امام سجاد(ع):
بار خدایا🙏
ایمانم را به کاملترین مرتبه آن برسان
و یقینم را برترین یقینها قرار ده
و نیتم را به نیکوترین نیتها منتهى کن
و کارهایم را تا عالیترین درجه آن بالا ببر.
الهی آمین
#دعای_مکارم_الاخلاق
@payame_kosar
حسین جان❤️
تو رفتی و گفتی:
این راه رفتنی است ...
حتی
بدونِ پا ...
بدون ِ سر ..
@payame_kosar
🌟حرمت خاصی نسبت به بزرگترها داشت و با کوچکترها الفت و مهربانی خاص داشت و همیشه احترام بزرگترها را نگه می داشت.
✨ به طوری که در مسجد محل ، سنتی را پایه گذاشت که کوچکترها دست بزرگترها را می بوسیدند 😘و یک ادب خاص نسبت به بزرگترها بود.
🌟🌟🌟برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند و آن شهدا نیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند.
🌹مصطفی قریب به ۳ سال در سوریه حضور داشت، البته ابتدا اجازه اعزام ندادند از این رو در نقش یک تبعه افغانستانی به سوریه اعزام شد اما بعدها فرمانده گردان عمارشد. شهید صدر زاده موسس و فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون بود.
🕊سرانجام در یکم آبان سال نود وچهار مطابق با نه محرم روز تاسوعا در جبهه سوریه و در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید.😔😭
شادی روح همه شهدا صلوات
#ستاره ها
@payame_kosar
مطهره محمدی با دستای کوچولوش این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
هزار آفرین دخترم 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
آقا امیر محمد پورقاسمی شما هم مثل داداشت گلی کاشتی پسرم😍
هزار آفرین به هنرمندیت 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
صد باریکلا به هنرمند گلمون رقیه خانم سعیدی فر 😍
هزار آفرین به هنرمندیت 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
آقا محمد مهدی برزگر هزار آفرین به هنرمندیت پسرم 😍
خیلی ممنون از مشارکت شما 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
هنرمند گلمون معصومه خانم برزگر این نقاشی زیبا رو کشیده 😍
هزار آفرین دخترم 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
صد باریکلا به ستایش خانم چاه افضلی که این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
هزار آفرین به هنرمندیت 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
صد باریکلا به هنرمند گلمون آقا امیر حسین ندافت 😍
خیلی ممنون از مشارکت شما 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
فاطمه خانم محمدی دینانی این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
لذت بردیم دخترم🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
🌺🍃حاج اسماعیل دولابی(ره)
✨غصه های دنیارا به کسی نگو با بزرگان بنشین،غصه ات از بین میرود.در مجلس عزای امام حسین(ع) بنشین،غصه ات زایل میشود.قیمت انسان به سکون اوست،به خودت کمک کن چراهی به این درو آن در میزنی و به این و آن می گویی؟
یک عیب نداردبه خودت بگو،بگواینکه چیزی نیست.باهمین حرف همه آن غصه ها و ترس ها باطل میشود.
@payame_kosar
💕🌿💕🌿💕
#عفافگرایی
🍂عاشورا فقط چند ساعت طول کشید،
🍂اما تا ابد خورشید حجاب و عفت زنان عاشورایی بر قله تاریخ میدرخشد.
🍂و صلابت زنانهای که از زنان داغدیده و اسیر حرم کم نشد، #زبانزد است.
🍂مگر میشود از عشق امام حسین علیهالسلام گفت و "آفتاب در حجاب" زنان و خواهران و دختران حسینی را ندید؟!
🍂عاشورا سند محکم ایستادن و کم نیاوردن است.
🍂و زنان حرم میدانستند که اگر از حیا و نجابت و حجابشان کم بگذارند، اگر بگویند به ظاهر که نیست، به دل است،
🍂اگر بگویند مشکلات حکومت یزید همه حل شده،
🍂فقط مانده دو تار موی من...،
🍂آرام آرام از چیزهای دیگر هم میگذرند و نام زن برای همیشه مهر باطل میخورد.
@payame_kosar
هنرمند گلمون نازنین زهرا خانم هاتفی این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
ممنون از مشارکت شما 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
هنرمند گلمون کوثر خانم خدایی این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
ممنون از مشارکت شما 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
شرح راهبردی عاشورا 12.mp3
13.12M
#شرح_راهبردی_زیارت_عاشورا
قسمت دوازدهم
چرا پس از مرگ عثمان، با وجود اصرار مردم امام علی (ع) حکومت را نمی پذیرفتند.
ارسال پاسخ تا17 عصر فردا به آیدی @Montazer_250
#مسابقه
@payame_kosar
پس از شنیدن این سخنرانی کوتاه خواندن این متن کوتاه از آقای دارابی خالی از لطف نیست.
🔴شهیدی که حتی از خانوادهاش خداحافظی نکرد و بهسمت کربلا شتافت
آقا واقعه کربلا خیلی سریع اتفاق افتاد، و کل جنگ در یک روز رخ داد، برخی از جنگ های پیامبر(ص) و امام علی(ع) چندین ماه طول میکشید ولی کربلا خیلی سریع شروع شد و تموم شد. دشمن خیلی عجله داشت.
🔻بخاطر همین شهدای کربلا خیلی خاص هستن، یعنی یک لحظه غفلت نکردن و سریع به امام پیوستن، مثلا حبیب بن مظاهر داشت صبحانه میخورد نامه امام به دستش رسید و همون موقع بلند شد و رفت کربلا، تو راه هم به مسلمبنعوسجه گفت، اونم حتی خونه نرفت خداحافظی کنه، سریع راه افتادن به سمت کربلا و خیلی موانع هم سر راهشون بود ولی خودشونو رسوندن. اتفاقا به افراد قبیلهشون هم گفتن بیان، ولی جلوی اونارو تو راه گرفتن و نرسیدن. ولی اون دوتا منتظر قبیلهشون نشدن رفتن
#حسین_دارابی
@payame_kosar
قسمت هفده : از منبر بیا پایین
چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... هنوز توی شوک بود ...
- اوه اوه ... خانم رو نگاه کن ... خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم ... یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده ... بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار ... چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ ...
- می فهمی چی داری میگی؟ ... شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم ...
با عصبانیت اومد سمتم ...
- پیاده شو با هم بریم ... فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ ... دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ ... خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ ...
- من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم ... همون موقع هم...
محکم خوابوند توی گوشم ...
- همون موقع چی مریم مقدس؟ ...
صورتم گر گرفته بود ... نفسم به شماره افتاده بود ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- به من اهانت می کنی، بکن ... فحش میدی، میزنی ... اشکالی نداره ... اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی ...
هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم ...
- من به همسر دوست هات اهانت نکردم ... تو خودت اروپا بودی ... من فقط گفتم آرایش اونها ...
این بار محکم تر زد توی گوشم ... پرت شدم روی زمین ...
- این زر زر ها مال توی اروپایی نیست ... من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم ...
این رو گفت از خونه زد بیرون ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت هجده : دل شکسته
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم ... عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود ... تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود ... می خواست به همه فخر بفروشه ... همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت ... می خواست پز بده که یه زن خارجی داره ...
باورم نمی شد ... تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود ... تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم ...
و بدتر از همه ... به گذشته من هم اهانت کرد ... شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود ... اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت ... هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم ...
با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم ... به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود ...
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم ...
- خدایا! من غریبم ... تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم ... اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده ...
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن ...
کمی آروم تر شدم ... اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید ... اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت ...
به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم ... هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد ... چاره ای نبود ... به پدرش زنگ زدم ...
#رمان
@payame_kosar
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیبا تر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
@payame_kosar 🖤