹
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#بشری
#گروه_جهادی_شهید_دهستانی
#پایگاه_حضرت_ابوالفضل(ع)
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
♥️⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
48.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری
🌺برگزاری جشن روز دختر توسط پایگاه مهدیه و گروه جهادی شهید عباسپور به همراه اجرای مسابقه های متنوع و گروهی
🌺🌺جایزه
🌺🌺🌺 پذیرایی
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#بشری
#پایگاه_مهدیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
❤️➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌸 برگزاری مولودی ویژه دختران و خواهران به مناسبت دهه کرامت و میلاد حضرت معصومه (سلام الله علیها)
🥧 همچنین برای دومین بار، جشنواره کیک رو برگزار کردیم و به برندگان جوایز نقدی اهدا شد.
💫 و به همه ی دخترای حاضر در جشن، هدیه ای ناقابل داده شد.
#دهه_کرامت
#کرامت_ایران
#بشری
#پایگاه_شهید_مصطفی_صدرزاده
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
💫༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فیلمی که اینترنشنال ربطش داده به #حجاب ولی دلیل توقیف موتور سیکلت، پوشاندن پلاکش بوده و فرد خاطی مامور پلیس رو مورد ضرب و شتم قرار داده...
#بنگاه_های_لجن_پراکنی
#مظلوم_نمایی
╭━━⊰• 🇮🇷✊🇮🇷 •⊱━━╮
@payame_kosar
╰━━━━━🌺━━━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ مراقب بلاگرهای کلاهبردار اینستاگرام باشید
تجمع مالباختگان یک صفحه اینستاگرامی ارائه دهنده سیگنال خرید و فروش فارکس!
╭━━⊰• 🍃🌸🍃 •⊱━━╮
@payame_kosar
╰━━━━━🌺━━━━━━━╯
🔴 همه چیزو ول کردین چسبیدین به موشک؟!
🔹 جراحی برای قطع و کنترل تشنج کودکان با موفقیت در دانشگاه علوم پزشکی ایران برای نخستین بار در ایران و غرب آسیا انجام شد!
دشمن تمام قدرتشو گذاشت وسط تا مارو بزنه زمین اما ما این فشارها رو تبدیل به فرصت کردیم!✌️
🇮🇷
╭━━⊰• 🇮🇷✊🇮🇷 •⊱━━╮
@payame_kosar
╰━━━━━🌺━━━━━━━╯
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_چهاردهم
پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.
کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظة اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.»
می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریة نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینة مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همة ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانة ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
#ادامه_دارد
╭━━⊰•🍃🌺🍃🍃•⊱━━╮
@payame_kosar
╰━━━━━🌺🍃━━━━━━━╯